گاهی نمیشه از امید گفت و نوشت .

گاهی دلتنگ‌ از همه میشی . هر همه ای که همهمه ذهن شلوغتر میشه.

دلم گرفت از خرقه سالوس و طبل زیر گلیم .

کاش یه آدم باشهامت مث خودم باشه..

کاش دست به دستم میداد به آبادی این ویرانه ها ...

خسته م از این قوم و این حجم نا دانی و خودخواهی ...

براستی خودخواهی نادانی میاره .

چون وقتی خودتو میخای . دیگه راه تعامل و هم اندیشی و به اشتراک‌گذاری نیازها ازبین میره .

آخ

لز دشت پروانه ها بگو ...از گریه ابرها بگم از این من تنها بگو

به عقربه ها بگو انقد سر به سر من نزارن.

راستش دیگه منتظر هیچکی نیستم.

خودم باید درخودم ظهور کنم .

آقاجان نیامدی

کجا ماندی آخه

روشونه کی غیر من چشمهات میره به خواب

گاهی نمیشه از امید گفت و نوشت .

گاهی دلتنگ‌ از همه میشی . هر همه ای که همهمه ذهن شلوغتر میشه.

دلم گرفت از خرقه سالوس و طبل زیر گلیم .

کاش یه آدم باشهامت مث خودمب باشه..

کاش دست به دستم میداد به آبادی این ویرانه ها ...

خسته م از این قوم و این حجم نا دانی و خودخواهی ...

براستی خودخواهی نادانی میاره .

چون وقتی خودتو میخای . دیگه راه تعامل و هم اندیشی و به اشتراک‌گذاری نیازها ازبین میره .

آخ

لز دشت پروانه ها بگو ...از گریه ابرها بگم از این من تنها بگو

به عقربه ها بگو انقد سر به سر من نزارن.

راستش دیگه منتظر هیچکی نیستم.

خودم باید درخودم ظهور کنم .

آقاجان نیامدی

کجا ماندی آخه

روشونه کی غیر من شونه هات میره به خواب

گاهی نمیشه از امید گفت و نوشت .

گاهی دلتنگ‌ از همه میشی . هر همه ای که همهمه ذهن شلوغتر میشه.

دلم گرفت از خرقه سالوس و طبل زیر گلیم .

کاش یه آدم باشهامت مث خودمبتشه .

کاش دست به دستم میداد به آبادی این ویرانه ها ...

خسته م از این قوم و این حجم نا دانی و خودخواهی ...

براستی خودخواهی نادانی میاره .

چون وقتی خودتو میخای . دیگه راه تعامل و هم اندیشی و به اشتراک‌گذاری نیازها ازبین میره .

آخ

لز دشت پروانه ها بگو ...از گریه ابرها بگم از این من تنها بگو

به عقربه ها بگو انقد سر به سر من نزارن.

راستش دیگه منتظر هیچکی نیستم.

خودم باید درخودم ظهور کنم .

آقاجان نیامدی

کجا ماندی آخه

روشونه کی غیر من شونه هات میره به خواب

دشت آرزوهام با یه اشاره سوخت

گاهی نمیشه از امید گفت و نوشت .

گاهی دلتنگ‌ از همه میشی . هر همه ای که همهمه ذهن شلوغتر میشه.

دلم گرفت از خرقه سالوس و طبل زیر گلیم .

کاش یه آدم باشهامت مث خودمبتشه .

کاش دست به دستم میداد به آبادی این ویرانه ها ...

خسته م از این قوم و این حجم نا دانی و خودخواهی ...

براستی خودخواهی نادانی میاره .

چون وقتی خودتو میخای . دیگه راه تعامل و هم اندیشی و به اشتراک‌گذاری نیازها ازبین میره .

آخ

لز دشت پروانه ها بگو ...از گریه ابرها بگم از این من تنها بگو

به عقربه ها بگو انقد سر به سر من نزارن.

راستش دیگه منتظر هیچکی نیستم.

خودم باید درخودم ظهور کنم .

آقاجان نیامدی

کجا ماندی آخه

روشونه کی غیر من شونه هات میره به خواب

دراین دیدن منظره بکر  جلوه ماه کامل ....

به خدای بزرگ حسودی بردم.

به قدرتش توانمندیش و ظرافتش در به تصویر کشیدن و خلق این صحنه جادویی

چیزی شبیه نطفه در من جوانه زد ...

درست درلحظه های شکستن های پیاپی ...شبیه پیک‌های پیاپی ساقی که رنج دمادم بهم تعارف میزنه ،

یه چیزی درمن یه حس نور امیدی که میشه میتونم .....

از این درسها بگذرم. عزیزمو برگردونمم پیش صفای وجودم

این واحدهای پاس نشده رو بگذرونم.

که باز دوربین بخرم. عکس ناب شفاف از ماه کاملاین لحظه بگیرم.

به حیوانات زخمی حامی بشم.

پول دربیارم

وقتی اسب هوس میتازه ...

سلام

دلم میخاد بنویسم. از احساسات امروزم و وقایع امروز که . اما گریه کردم خیلی . چشام ملتهب ه . بهتر شم میام ایشالله

چقد خوبه که هستیم ( این پست مخاطبش همه هستی هست . )

ومیشه طرحی نو درانداخت.

میشه بخشید و گذاشت و گذشت و عزیزتو درکنار خودت بیشتر و بهتر داشت .

یاد آقا جون افتادم. پدر همسری که از دستش دادم تا خوشبخت بشه، حتی بدون من .

آقاجون خوشتیپ و مهربون و خوش قلب و باصداقتم،

شاید بیشتر از پسرش عاشقم بود .

چون چند بار ازش انتقاد کردم. پذیرفت . و مهربان و نفیس و مودب و محترم درکنارم قرار گرفت وهمراه شد.

قبولم کرد .

بخصوص زمانی که یکی از نوشته های عرفانی مو باصدای خودم در رادیو کرمانشاه خوندم و شنیده بود.

دهه هفتاد بود .

صبحی دل انگیز که در کلبه محقر باصفای خودم نشسته بودم .

و دلخوش و امیدوار به لطف خدای بزرگ .

زنگ زد .

بی بی این خودت بودی ؟

آره آقاجون

کلی ذوق کرده بود.

عجب!

باز او بود. اهورای عاشقی که در درونم دلبری می‌کرد..

و دل آدمها رو می‌برد و میبره ...

اونقدر دلبر که همه هستی خودمو از یاد میبرم و دراین حادثه عاشق معشوقی ، در مرزی باریکتر از موهای مجعد م یکی میشیم.

و همه او میشم. مست میشم مست یار !

حس عجیبی بهم میگه مقاله مست یار بزودی سر زبان‌ها می افته .

لحظه وقوع نقطه عطفی که که در اصل لازمه تکامل تضاد ، آدمها در هر جایگاهی و هر مکانی در کره زمین باهر گویش و باور ی باهم به هم آگاهی مشترکی میرسن که در بزنگاه سقوط زیست کره مون، ورق رو در کسری از ثانیه با نظر لطف هو برگردونن.

عاشورا و تاسوعا س . ))

((جمله ای که از رهبر شنیدم. یادم میاد . امسال امام حسین نباید کشته بشه.

باید خون های به ناحق ریخته در آبشاری ازفوران برسر بشر کشتی نجات بشه . و میشه .

اون لحظه مث روشنی روز در پیش چشمم گستره خودشو پهن کرده ...

اوه خدایا شکرت .

امروز دراون کلید جادویی که آقای بساط پور بهم داد غرق بودم...

دو دیده بینا خواهد که در هر لباسی بیند شاه را .

.

ستمگر هم درست به اندازه ستم دیده باید آزاد شود ...

این موضوع را به روشنی درک کردم که ستمگر هم درست به اندازه‌ی ستم‌دیده باید آزاد شود. کسی که آزادی دیگری را سلب می‌کند، خودش زندانی نفرت است و پشت میله‌های تعصب و کوته‌فکری محبوس مانده. هرگز کاملا آزاد نخواهم بود اگر دیگری آزادی‌ام را بگیرد. ستمگر و ستم‌دیده هر دو از انسانیتشان محروم شده‌اند. #نلسون_ماندلا

از من گریزی نیست  ازتو گریزی نیست  

تو دربرابر من تسلیمی

در کودک درون من . درکوددک درون تو

یک ابدیت ازمن دوری کن باز انتخاب ت منم .

میدونی چرا  امام زمان ظهور نمیکنه ؟

چون آقای... و تقی ونقی هر ادعایی دارن ، دروغ ه و کذ ب محض .

شیرازه مملکت در انسجامی برای یک کار گروهی و تیمی ازهم پاشیده .

و هرکسی فکر خودش و عزیزانشه.

و ایشان خوب میدانه که هر حرکتی درمیان این مردم کور و کر محکوم به شکست و نابودی ه

کاش رمان زنده بگور صادق هدایت عزیز رو بخونید

الهی شکر

آدینه اس

و روز بالماسکه رژیم .

صبح درقرآن خواجه رو باز کردم. خدابیامرزدش . مارو باچهره فارسی ادبیات عرب این کتاب آشنا کرد .

او خدایی ست که شمارا آفرید و نیازهایتان را می‌داند و تنها روزی دهنده شماست. پس چرا از کلام حق به کذب و دروغ کشیده میشوید .

واقعا قلبمو جلا داد . و آرامم ‌گرفت از قیل و قال بازی آدمها .

خواب عجیبی دیدم. دارم به زوایای پنهان و پیامی که درخودش داره فکر میکنم. . درست دراین صبح تاریخی کشورم باید این خواب و ببینم .

دیروز همه لحظه هام به شادی و لذت و کامیابی از عزیزانم گذشت.

موهامو رنگ زد . پروانه ی جان. و نهار بهم داد و چای خوشمزه و شیرینی . وگلگی کرد چرا خلف وعده کرد م و نرفتم دیدنش.

فکرشو کردم چقد الکی درگیر بودم .

اونقد که نتونستم برم دیدنش .

او دختر پرانرژی ه که خالی م نمیکنه. بقیه با خوب زندگی نکردن انرژی مو تحلیل میبرن.

تمام اندامم از شوق و شور مهرورزی و لذت بردن و کامیابی میدرخشه.

چقدر حس خوبی ه

دیروز از درخت توت بالا کشیدم . و توت ترش سیاه براشون چیدم. یه لحظه پام لرزید . نه زهرا جان بیا پایین . فعلا تنها نان آور خانه بعد خدایی.

امروز میخام با پیراهن محلی سرخ و جلیقه مخمل سیاه که با روبانهای رنگی گلدکزی شده میخام برم پیاده روی ..

خوشه که خودت باشی . خودمم باهمه آزمون و خطاهایم.

حتی از پوست سپید درخشان تنم درآیینه و در زیر یقه نلزک پیراهن آستین دنباله دارم . حض میکنم

چقد خوبه که سهراب ها داریم .که صادق هدایتها و کسروی ها و

نیکا شاکرمی ها و همه دختران و پسران شاه دخت و شاهزاده رو

و

خودتو داریم .

هرزمان که نیاز به گفتن امرحق باشه . هرچقدر که خطر کنیم .

چقدر خوبه خودمونو داریم.

خوری که به هیچ قیمتی نفروختیمش

به قیمت خانه های ویلایی و ماشین های گران و تبعه کانادا و آمریکا و ...شدن رو نفروخته.

از مال حرام شکم پر نکردیم .

درکنار مردم مان ماندیم و خودمونو ازاونجا برتر ندانستیم.

باهمه هرآنچه از خوب و بدی که داریم.

همیشه چهره اون پیرزن زیبا که یه چشمش رو ازدست داده بود یادمه

آقای جلیل رحیمی جهان آبادی نماینده تربت جام

برای خاطر تک تک جملاتی که با شهامت و بی باکی که از سرشت پاک و نان حلالی که بزرگش کرده ، بر زبان آورد و درد ما مردم بیچاره رو فریاد کرد .. درقلب همه ما جا گرفت و جاودانه شد .

او برادر من است .

او که همه خطرات احتمالی بر جان و مال و ناموسش رو به جان خرید.

ایشان حسین زمانه من است .

و دراین لحظه که کوردلان دجال صفت دجال فعل عید غدیر رو دادامب ودودومب بر پیکر استخوان ی ما میکوبن و دم از علی مردی میزنن که به دهان آلوده شان پتکی شده که سیلابی از خون بر زمین جاری خواهد کرد ...

آری خورشید حق و عدالتی که ازش در هر آیین و زبانی در تاریخ بشریت یاد کرده طلوع کرده ... و نشانه ها برما آشکار شده . تمام

گرچه میگفت که زارت بکشم

درنهانش نظری بامن دلسوخته بود

ساعت پنج . هرچه تلاش کردم سریع بیرون بزنم لحظه طلوع رو شکار کنم نشد.

پیراهن سپید بچه ها دستم اومد پوشیدم. شلوار مشکی لی مو

یه کم پولم میخاستم و کلید .

ازمسیر پیاده روی که همه مث آدم میرن رفتم.

حالی داشت ‌

دوتا سگ نرو ماده که سگ نر سفید بود و ماده عسلی رنگ

کلی خودشونو بهم مالیدن . و منم نوازششون کردم.

تا یه مسیری دربرگشت باهام همراه شدن.

شال کنفی سبز دختر روی موهای مجعد آشفته مو به زحمت میپوشوند .

چشمهای هردوشون خیییلی زیبا بود . نگاهش ون کردم و دردل ازاونا خواستم برامون دعا کنن.

باخودم گفتم شما راه منزل محبوب منو دلدار منو میدونید .

اونو میخام

چرا رو ازم میپوشونه .

وبغض کردم .

انرژی قوی ازجنس کرات دیگه انگار دورمون و احاطه کرده بود.

دردوطرف م راه میرفتن .

سگ نر دهانش و به نشانه اشتیاق بازکرد . یه لحظه منظره تیزی دندان های سالمش ترساندم اما باز اجازه دادم دستامو لیس بزنه.

دنیای خاصی دارن

برای نیم ساعتی در دنیای اونا همراه شدم.

میشه از زاویه دید حیوونا به دنیا نگاه کرد .

نگاهم به افق برگشت و نور زرد زرینی که خورشید تابنده به سرهمه ما تاباند . و زردمان کرد.

درختان کرمانشاه . آسمانش . دشت‌های بکر زرد رنگش رو دوس دارم

همش نقشه میچینم. چطو آبادش کنیم

ادامه نوشته

گلها با بوییدن ت عطرآگین میشن

این جمله رو دوس داشتم.

مهرورزی بی غل وغش حال آدمو خوب میکنه

میشه بارفتاری محترمانه داشتن خوب بود عطر افشان شد

برای خانم یلدا دهقانی

اینکه تونستی زنده نگه داری خودتو که بتونی صدای در گلو خفه شده تمام زنان و دختران و مردان حتی سرزمینم باشی . بزرگترین شهامت و شجاعتی هست که یه آدم ازخودش نشون بده.

تمام اون درد و رنج و شکنجه و تجاوز که بهت شده رو با همون شکل درمورد تمام کسانی که در خلق این فجایع سهم دارن اتفاق می افته .

و داره اتفاق می افته . دختر انشان و پسرانشان در هیچ جای کره زمین درامان نخواهند بود .

همونطور که دارم میبینم.

هرچقدر که بخان عزیز دردونه هاشونو قایم کنن . نمیشه .

چون همین دنیا دار مکافاتیه ،عزیز م .

ادامه نوشته

آدینه اس . اول  تیر ماه

هرکسی مشغول خویشه

منم مشغول خویش

همه چی آروم آ

از صبح مشغول کارای خونه شدم.

ومنتظر

منتظر