اغلب فقط درحرف روشن فکریم
خودمو عرض میکنم و چه بسیار مردمان سرزمینم
خودمو عرض میکنم و چه بسیار مردمان سرزمینم
"دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم
این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم
تونازترین حادثه در زندگی من
من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم
تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم
هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم
هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را
من ریزَعلیِ سخت فداکارِتوبودم
هرفتنه که کردی تو، مراحصرنمودند
من موسویِ خسته زِ افکارِتوبودم
بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا
یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم
توشاه ترین پهلویِ حادثه بودی
من فاطمیِ خسته زِ دربارِ توبودم
ای کاش فراموش شود بینِ من وتو
آن فاصله ای را که بدهکارِتوبودم"
عجیب حس و حال و درون من بیچاره بیخبر رو بهم نشون داد . این شعر .
آن فاصله ای را که بدهکار من بودی .
مینالیدم از دروس حسابداری . و میگفتم یکی بهم بگه این بدهکار کیه بستانکار کی؟
پیاده شدم دوستان !
پیاده از اسب شوالیه زندگی
شاه زندگی رو مات شدم و سر باختم.
تنها انرژی که از کاری تخصصی میگرفتم رو ازم گرفته شد .
اونقدر حواسم جمع شده که بفهمم با چند حرکت تاکتیکی شطرنج به اینجا رسیدم. رسیدیم.
من و همکارانم
رئیس برای خودش میز و تشکیلات چیده. و یه هو متوجه واحد خلوت شد. منم درسکوت ی سنگین کارمیکردم . هیچ دلی نداشتم با دلش بدم.
بعد جدایی از پدر بچه ها . خیلی خوب پیش رفته بودم.
خونه . وسیله زندگی . کارم . استقلال. م ..شادابی م ... اعتماد به نفس م برگشته بود .
با دو اشتباه به این حال رسیدم.
یکی برگشتن به شهرستان . دوم فروختن خونه م و از دست دادن ش بود .
همه چی م روهواس.
یا بهتر بگم رو آب
یا توی آتش ... نمیدانم. ... فقط چشم براه معجزه ای هستم ... از درونم!
بجوشه.
"آب کمتر جو
رو تشنگی به کف آور
تا بجوشد آب زبالا و پست
مولانا"
در خم کوچهیِ عشق
تو را دیدم یک نگاه
و دیگر نبودی
تمام شهر
کسی با من بود..
نیلوفر_ثانی
شراب می چکد از چشمش استکان بدهید
برای مزه لبش را فقط ؛؛ نشان بدهید
عجیب تشنه ام و از طراوتِ لبهاش_
مجالِ بوسه ی شیرین و بی امان بدهید
میان دشتِ نگاهش غزال می رقصد
کمان به دست منِ پیرِ ناتوان بدهید
هنوز فاصله ای مانده قدرِ پیراهن
برای فتحِ تنش لحظه ای زمان بدهید
نمانده روح به جسمم میان آغوشش
مرا به شیوه ی تلقین کمی تکان بدهید
قیامتی ست رطبهای نخلِ طنازش
برای شادیِ روحم فقط از آن بدهید
داود نادعلی
♦️در حال فتح قله ها یکی پس از دیگری و نزدیک شدن به قله نهایی هستیم!
✍ناشناس
آیا مسیر خودبراندازی ایران هر روز گشوده تر و به هدف نزدیک تر می شود؟
چند سال پیش محمد بن سلمان گفت که جنگ را به درون ایران می بریم . آن روز کسی متوجه نشد که بن سلمان چه می گوید و مسولان کشور به جای این که به این هشدار ها توجه کنند و بفهمند که راه نفوذ آنان کجاست به تولید سلاح و ساخت موشک و کمک به نیروهای نیابتی در یمن پرداختند اما پیش گویی بن سلمان کم کم دارد به ثمر می نشیند .
روزی بود که حاکمیت قدم زدن حاج قاسم سلیمانی را بر تپه ها و خاکریزهای عراق و سوریه نشان اقتدار جمهوری اسلامی ایران می دانست و به آن افتخار می کرد اما امروز نه در عراق و سوریه بلکه عکس سردار را نمی تواند بر روی دیوار اطاق کنفرانس خبری با وزیر خارجه عربستان در تهران پایتخت کشور نگهدارد و یا تندیس سردار را در باشگاه کشور خودش در اصفهان در بازی بین سپاهان و الاتحاد بگذارد .
ایران اکنون در مسیر دنده عقب حرکت می کند . آذربایجان مسیر ایران به ارمنستان را می بندد و ایران که روزی هارت و پورت علیه آذربایجان می کرد دست بسته ناظر چنین تحولی در مرز غربی خود می شود و خفه خون می گیرد.
در شرق کشور یک فرقه بی اصل و نسبی چون طالبان تهدید می کند که هر وقت بخواهد تا اصفهان را هم می تواند فتح کند، آب هیرمند را به رویش می بندد و یکی از مسئولانش با دبه آب، رئیس جمهور ایران را به تمسخر می گیرد و ایران خفه خون می گیرد .
در جنوب، دو کشور عربستان و کویت با قدرت تمام اعلام می کنند که ایران در منطقه نفتی آرش هیچ حقی ندارد و ایران خفه خون می گیرد . امارات موضوع اختلاف بر سر مالکیت سه جزیره ایرانی را به دادگاه های بین المللی می کشاند و ایران خفه خون می گیرد.
در باشگاه اصفهان پس از آن که تیم عربستانی حاضر به بازی با سپاهان به خاطر وجود تندیس قاسم سلیمانی نمی شود مردم علیه مسئولان شعار می دهند و مرگ بر دیکتاتور و رضا شاه روحت شاد می گویند .
آمریکا پول نفت ایران را به قطر منتقل می کند تا زیر نظر امیر قطر برای مصارف غذایی و دارویی مصرف شود .
اما ایران در کجا قرار دارد ؟
اکنون جایگاه ایران شبیه موقعیت آن شیری هست که باید به خاطر این که تعزیه خراب نشود هر دردی را تحمل کند .
می گویند در تعزیه ای کارگردان، یکی از مخالفان خودش را در نقش شیر وارد تعزیه کرد اما دم شیر را چوبی قرار داد و هر از گاهی به شیر سر می زد و به بهانه این که دم شیر نیفتد فشاری به چوب می داد و هرگاه طرف می خواست از درد داد بکشد می گفت : هیس تعزیه بهم می خورد .
اکنون ایران هم به این مرحله رسیده است . اعتراضات سال گذشته نشان داد که حکومت مشروعیت مردمی خود را طور کامل از دست داده و از بیرون هم تحریم ها روز به روز دایره را برایش تنگ تر می کند. چاره کار را در کوتاه آمدن دید. به دولت دست نشانده خودش دستور کوتاه آمدن داد و اکنون غرب می داند که ایران در گوشه رینگ گیر افتاده است و از سویی هویج توافق و رفع تحریم را نشان می دهد و از سوی دیگر چماق فشار کشور های همسایه را بالای سر ایران نگه داشته است و مدام ایران را به کوتاه آمدن فرا می خواند و به او گوشزد می کند که اگر قدمی خلاف بردارد تعزیه بهم می خورد . داستان ایران شبیه سال های آخر سرهنگ قذافی در لیبی شده است، چیزی که اهل عقل و خرد آن را پیش بینی می کردند .
ما در مسیر کوتاه آمدن های بی وقفه شدیم و تا جایی عقب خواهیم نشست که همه چیز را تحویل دهیم و کت بسته در اختیار غرب قرار بگیریم.
از حوثی ها دست برداشتیم ، حسنیون آذربایجان را تسلیم کردیم، مسعود شاه را به امان خدا رها کردیم و به تماشای آوارگی هزاره ها در افغانستان نشستیم .
و این چنین قله ها را یکی پس از دیگری فتح کرده ایم و داریم به قله نهایی نزدیک می شویم.
@nasiri1342238
به تعداد هر آدمی و هر خانواده ای یه تفکر خاص هست . پیچیده در حصار تنهایی عجیبی . خودمختاری زمانی خوبه که بتونیم خودمونو جای دیگران بزاریم.
با کفش دیگران میشه راه رفت ؟
آنقدر حجم پیچیدگی در هرچیز... روش آخوندیسم بود.تیزی این کلام و متوجه قشر روحانی نمیکنم. اصطلاحی دیگه بهتر به ذهنم نمیرسه دراین لحظه. شاید این روش خاص زمان ماهست . که انقدر پیچیده به همه چی نگاه کردیم... به سادگی نفس هست در ساختار پیچیده دستگاه تنفسی مان... همه چی(:
پس دیگه به نظرت چه کنم چه کنم ی باقی میمونه نازنین ؟
انگار حقیقت همه چی تصاویری هست درحافظه زمان که ما بهش ون میرسیم... دونه دونه
وبلاگ گلهای زیبای اندیشه ، برام حکم یه گنجینه رو پیداکرده.
چون وقتی خودم گاهی نوشته های سالهای پیش رو میخونم . متوجه روند بالا پایین رشد خودم میشم.
و این توجه بنده ، ارزش همراهی مخاطبان عزیزم رو در هر زمانی برام خیلی خیلی بیشتر و پررنگ تر میکنه .
سپاس از همه تون
به احترام بودنشون. و یادآوری حضورشون . اسامی لینک هامو حذف نکردم. و ازاین بابت خوشحالم .
راستی دیشب این موقع ها یه مراسم عروسی جذاب دعوت شدم.
(یادم باشه براتون تعریفش کنم)
خودم تنهایی .
به عنوان یه شخصیت مستقل .
و به گوشم رسید که خانواده داماد سپاهی ن .
حواست به شال گردن سرت باشه (: 😀
ازاین فرهاد کش فریاد ...
ازاعماق خواب شیرینی که توعمق اش ...باز تهران بودم و دغدغده جابجایی و کنار اداره بودن و ...هی
جالبه
نزدیکی های میدان ولیعصر بود ...غروب بود. ... کسی نبود ... انگار شبگرد تنهای اونجا من بودم. چندتا قابلمه روحي و درش و ظروف بود . رها افتاده بود . جمعش کردم کنار هم . اینها الان ششصد تومنی ارزش دارن. ... اوووه
هول هول ...وارد نت شدم و در مسیر نور نجات دهنده منه واقعا .
" مسیرِ نور رو دنبال کُن
شایَد..مسیرِ بیداریت باشه!
ارتباط با ادمین ها
👇جهتِ ثبت نام دوره های آموزشی👇
@admiin_masirenoor "
این آهنگ جهان پیر است و بی بنیاد... از شجریان عزیزم... یه هو همه این تصاویر واقعی خواب رو با این منظره جایگزین کرد...
.....

بهار بود ... همه جا سبز بود و سرشار از طراوت و نور و خنکی و قطره های باران ... شبنم میشه گفت ...مادر با اون پیراهن بلند دورکمر چین مخمل سورمه ای با گلهای ریز ریز و دستمال سر نخی تیره نخی روی سرش(سروین)
با دوسه تا از زنهای خویش خودش شاید ؟ چون خییلی توی این خواب خوشحاله ...
و من کودکی شاد و بی خیال . با ژاکت ارغوانی تنم و دامن پیلی دار ساتن گلدار سبز و صورتی و سپید ... با چشمای ی که شاید اون موقع شدت وحجم کنجکاوی م ، ازدیدن طبیعت و شگفتی هاش سیاه ش کرده بود ... با دیده اعجاب همه چی رو تماشا میکردم...
فقط ثبت میکردم. بو میکشیدم . حس میکردم و تماشا ...
غرق تماشا ...
- که کرد افسون و نیرنگ ش ملول از جان شیرینم ...
واییی
شاید این نغمه نی اش هست که این خاطره گردش بامادر رو در ذهنم روشن میکنه .
تنهام .
یک تنهای شیرین و ساکت و بی رنگ ..
سه تماس تماس بی پاسخ از فرزند ارشدم داشتم.
به دو پیام بسنده کردم. که ببخشی خواب بودم. و اینجا سردشده ..پاییز اومده...
با تن و پیشانی عرق گرفته ...توی بالکن رفتم و درحال جمع کردن لباسهای شسته ... نغمه آواز خیابان گردی به گوشم رسید... بانشاط بود و سرحال م کرد .
عاشق ...یه معشوق میخواد دیگه ...
معشوق ما کی ه ...
مسواک زدم و دستی به معده م کشیدم. توش عدسی که بعد ظهر ، پیش اون دختر (غذاخوری سلطان ). خوردم . رو حس کردم.
هنوز سنگینم از وزنش ...به سختی هضم شده بود شاید ....
خخخ
میدونین چرا عدسی برام مهمه؟
خییلی خوشمزه اس . دستور پختش رو این دختر که اسمشو به من سپیده معرفی کرد، از صاحب مغازه *حسین آقای گل)
خیلی خوب یاد گرفته. به صبونه های اینجا یه رونقی داده این بچه .
پاک وپاکیزه. اول صبح نون سنگک ش رو خیلی زیاد میگیره. کرکره مغازه رو بالا میکشه. ازدور تماشاش میکنم و براش آیت الکرسی میخونم.
صبح های زود سربازها مشتری شن
چندبار رفتم که انرژی و امنیت حضور خدای درونم و به کمکش ببرم.
دیدم. خودش قوی و موقر و آروم ه.
امروز خودش داشت نهار صرف میکرد. خداقوت گفتم و گفتم ..یه فلافلی ... چیزی ...
نگاهم کرد و گفت عدسی تازه خوشمزه ای دارم.
گل ازگل م شکفت ....
- به به .. پس یه پیاز هم بهم بدین لطفا ... برات کیف میکنم دختر
به اینجا امنیت و آرامش و رونق و برکت دادی ...
-خیال حسین آقا راحت راحته و همه چیزو بهت سپرده... خیلی وقته نمیبینم ش.
و براش تعریف کردم که پاکی درونش .نقطه پرگار همه این ماجراهای دایره ای شکله.
که توی روابط ما مث پلیس خط ویژه ایم .
*امروز اول خلقت است!*
🖊️دکتر محسن رنانی
*نشر:* گاهنامه مدیر
■امروز اول مهر است. و برای من از وقتی مطالعاتم را به سوی «کودکی و توسعه» بردهام، دیگر اولِ مهر، اولِ مهر نیست، اول خلقت است. همه چیز از اول مهر آغاز میشود. سرنوشت یک ملت، اقتدار یک ملت، رفاه یک ملت، دین یک ملت، دموکراسی یک ملت، آزادی یک ملت و عدالت یک ملت، از اول مهر آغاز میشود.
https://chat.whatsapp.com/Etsw6oumF450dxrMBEVCpb
□نظام آموزشی ما یک نظام مکانیکی فرسوده و زنگ زده است که هی پیچ و مهرههایش را روغن میزنیم بلکه چند گام دیگر دوام بیاورد. آن هم در عصری که نظامهای آموزشی ارگانیک به پایان خود میرسند و عصر نظامهای آموزشی کاتالیک فرا رسیده است.
●آی معلمهای عزیز، ما میدانیم که شما در این زنگ زدگی بی تقصیرید. شما هم در دام یک نظام تدبیر زنگ زده، گرفتار شدید و زنگ زدید، اما شما مراقب کودکان ما باشید. مبادا آنان زنگ بزنند. باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده است، باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگ زده میکند، باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمیزند بلکه متلاشی میکند، باور کنید رقابتهایی که بر سر نمره ایجاد میکنید از ترکشهای جنگی مخربتر است.
○لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید. ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگیمان بیشتر شد، ضایعات نانمان بیشتر شد، آلودگی هوایمان بیشتر شد، شکاف طبقاتیمان بیشتر شد، پروندههای دادگستریمان بیشتر شد، تعداد زندانیانمان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد.
■پس دیگر دست از درس دادن بردارید. آموزش کودکان ما ساده است. ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم. ما اکنون دچار کمبود مفرط آدمهای توانمند هستیم. پس لطفاً به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتوگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، دوست داشتن حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.
□باور کنید اگر بچههای ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت، و ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود، و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمیشود؛ اما اگر آنها زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری را تمرین نکنند، زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالیها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.
●لطفاً برای بچههای ما شعر بخوانید، به آنها موسیقی بیاموزید، بگذارید با هم آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند، بگذارید وقتی خوابشان می آید بخوابند و وقتی مغزشان نمیکشد یاد نگیرند. لطفاً بچگی را از کودکان ما نگیرید. اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند، دین را در مغز آنان تزریق نکنید، فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیرید، زبانشان را برای نقد آزاد بگذارید، آنان را از وحشت آنچه شما مقدس میپندارید به لکنت زبان نیندازید. بگذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آنها نهادینه نکنید.
○اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دستکم هوای هم را داشته باشیم، نداشتهها و تنگناها و غمها و عقدههای خود را به کلاسها نبرید. ترا به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی. شاید خدا به شما و ما رحم کند و از این زندان خودساخته رهایمان سازد.
*منبع:* تارنمای رسمی محسن رنانی. خلاصه شده توسط گاهنامه مدیر
*توضیح:* عنوان اصلی مطلب حاضر "فردا اول خلقت است" می باشد.
_______
*بازنشر پیام = گسترش دانایی*
_______
💠 *تلگرام*
https://t.me/gahname_modir
👨💻 *سایت*
http://gahnamemodir.ir/
👩💻 *اینستاگرام*
www.instagram.com/gahname_modir
_________
🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧
دراین نیمه شب سرد پاییزی که دراوج گرما یه هو سرد شد و غافلگیرکننده بود. بیدارشدم و درفکرم که امنیت حسی ه که آرامش می اره .
و تعریف این حس امنیت خودش خیلی پیچیده اس.
مثلا وقتی من خبر از حال دوروریام نداشته باشم. اگر صبح پاشم ببینم کفشام ...مثال میارم....پشت در نیست.
می اندیشم حتما حق خودش دونسته دیگه ...
زنگ زد ...
شبیه نسیم پاییز ...
از ستاد گرامیداشت فصل پاییز زنگ میزنم
اولین روز پاییزی ت مبارک
دختر خورشید
زیبای خفته ...
برامون دعا کن سرو سامان بگیره اوضاعم ون
بالبخند جواب دادم. آن شاالله به وقتش
این جمله شو دوس داشتم.... بیچاره به کسی که بهش نگفته باشن. گیانگم!
اذان میگویند...
بهترین خودتونو براتون آرزو میکنم
هرناممکنی برامون ممکن شه آن شاالله
به همراه خدم و حشم های بی نظیر
پپوله گیان حال یارم چه جور؟
حال عجیبی ه .. دیدن فرایند زرد شدن و پوسیدن برگ درختان .
برای من و برادرام که با رفتن و کوچ نابهنگام مادرم همراه شد .
هر غروب میگفت دخترم شامو زود حاضر کنیم بریم تماشای غروب
حسرتی عظیم تودلم هست
که نشد براش بیشتر و بهتر باشیم.
خوشحالش کنیم.
برای همین همش میدوم میرم دیدن مادر...
دیدن برگریزان پاییز منو میبره به عالمی که فقط خاص خودمه و کسی رو توانایی شریک شدن باهاش نیست