لبریزم ازشوق عاشقی

سرم درد میکنه

سردرد عجیبی شبیه اون سردرد حادثه ی قبلی که صورتمو آب کرد. دچارشدم. صبح با خوابی که یادم نیس اما تعبیرش این بود که دست از کارهای بیهوده برمیدارم. نمی‌دانم چه کاری بیهوده اس. 

سرکار رفتنم. خیاطی کردنم. 

بال بال زدنم برای راه اندازی عمارت که به جایی نرسید . اما آتیش زیر خاکسترم. 

به هرحال پاشدم رفتم سبزی قورمه خریدم. ازاون مغازه که آب به سبزی ش نمیزنه خواستم خرید کنم که نداشت. مجبور شدم برم طرف راسته سبزی  فروشای قدیمی . که آب میزنن. خواستم اعتراض کنم. دیدم حوصله ندارم. که یه مردی اومد احوال اسفناج رو پرسید . بیست روز دیگه کشت میشه. چون هوا گرمه میسوزه. برگهاش .برام جالب بود. 

همه خواب بودن. 

 

زندگی جاری ست

 جمعه و طعم خوش قورمه سبزی که با آخرین رمق های باقی مانده درخودم درست میشه. ...وانتظار که شاید این جمعه بیاید و ۶یچ خبری نیست که نیست 

 

از طرف یارت بهت خبری میرسه

دارم فکرمیکنم یارم کیه؟

واقعا در طی گذار عمرم ... لحظه هایی که ارمیا بعد از طلاقم کنارم قرارگرفت . یار بود. باوجودی که اجازه دیدار نداد. و من به همین دلیل ازش دورشدم. باوجودی که درمصاف با گارد ضد شورش و اون خطرهای اونروز تاریخی . با اعتمادی که بهم کرد . و نفوذش . بزرگترین قوت قلبم شد . هرچند کفن پوش رفته بودم. کفن پوش منظورم اینه که برای مرگ خودمو آماده کرده بودم. بهترین همراه اونه که ترس و تردید بهت تغذیه نکنه . بهت اعتماد و اطمینان بده.  

بارها وصیت نوشتم و رفتم. اما به مرور متوجه شدم که نقش من چیزدیگه ای ه اینا نیست و باید خودمو براش آماده کنم.

تنهایی میتونه خیلی خطرناک باشه اگر برنامه ای براش نداشته باشی 

ذهنم و قلبم داره کانکت میشه به سمت این پسر .

باهمه جارو جنجالهاش ...

کله شقی هاش 

آخ که چقد  آیت الکرسی رو باحس وحال خوشی خوند. وای وضو گرفتنش...انگار ماهی گلی بود از پشت تلفن ... که سرش و فرو میکرد توی آب...

من مث جودی ابوت بودم پیشش ...

گنده اس و یه زیبایی یوزارسیف ی داره

ذهنش اما همش میپیچوندش

مث من که دارم کنترلش رو دستم میگیرم. البته 

با نشیب و فراز ی 

دیگه میدونم کجاها اشتباه میکنم و اشتباهم چیه 

میدونم چطو ازخودم مراقبت کنم

ادامه نوشته

انگار همه چشم انتظار اون یکی ن

باهرکی صحبت میکنی انگار انگیزه ادامه دادن و تغییر و خالق بودنش رو ازدست داده و میگه می‌گذرد... ادامه میدیم تابگذره...

حیف 

حیف از اون ثانیه ای ونفسی که به قیمت فعل و انفعالات پیچیده فیزیکی و ریاضی و شیمی ...دراختیار ماقرارداده شده. 

شکر 

خدای من 

پیش به سوی زندگی ساختن 

حتی با یه غذای خوشمزه ازهرآنچه داری 

حتی در حد یه فکر .

بله 

یه فکر ...از دلخوری به بخشش و طلب خیر برای خودمان و عزیزانمان.

سالها کوچه های خسته شهرکرمانشاه دختری شاد با پیراهن گلرنگارنگ بلند ندیده بود

دوهفته اس منتظرم پیراهن جادویی م آماده شه. پارچه اشو از پسر جوان پاکیزه ای به قیمت مناسب از شهرستان کامیاران گرفتم. و دوختنشو به خیاط پاکیزه لک زبان عزیزم کاسجاد سپردم. با این شرط که عجله ندارم‌. باحال خوب و نام خدای بزرگ برام برش بزنه. 

اما شبها خوابشو میدیدم. 😀

دیروز رفتم پرو کردم. 

سربرهنه اومدم بیرون و گفتم من به حجاب اعتقادی ندارم . ببین چقدر قشنگ دوختی ... کا ....

لغت کا به گویش کردی مخفف کلمه کاگه هست. یعنی پدر 

باهمون پیراهن بلند زیبا شاد و خرامان بیرون زدم. 

دردل شلوغی بازارچه ،درحالی‌که لبه دامن ش رو کمی بلند کردم که به زمین کشیده نشه ... راه افتادم. شاد و شکفته چون گل بهاران. 

چشمان خسته مردم حیرت‌زده یه دنبالم کشیده میشد ...

کوچه های خسته تربازارقدیمی مرکز شهر انگار شبیه گلی لای درز آجر و سیمان انرژی و شادی منو می‌بلعیدند.

امروز دوستم ازکانادا پیام داد ...

زارا این پیروزی رو جشن بگیر ..

خدایا شکرت 

شاید جنازه بی‌جان به دار مرحوم یارمحمدخان، از دالان بازارچه طلافروشی به دیدار جمال من جان گرفت ...

شاید لبخند محوی برلبهای به ظاهر خاکستری ه اش نشست . 

دیدی راست میگفتم .... 

آری 

توهمیشه راست میگفتی...

به زبان خاموش تمام اعدام یان بی گناه سالها ی اول انقلاب  که بدون محکمه حقوقی به دارمجازات خشم رهبرانقلاب آویختند، سخن خواهم گفت. 

به زبان خاموش تمام زنان بی گناه زنده زنده  درآتش گناه ماسوخته شهرنو سخن خواهم گفت .

خدای بزرگ مهربان  مصون م کرده‌ از گزند هر آفتی  

واین بزرگترین پاداش همه خون ی است که ازدیده دل فشاندم. 

بیایید بامن سر به سجده شکر سپاس بگزاریم که سحر نزدیک است.

 

ما عادت کردیم که تحقیر شیم. نگاه ازبالا به پایین بهمون بشه

به یکی هم احترام میزاری. میخای شان انسانی شو یادش بیاری . وهم برش میداره که خبری ه . 

آنقدر متاثر م ازاین قوم که همش میگم ... زهراخانم آروم باش

زهرا جان کاری نباشه. 

زهرا جان ورود نکن.

اینها کارماهای خودشون رو دارن پس میدن.

جالبههههه

تورو یه جوری میبینن

آدم مریض همه رو مریض میبینه 

انگار 

اون دکتر ه بود ... دارو برای یه بیمار روانی ه تجویز کرده بود. و خودشم ازاون دارو می‌خورد. 

ازس پرسیدن چرا 

جواب داد چون شنیدم ازمن خوشش آمده . پس یه شباهتی به هم داریم. 

 

امروز مست وآروم بودم ...

مست وکیفور حضور ابدی یار 

اوکه بی‌تفاوت و سرد نیست. درهیچ شرایطی ...

درهر حالی که باشیم . مارو به حال خودمون رها نمیکنه

خرامان و نرم و نازک راه میرفتم . و از خنکای غروب تابستان لذت بردم. 

سم برای گلهای حسن یوسف خریدم .

و در قابلمه رو هم سفارش دادم تهیه شه.

فردا شاید تونستم کفش بگیرم و باشگاه رو شروع کنم.

چابکی م و آمادگی جسمانی م برگرده. 

و 

اینکه قابلمه بخرم . 

دیشب تاصبح آشپزخونه تمیز کردم.  دلم یه خواب عمیق میخاد

ای وای از نحوه بچه بزرگ کردن خیل عظیمی از خانواده های ایرانی

مادر فقط یه خونریزی ساده درناحیه کبد داشت.  یه جراح واقعی اگر روسرش بود،  با یه تخلیه خون و بخیه کبد نجات پیدامیکرد. 

ترا به خدا بچه طوری تربیت کنین که بتونه درنظارت و سرپرستی شما

 خودشو واستعدادهاشو بشناسه. 

ودر کار خودش بدرخشد و ازش لذت ببره ... 

خلاصه نمیدونم چه دلیلی داره ، بیماری قلب و عروق درکرمانشاه داره درو میکنه. 

یه دلیلش یادمه یکی ازجراحان در تهران.  مصرف مایع ظرفشویی رو اعلام کرد. از سطح ظروف ...

به همین سادگی 

بهترین شوینده نمک هست و سرکه و خاکستر ...

اشک ما اول صبح به خاطر تاثر از الکی ازدست رفتن مادرمان درآمد. 

کلن اینروزا اشک م  خییلی راحت جاری میشه. 

بیست سال اشکی نریختم. درهیچ مرحله سخت و بزنگاه های زندگی .

بامردی که لحظه آخر بهم گفت دوستم نداشته. 

رسیدن به مقام عاشقی و فقر و فنا کار هرکسی نیست .

من لایق حضورنیستم .... حقیقتا...مرتب اشتباه میکنم. راستش. 😀 

امیدوارم ولی !

از چاه میبرند که زندانی ات کنند

خـــــداوندا . . . پنجـــــــره ای بگشـــــــا … ســــــوی چشــــم هـــای منتظـــرم… کـــــه هــوای دلــــــــم،سخـــت بـــارانی‌ســـت…

یه روستایی هست به نام جیحون آباد . درمیان راهان. آرامگاه مرحوم دکتر الهی ... 

شخصیتش طوری بوده که مشتاقانی داره. 

سالها پیش که حالم خوب نبود . دختر داداش بااصراربردم. 

خیلی انرژی ش حالمو خوب کرد. 

حتی اسمشم یادم نبود. 

فقط دلم میخاست بدونم . که خود دختردایی زنگ زد و بهم گفت. 

نمیدونم.

دلم میخاد اون انرژی و بگیرم. دوباره.

خالی م 

مث سرداری که به صلیب کشیده شده ولی دلش خوشه هنوز پابرجاست.

جرمم این بود که خطر کردم به اندیشیدن. 

و چه جرم شیرینی 

جرمم زن بودنم ... که باز چه جرم سنگینی 

به سنگینی وزن مادرمان زمین

هیییی

شکرخدای بزرگ 

ما هم این معجون عجیب غریب شدیم که نمیدونم کی م چی م کجام ...

دوروزه که زندگی دنیایی م مختل شده. حتی اسم خودمم یادم میره...کلی زحمت درست کردم. و شرمنده شدم

ازآن نرگس جادو ...

دلم رمیده و غافلم من درویش 

کان شکاری سرگشته را چه آمد به پیش 

دلم تنگه 

اونقدر که حوصله م ازدنیا و بازی هاش سررفته. 

دلم هوای عالم باقی و بالا کرده.

وقتی مزه شو میچشی . وقتی ثانیه ای نظر لطفی بهت میشه. دیگه شبیه جنینی از زهدان مادر جا کن میشی. 

هرچه دروصف محبوب داد سخن میرانی ... متوجه میشی فقط اساعه ادب کردی و شرمسار ازجسارتت، قدمی که جلو آمدی برمیگردی.

هرکاری میکنی که محبوب اوشی ... میبینی کمی کم داری.

دلم درد میکنه.

دل‌درد م از شدت وحجم ناتوانی م از لایق حضور شدن ه

پرده های اشک سرخ وداغ و بی‌محابا از چهره خاکی حقیرم بر پرده حرم میریزه ... 

بی سروپایی در حریم حرم ش که حتی نمیتونه یار زمینی خودشو ازخودش راضی و آرام جان نگه داره. 

ازخودم راضی نیستم. 

گیج و حواس‌پرتی که گاهی چنان ازخودم لجم میگیره که نمیدانم با اینهمه بی‌سروسامانی چه کنم. 

درحریم کبریایی او ...بیتاب مخلوقش میشم و درخودش اسیر و گرفتار . 

چه بازی شگفت انگیزی ه برای دل بیتابمان....

چنان بیتاب رفتنم که به پای مژده گانی رفتنم نقد جان دهم . 

راستی کبریا یعنی چی ...

دیروز مزار مادر رو بااون کتاب جادویی که حاج مژده براش حکاکی کرد.به طمع انداختم که ازبرادرا اجازه بگیرم اونجا به خاک سپرده شم. 

خاک خاک پذیرنده...خاک بشارت دهنده 

اعدامی های زمان خلخالی

سلام 

دست  آگاه و باشعور سرنوشت  هویت و نام ونشان چهل نفر از اعدامی های سال۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ رو برام کشف رمز کرد. 

فقط سه یاچهار نفرشون معلم و سیاسی ن . باقی اکثر راننده . قاچاقچی . . دکتر . زن و دخترهای جوان که بقیه رو لو نداده بودن. هستن.

میخام این ها رو به مجامع بین المللی برسونم.  مظلومیت خانواده های مظلوم کرد بی سرو زبان شون  دلم رو آتیش میزنه.

خوشحالم که تونستن حداقل سنگ قبر بزارن. خییلی اشونم بی نام ونشان بودن . 

واقعا متاثر و متاسف میشم برای همه کسانی که در خلق این فاجعه سهم و اثر دارن. خدابه دادشان برسه 

خدایا شکرت

به تماشای طلوع رفتم. 

بسیار حوادث شگفت انگیزی اتفاق افتاد. 

یه جایی میخواستم بلندی که بتونم خیلی راحت تماشا کنم. 

ماشینی سوارشدم، بهش گفتم میخام طلوع روتماشا کنم . پیشنهاد طاق بستان رو داد. فکری کردم. کفش پاشنه بلند و زانوی ساییده و ...مکثی کردم و چشم دوختم به مسیر ... وگفتم دلم میگه ببرم سرخاک... 

نگران بود درب ورودی باغ فردوس  بسته نباشه.  باز بود. 

بهش گفتم کنار مزار پدر پیاده م کرد. بسیار مودب و ساکت. بدون هیچ مزاحمتی. یا یه کلمه حرف اضافه. خدارو شکر کردم. و یه پنج تومنی روی داشبورد ش گذاشتم. 

کنار پدر!  حتی تربتش آروم شدم.

حس حضور ش  امنیت و احترام بهم داد.

مورچه ها و کلاغ ها و گنجشکها  هرکدوم یه رمز و رازی رو بهم رسوندن.... روی سنگ مزار همسایه پهلوی راست بابا نشستم پامو دراز کردم. و انگار اونجا...درسکوت ش ...

در آرایش درختان ش...

و منظره گسترده کوه زیبای خفته طاق بستان، بساط باشکوهی برام ازقبل تدارک دیده شده باشه. 

لذت بردم. خیییلی ...

و در سررسید سخنان جاودانه که م ح م د همرزم پیرفرزانه م بهم هدیه داد، نوشتم ونوشتم . ...تا هوا روشن شد .

پرنده ها درانتظر طلوع

پلنگ های تنت

 به عریانی دشت

گریز گوشواره ها می شود از جریان پوست

در چنگی که می زنی

نوسان انگشتانت

سمفونی گندم زار را پریشان می کند

می چرخی ....................

می چرخانی...............................

می چرخم

رقص کبوتران رسته از قفس

 بی تابی راهبه هاست

 که دعایشان را از یاد برده اند

گندم  را به گیسوان زمین گره می زنی

رویای رویش رسوب می کند از طعم دهانت

به بستری سرخ

که اخرین ذرات خلا را مکیده است

**** **    

از فتح دوزخ بازگشته ام

 سایه ام،

سجده بر سراب را تاب نیاورد

که به ضیافت نور

در روشنی ماه می رفت.

5/2/1392

این شعر زیبا سروده سرکارخانم مونس نصیری هست . 

من برم تماشای طلوع 

هرجه بادا باد

🙂

پلنگ های تنت

 به عریانی دشت

گریز گوشواره ها می شود از جریان پوست

در چنگی که می زنی

نوسان انگشتانت

سمفونی گندم زار را پریشان می کند

می چرخی ....................

می چرخانی...............................

می چرخم

رقص کبوتران رسته از قفس

 بی تابی راهبه هاست

 که دعایشان را از یاد برده اند

گندم  را به گیسوان زمین گره می زنی

رویای رویش رسوب می کند از طعم دهانت

به بستری سرخ

که اخرین ذرات خلا را مکیده است

**** **    

از فتح دوزخ بازگشته ام

 سایه ام،

سجده بر سراب را تاب نیاورد

که به ضیافت نور

در روشنی ماه می رفت.

5/2/1392

این شعر زیبا سروده سرکارخانم مونس نصیری هست . 

من برم تماشای طلوع 

هرجه بادا باد

معنی حماقت چیه

واقعا 

اینکه آدمها رو با درونت خودت ببینی . نه با واقعیت خودشون ، چه اسمی داره ... واقعا

درد میکشم 

شبیه لحظه های پایانی درد زایمان 

که آرزو میکنی بمیری . هرچه زودتر . فقط این درد تموم شه

گل  ...

دلدادگی عمیق 

یه یاکریم‌

دو تا جوجه روی راه‌پله گذاشت ... یکیشون تپل تر بود . 

خیلی زود رشد کردن. به خاطرشون خونه رو درسکوت نگه داشتیم. مادره وقتی به یه رشدی رسیدن. رفت 

و یکیشون تپل تر بود ... اونم وقتی دلم سوخت و خواستم آبی براشون بزارم‌... اونم رفت ... انگار من هولش داده باشم به پرواز...

موند واین زرتق کوچولو... که صبح به صبح میادو دیر پرواز کرد. 

یادخودم می افتم ...

پرواز کردنم ... هربار ... با دماغ برزمین م میزنه که باجفتت بیا...

پرواز ما با دوبال زنی و مردی ه

اما چه کنم که شهر شهر یار نیست .

دیار شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون نیست.

 

براتون ازالهه ها بنویسم

الهه ها گاهی به زمین میان تا ما یادمون بیاد امانتی برزمین بیش نیستیم. پس گاهی یاد ایام بی نیازی کنیم.

میشه راحت حسشون کرد. 

ما وقتی شبیه گل بشیم . خوشبو و معطر و دلخواه دوست !

شبیه پروانه و قاصدک سمت ما بو میکشن ...رو میآرن...الهه آب الهه نور الهه روشنایی الهه خاک و ....

قرار بگیر ای حال نامعلوم

سلام 

امروز چهارشنبه اس 

همچنان درگیر کارت بانکی مم . 

ودرگیر مرد مهربان گرفتاری که برای اینکه لحظاتی کنارهم باشیم باید هفت خوان رستم ی رو طی کنیم. و من ازگذروندن هزاران هفت خوان خسته  و بیطاقتم. 

شب باز خواب میدیدم. خوابهای پشت سر هم باسکانسهایی که میدونم بزودی همه شو خواهم دید. و انگار وقتی روحم به آینده سفر میکنه، اونقدر جسمم رو تحت فشار قرار میده که الان چشمم خییلی درد میکنه . و سرم. 

من به ندرت  سر درد میگیرم . 

و مث بچگی هام آروم و بانشاط م . سری که میزارم تا طلوع آفتاب میخوابم . خوابی عمیق و سبک ...

فقط روز عید فطر پارسال با سختی و درد درحاشیه سرم بیدار شدم . وصورت آب شد . مث شمع 

اما دیروز متوجه شدم پیشرفت عالی داشتم. از شر نشخوار گذشته رها شدم. 

واون این بود که پدربچه ها زنگ زد .و وقتی  به نرمی گفتم بفرمایید 

سکوت کرد. آخر بهش گفته بودم که حسرت شنیدن صدامو به دلت میزارم. 

جالب این بود که صداشو واقعا نشناختم. درجواب سوال م که پرسیدم شما؟

جواب داد منم ...

با یه صدای کاملا سرحال و بی کینه جوابشو دادم. 

وفهمیدم که دیگه عبور کردم.  خدایا شکرت 

جالبه ....

درست اون زمان که پست پایین رو نوشتم. اومده بود وضعیت هامو دیده بود. 

واقعا کاربدی کردم؟

دیروز غروب که هی دلیل آورد.  ازصبح ساعت شش تااون لحظه توی جلسه بوده و حتی نهارنخورده و ... 

نوشتم اینانیس ...این مهر یه طرفه اس و همون لحظه شماره شو مسدود کردم. هرچند صبح با شرمندگی ازمسدودیدرش اوردم. 

حالم و خراب کرد. 

بدبختی ش اینه که حتی نمیتونم فیلمی بازی کنم که حالم و قایم کنم.

بچه ها ناراحت و نگرانم شدن. هی میپرسیدن؟چی شده

طفلکها ...باهم ازم پرسیدن ما که کاری نکردیم‌ نارحتت کرده باشیم. 

گفتم نه ...این چه حرفی ه...

درگذشته هروقت ناراحت بودم ازشون . می اومدم ظرف شستن.

دیروز  تاصدای شستن ظرفهارو شنیدن هردو دویدن. 

سمتم. وقتی گفتم ایناروشستم آشپزخونه تمیز شه برای غذاپختن شما.....باهم داد زدن. 

حالا مطمعن شدیم چیزی شده ... 

دیگه آخرش کلافه شدم. و گفتم بزارین کنارتان راحت باشم‌ دیگه 

وخجالت سرخم کرد. 

یکی درونم گفت بیچاره...توی این سن وسال عشق و عاشقی ت چی بود؟؟؟؟

دلم شکست. 

عاشقی که سن نمیشناسه.

من ازاول نبودم که تو دردلم نشستی ....

هی ...

تنها آب دادن گلها ...شونه کردن خرمن گیسوی موهای دختری...و تماشای فیلم گذشته فوتبال ایران و آمریکا حالمو خوب کرد‌ . چنان جیغ می دم و بالا پایین میرفتم و به جای سرمربی حرص میخوردم. 

وقتی دوگل رو زدن. و روی پای مهدوی کیا تکل میرفتن. گفتم الان وقت تعویض ه ...بچه ها خسته ن. بکش بیرون . مهدوی کیا رو...تا ناقص نکردن...

خلاصه خیلی خوش بود وقتی که آمریکایی‌ها  همه شون توی خط حمله بودن... داد زدم ...الان وقت ضد حمله اس . ایران الان گل میزنه. و گل زد. 

دختر باچشای گرد تماشام میکرد‌ . خلاصه حال بد ما تا صبح باوجود دوش گرفتن و آراسته رفتن. به اداره کشید. رئیس قبل ماموریت رفتن ...به خانم همکارم سپرده بود مراقبم باشه. 

گفتم چرا ... هی سرصحبت و بازکرد. 

ظهر شد. بهم لو داد. 

انقد خوشحال شدم . انقد خوشحال شدم و خدارو شکر کردم. خیییلی ازباشعوریشون.

که خود مهندس با چهره گرد خستگی گرفته وارد شد . واول نگاهی به من انداخت و رفت نشست لیوانی آب خورد و فرمایش کرد‌ . گفتم مراقب ش باشی... منم گفتم امروز من کارمند خوبی نبودم. حواسم اینجا نیس‌ . فقط تلاش کردم مشکلی درس نکنم....

دقیقا دستانم م به نشانه تسلیم محض بالا برده بودم. 

و باخودم گفتم کاش مرخصی بده برم. برم .. خونه هم نرم. برم ...بازار ...نه برم سراب قنبر ...نه ...بهم تجاوز میشه ... بیا درستش کن. برم. ...جهنم کجا برم.... آخه

که رئیس باز وارد شد و فرمود جمع کنید برید. کارکه نمی‌کنید ‌‌. )به خاطر آلودگی هوا دوازده تعطیل شدیم)

با هیجان گفتم الان آرزو کردم کاش زودتر من بتونم برم....همکار جوانم بهش گفت ...مهندس دعاش میگیره... خطرناکه. 

ایشان هم باذوق و مهری خدایی بهم نگاهی انداخت و گفت نمیزاره کارکنیم‌ .همش زیر سر اینه....

و منم با شادی گفتم. به بزرگی خدا میگیره ...همه عمرمو تلاش کردم بی آزار باشم. خییلی مظلومم آقای مهندس...

خلاصه ... کیفور از شور و شعور همکارا برگشتم. خونه. 

داشتم فکرمیکردم الان این پسر چکارمیکنه‌ ‌ . کاش انقد که دوستش دارم. منو دوس داشت‌ . مهر قلبش رو به مهر قلبم وصل میکرد. میتونست وصل کنه. که تلفن زنگ خورد... و صدای پدربچه هارو باقدری تاخیر شناختم.... 

 

 

اه ازآن نرگس جادو

انقد توخواب درگیر تنش امتحان بودم که ساعت پنج بیدارشدم جرعت نکردم بخوابم . من ازبچگی نظم و سادگی و خلوت رو دیدم در خونه محقر کشاورزان ه اما باصفای پرازعشق و مهربانی پدرومادر.

اینکه از ازدهام و شلوغی هرچیز اذیت میشم.

توخوابم خانواده شلوغ م در کودکی توی خوابم بود که درشلوغی شان وسیله هامو گم کرده بودم و نگران بودم سرمقرر سرجلسه امتحان نرم.

کلافه و خسته بیدارشدم. 

البته دیروز صبح اشتباه بزرگی کردم. حس ناب دوست داشتنمو با نوشتن این جمله که ... زنگ زدم بگم که کارواجب واجبی دارم و اون اینه که بهت بگم دوستت دارم. (:

خدا میدونه چقد  باخودم کلنجار رفتم تا راضی شم اینو اقرار کنم.

مث اعتراف پیش کشیشابود. 

تابعدازظهر هم صددفعه شاید ...هرلحظه گوشیمو چک کردم. هیچ خبری نشد . باوجودی که حس کردم دیده و انرژی این جمله رو گرفته. 

اما بعدازظهر که دیدم آن لاین و هیچ توجهی نداره‌ .

براش نوشتم چرا جواب اون اظهار علاقه مو ندادی؟

هرچه دلیل و برهان آورد... بیشتر خودشو ازنظر انداخت. 

نوشتم . حتی درحد یه استیکر؟

وقت نداشتی 

اینا نیس

ازدل نمیجوشه....

ازدل باید بجوشه ....

زهراخانم

بمان درتنهایی باشکوه و پرانرژی و پرمهر ت که الهی قسمت همه مون شه این حال واحوال ی که گاهی دارم. 

این حال واحوال  رنگ و روح و جان میده به همه ارکان زندگی مون لحظه هامونو پراز طرح رنگ شادی لذت و شور خواهد کرد. 

 

مهر او بدعادتم کرد

هرچه پیش میرم مهر او درخودم میبینم. 

توقع م روازادمها بالا برده و این توقع تنهام کرده.

حقوق دادن.

هیچ انرژی ازش نگرفتم. به خاطر تعدیل ها 

مث مال دزدی ه .

یه زمانی که به اون حق نیازداشتیم آزمون دزدیده شد . 

وحالا که خورد خورد دارن برمیگردونه

دیگه برکتش رفته

و انقد پول بی ارزش که ... کارتم و پرت کردم رو جاکفشی . و اصرار بچه ها برای خرید نتیجه نداد. بی حوصله م