تصویر لحظه های من و ما ...

پسر آخرین خریدارو انجام داد. خواهرش باز برای سبزه فرستادش بیرون. 

میز کوچولوی چوبی گذاشتن. و درتدارک سفره هفت سین. 

اولین عیدی ه که بیرون ازخونه نرفتم. تورختخواب بودن خیلی م خوش میگذره راستش. میخورم و میخوابم و بافتنی میبافم و کتاب خوندم .اما فردا دلم میخاد رختخوابم جمع شه . اخرین بار که خابیده بودم . هفده سال پیش بود که دختری رو به دنیا اوردم . 

شکر و شادی به جا بیاریم . همه مون. برای همه نعمتهای خیلی زیادی که طبیعت به ما ارزانی کرده.وما سپاسگذارش بشیم.

گذشت . این سال هم که برای من و خانواده م شبیه همه مون،پرفراز ونشیب بود . خدارحمت کنه پدر و مادرهایی که دربینمان نیستن . ویادشون هست . 

عید

تان مبارک عزیزانم 

ممنونم از مهر بی ریای شما مهربانان عزیز و دوست داشتنی خودم 

چشم

 ان شاالله 

 یاد شقایق رو  باهم یاد آوردیم.

چه هم یادی جالبی 

ممنون م 

 

خواب

من عادت ندارم به خواب و استراحت این شکلی .کلافه م 

درعین بافتن و مطالعه ...حتی 

درخواب یه صحنه دیدم.سوار آسانسوری شدم که مردی میانسال توش بود.سلام دادم دربدو ورود .

جوابمو داد و بعددقایقی ..... ازم پرسید . بهم کمک میکنید این بیت شعر رواز صبح ورد زبانمه . بیت دومشو پیدا کنم. 

وزمزمه که کرد . 

همراه باهاش  تکرار کردم .... بیت اخرشو ....انهمه نازوتنعم که خزان  میفرمود .... در قدم یار آخر شد ش رومن یادش اوردم.و بهش گفتم ، از حضرت حافظ 

 

سلام امیرهمایون عزیزم

 از دعای خیر و امید دادنت . 

پیشاپیش سال نو بروجود نازنینت مبارک 

ان شاالله 

وبسایتت فعال نیست چرا

سفره هفت سین

سفره هفت سینمان به مبارکی عدد هفت ،متبرک و مبارک باشه . الهی 

بچه ها زیر بارون درتدارک تهیه هفت تاسین و خرید خوراکی ا تا چهارم عیدن. 

من باهمه تلاشم درعادی کردن اوضاع ،هم چنان بیشتر از ده دقیقه یه ربع نمیتونم سرپا بمونم . یاکاری کنم. 

دلم میخاد دوباره همه دور هم جمع شیم. حالم خوب شه. حال همه خوب شه. دختر نازنین داداشی از راه دور غربت ،بهم زنگ زد . تماس تصویری نبود شکرخدا . وهمه تلاشمو کردم که صدام زلال بهش برسه. و نگرانیشو کم کنم. زن داداش خیلی بامزه ازکرمانشاه زنگ زد که دارم سرشماری میکنم.  

چه اوضاع شگفت انگیزی ه . براهمه مون. 

البته من چون به حال طبیعت خیلی حساس و دقیق بودم. پیشبینی این روزاروداشتم. که به شکلی تهاجمی و یه هویی واکنش دریافت کنیم. چون هرچه نشانه بود در گذر این بیست و چند ساله اخیر دریافت کردیم. 

باورتون بشه ،گاهی حییوونا و گیاهان و درختان و همه طبیعت،با حالی نگران میشد ازشون این پیامو خوند که بشر کی میخاد به خودش بیاد . 

یه خطبه داره .مولا علی علیه السلام 

بانام ملاحم .

ازریشه لحم میاد . به زبان عربی ،یعنی گوشت. اشاره به کشتار داره. 

دراین لحظه یه جمله ازش بیادم مونده

که بشر اگر در مقطعی اززمان ، به خودش نیاد و دست از رفتار تخریبی اش  با طبیعت برنداره . سرنوشت زمینیان نیز مانند مریخیان خواهد شد . 

این هشدار ایشان همیشه درگوشم طنینان اندازه. 

که خوشبختانه نشانه های تغییر رفتار رو و توجه به فقرا رو در میان مردما میبینم . که بررگترین فقیر الان کره زمین هست . 

یعنی آ

بچه ها بسیج شدن باکلی مواد شوینده ...که مثلا خونه ضدعفونی کنن. کلی دیشب از صحبتای پزشک دوست داشتنی خانواده مون ترسیده بودن . چهره زرد و تبدارم ترسونده بودشون. خودمم راستش کپ‌کردم. به فکر تنظیم وصیت نامه افتادم. تااینکه صابخونه دوست داشتنیمون . اونقدر اومد پشت در که اتیش اوشن کردم . اش اش پ . مادرو بیارین. که حیفم اومد انرژیشو ازدست بدم . با بچه ها رفتیم پای اتیش. ماسکم زدم . خیلی خاطره انگیزشد. دارو بهم دادن و خابم برد. صبح دیدم هردو ازخستگی بیهوشن. خنده م گرفت . پاشدم چای دم کردم و آش ترخینه عالی جاتون خالی پختم تا ساعت دو که بیدارشدن. هردو زیر چشمی نگام میکردن. هرسه زدیم زیر خنده. 

تواین گیرو دار . دلم پفک و تخمه میخاد .

یواشکی برام خریدن. هوراااا 

بهشون گفتم. بچه سایه مرگ رو سرمون نیست. زندگی جریان داره داره شکرخدا ....

نفس زکیه

برام جالب بود که ماه بانو از نفس زکیه و نشانه های ظهور یاد کرد .

واقعیتش منم سالها پیش خیلی ذهنم درگیرش بود و مطالعه کردم. 

رهبری سیاسی قیام رو شخصی با نام شیخ حسنی ونظامی رو شعیب ابن صالح که نسلش به طایفه بنی تمیم برمیکرده که دایه حضرت رسول اکرم هست. 

قلب همه ما داره اماده میشه برای مشاهده این نشانه ها و تسلیم و پذیرش.

ظهور یا همون ظاهر وآشکارشدن حق هرموجود ی هست برای ادامه حیات .

زندگی مقدسه .

ودر این راه مقدس هر تلاشی رو به بهبود واصلاح هرامری ،جای خودشو ارزش خودشوداره. 

مردمان دراین لحظه ها دیگه هیچ سیاستی روو هیچ پیچیدگیرو برنمیتابن. 

اصلاح درامور  رو خواستارن که بهش میرسن. 

خدای بزرگ مارو به حال خودمون رها نمیکنه. شک ندارم که کسی ازمیان خودمون برامون قرارداده که از میان بیراه ها وتاریکیها به سمت روشنی و نور دانایی و آگاهی ببره.... 

 

سلام

سلام مهربونای دوست داشتنی 

منم درگیر این میهمان ناخونده م دیگه

به دعای خیر تان و محبت خانواده بهترم .الهی شکر 

چند روز اخرو دیگه نتونستم اداره هم برم. گاهی خوبم گاهی نه. 

حال عجیبیه. دونفر تو وجودم باهم در حال گفتگو ن

یکی میگه دیگه وقت رفتن ته. کاراتو کردی . بچه هاتم که بزرگ شدن. 

یکی دیگه میگه . الان برم خیلی مسخره س ... تازه میخام لذتی از زندگی ببرم.

خلاصه ... اذان ه. ... بارون گرفته . بچه ها سرگرم مراقبت  م شدن و نگران م شدن. 

واقعا این اگه قراره برم. ترجیح میدم. غذای براشون بپزم و در حال سلامتی برم. 

کسی می اید

کسی می آید که مثل هیچکس نیست 

کسی که نان راقسمت میکند 

پپسی راقسمت میکند 

سینمای فردین راقسمت میکند 

و هرچه قسمت کردنی است راقسمت میکند 

.....

واقعا ممنونم

از پیامهای امیرهمایون عزیز. هرمس عزیز و ماه بانو ی نازنیم . دلگرم شدم. برادرامم همه زنگ میزنن و نگرانن.  بچه ها اصرار به غیبت ازکارمو دارن. اما واقعا نمیتونم همکارامو تنها بزارم. مگه بااونا چه تفاوتی دارم. خدابزرگه . بد نیاره به راهمون. الهی 

سلام

ببخشید نگرانتون کردم.  آره ،باتمام وجود سعی میکنم آروم باشم. ضعف و سرگیجه دارم. گلودرد و تنگی نفس دارم. فقط خوشبختانه تب ندارم. امیدوارم فردا بتونم استعلاجی بگیرم. برگردم خونه. برای بچه هام نگرانم. رعایت نمیکنن .حقیقتا . هرچه گفتم ازم فاصله بگیرین. یعنی آ ....

اوضاعی شده . که خیره ان شاالله. 

یه نویسنده انگلیسی کتابی داره به نام چشمان تاریکی ، که گویا دراین کتاب پیشبینی شده که این ویروس همونطور که یه هو پیداش شد،یه هویی هم غیبش میزنه. 

درکل همه نشانه ها در همه ادیان و فرهنگها واقوام ،خبر ازوقوع اتفاق های بنیادینی داره که تغییرات شگفت انگیزی رو رقم میزنه. 

آدینه

صبح با نشاطی رو شروع کردیم. 

سلام هرمس جان ‌ بله. من وهمکارام همچنان تا ساعت چهار اداره ایم. و انگار میدان مبارزه اس راستش. 

تازه امروز کمی سرحال شدم. اما نفس تنگی و سرگیجه و عطسه رو دارم . که نگرانمون کرده. من نگران بچه هام و اونا نگران من. هی به هم قوت قلب میدیم. اما حالم انگار هرلحظه بدتر میشه. فردا اول کار برم پیش دکتر . ببینیم چی میشه. خدا بد نکنه. 

صوفی

دجال فعل ملحد شکل رابگو بسوز 

که مهدی دین پناه رسید . 

واقعیتیش 

نوید تغییری شگفت انگیز ،دربین بی باوری های ما و درست دراوج ازدست رفتن هایمان ،به مامیرسه. 

من همه این غرقابه بلاها رو مث ابری به چهره خورشید تابنده میبینم که برودی کنارمیره. و بهار امسال برای ما تغییراتی ازنوع دیگه خواهد داشت. ان شاالله

سبزه عید ،دوهفته پیش به نیت همه مون کاشتم. دوتا . گندم کاشتم. پرنده ها بهش حمله بردن دارن ازیکیش گندم جوانه زده میخورن. صبح زود که داشتم میرفتم سرکار،بادیدن این منظره لبخندی برلبم نشست. باخودم گفتم. چه سبزه بابرکتی . انگار همه چی عید نو ، تغییر کرده. 

حیاط رو بذر چمن کاشته . خانوم بسیار مهربان صاحبخونه. یه جلوه تازه گرفته. وقتی به خونه میرسم. انگار وارد یه بهشت کوچولوی دورافتاده میشم که دست خیلی ها بهش نمیرسه. ازجمله ناشناخته هایی بانام کرونا . 

این فرشته مرگ زیبا ...

که تجربه هام و احساس م ازنبض زمین بهم میگه که مافقط جواب رفتار پیچیده و ناشناسمون رو با زمین گرفتیم. 

وهیچ چاره ای نداریم جزاینکه تغییر رویه بدیم. 

ادمایی رو میدیدم . سالها ...که مسخ و گرفتار درخود . نه ارزش آبرو میفهمیدن . نه قدر خاک رو ...

این جمله خودم معروف شده . وقت خرید . 

به اندازه مصرف چند نایلون کمتر به زمین کمک میکنم. زمین هنوز اولین پلاستیک رو که مابهش دادیم رو نتونسته جذب کنه. 

یه ساک خوشگل دختری برام خریده. خریدامو توش جا میدادم. 

اینروزا البته حال م اونقدر مساعدنیست که آداب خرید خودمو جابیارم .

یه اصطلاحی در ادبیات قرانی هست بانام دابت العرض 

احساس کننده زمین .

در آیه ۸۴سورچه مورچه 

اخ 

جاتون و سبزکردم. در این گوشه از سرزمینمان که آفتاب زده. اواز پرنده ها و جیک جیکشون باصدای خروس همسایه درهم آمیخته . 

تیزی هوا شکسته و نسبم ملایمی میوزه. ازجنس بهاری بار آور و بذر پرور. 

و هرم خیس خاک شخم خورده پر بذر ....

برای همه تون دلی خونه تکونی شده از گردوغبار افکار 

وسری پرشور ساختن و آفریدن و سودای لذت بردن از رابطه هاتون  ، آرزو میکنم 

رویارویی باناشناخته ها

شنیدم  که کرونا به معنای ناشناخته اس. 

واین رویارویی ما مردم دنیا بااین کره گرد کوچولو که زگیل گرفته انگار ....

اجتناب ناپذیر بود. 

دراون سرعت سرسام اور  خودخواهانه تند و خشن  و بی منطق و وسواس آمیز که نه ،جنون آمیزی که بشر به کارهاش داده بود و به آداب زندگیش ، داشت به نابودی میکشوندمون . نابودی که نمیدیدیمش.

دیروز پسر بچه خیلی کوچولوی فال فروشی رو دیدم . گریه کنان ...ازروبروم داشت می اومد . چهار پنج سالش به زحمت میشد ‌ . 

ایستادم که برم طرفش . یه هو یادم افتاد که پراز آلودگی م و با این ماسک و وضعیت که بیشتر شبیه ازجنگ برگشته هام‌ . رفتنشو درمیان مردم بیتفاوت نگاه میکردن و جگرم خش میخورد ...

سلام برصبح و روشنی

دلم براتون تنگ شد. یه هویی

باهمه تون ارتباط دلی گرفتم. 

ازراه رسیدم خسته و گرد وغبار آلوده و پرازتنش های عجیب غریب.

دختری درحال آشپزی بود. بااون اندام ظریف بی نظیر ....

هرچه اصرار کردم نزدیکم نیا . ممکنه آلوده باشم. قبول نکرد . گوشیشو گذاشت کف دستم . و با نگاه دریایی اش بهم گفت . بیابروتو وبلاگت بچرخ. 

من مامان خودم‌ و میخام. نه سرما خورده نه ناراحت .

انصافا حالمو تغییر داد. 

خبر درگیر شدن پزشکان و پرستارانی که میشناختمشون وسالها باهاشون کار کرده بودم.خیلی غم سنگینی بردلم نشوند . خودمم سرما خوردم . ولی باتمام وجود هراس و ازدلم بیرون میکنم و به بچه ها گفتم .لطفا شما سلامت باشین و زندگی کنید . همینطور شاد و سرحال . لطفا

الهی شکر 

قوت قلب

سلام

امیدوارم لحظه های شادی رو در کنار خانواده برای خودتون خلق کنید.

ما (پرسنل اداری ) در جایگاه پشتیبان کادر درمان ، همچنان در اداره ها مشغولیم وحس میکنم بیشتر نقش قوت قلب دهنده رو داریم. در هرصورت  اینروزا تلاش برای زنده موندنه . واقعیتش

هر چند ، به نظرم  تا امروز ،این زندگی که داشتیم، اسمشو نمیشد زندگی گذاشت .

برای سینوهه عزیزم

سلام 

وبلاگت خیییلی تخصصیه .خیلی مفصل نوشتی.  سواد من کم اورد. گلم 

ازفلسفه هم خییلی سردر نمیارم . اما حس وبتو دوس داشتم. راستی نمیدونستم کجاامکان نظر گذاشتن هست. به هرحال خیییلی ممنونم. 

رمان های نوجوانانه

من پیش ازتو . گاد فادر . هری پاتر . جلاد لاغر . قهوه سرد آقای نویسنده. مغازه خودکشی . من پس ازتو. دختری که ماه رانوشید .

اینا رمان های نوجوانانه ای هست که با دخترم خوندیم‌ و کلی لذت بردیم .

امروز زنگ زد و دستور پخت قیمه پلو رو ازم گرفت. 

ازراه رسیدم. خونه بوی عشق میداد. صفا ... ...بوی خونه. 

خورشتش حاضربود . و به موقع به برنجش رسیدم. 

منو که دید. نفس عمیقی کشید و گفت به موقع رسیدی مادری ..‌‌‌‌‌‌‌برنج نمیدونستم چکارکنم .

اخ‌جون .

گیتار 

من رفتم .

ببخشید .

برای تشنه لب مثل خورشید

سلام 

نوشتی چندتا زامبی دورته. 

من جای شما باشم خودمو ازشون دورمیکنم . حتی اگر نورچشمم باشن. عزیزم باشن. 

واقعیتش جهان هستی برای ماهست ومابرای او.

کلمات پریشان و ... که بارمنفی دارن رو از ذهنم دور میکنم‌. و با همه وجودم به مهرو به عشق به خود م و علاقه هام میپردازم 

رمان امیل زولا

این رمان رو هنوز خودم موفق نشدم بخونم البته‌ 

آنا کارنینا  . البته خیلی بد تمومش کرد. انصافا . حال ادم. رومیگیره .

پروانه آهنین‌ . قمارباز . 

که من ازاول نبودم

که تو دردلم نشستی . 

سلام 

واقعیتش اوضاع همکارای بیمارستان هیچ خوب نیست. درگیرن. پزشکان و پرستان و کادر درمانی که صبورانه با همه سواد علمی و تخصص خودشون که یه قیمت عمری تلاش و مجاهدت ،کسب شده ،درخدمت مردمن. 

من عمیقا از چندین زاویه به همه ابعاد زندگی امون نگاه میکردم و فکر کردم. وخودم درگیر بودم. مث همه . 

اما همش میگفتم . خدای بزرگ چطور ورق رو بر میگردونه .

بوی عیدی

بوی توپ

بوی کاغذ رنگی

 عطر تند جانماز ترمه مادر بزرگ

وحشت گم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد ...

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگی مو در میکنم .

سلامممم

چند روزه این آهنگ زیر زبونمه . تا الان که همکارم گذاشتش .

چطورین شما

با هجمه ای که اینروزا همه چی رو از روال عادی رو به نابودیمون ، خارج کرده.

واکنش عزیزان

جالب بود برام. برای این خبر سیاره. 

باورکنید در زمین خودمون ،در دل خودمون و درهمراهی خانواده مون میتونیم سیاره ای شبیه شازده کوچولو درست کنیم. رمان عرفانی شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت تگزوپری

برای رمان خوان

سلام 

درود و خداقوت به همه مون .

ادرس نزاشتین که. رمان خواستین معرفی کنم . 

دختر کشیش جورج اورول. جان شیفته رومن رولان رو حتما بخونید‌ . یکی از هجده رمان مطرح دنیاس که سازه فکری فرهنگی اروپا براساس همین رمان ها بنا نهاده شده‌ .

بینوایان ویکتور هوگو ... 

پرکاه. نوشته ماتسن .

در محاصره گردو غبار . که وحشتناک زیبابود. نویسنده اش روسیه . 

وداع بااسلحه بسیار ژیبا بود. 

وکیل شیطان نوشته ارنست همینگوی 

کلا نوشته های ارنست همینگوی رو خیلی دوست داشتم .

وای ...

لبه تیغ 

 

ده اردیبهشت 1399

یه سیاره از کنار زمین عبور میکنه که خوشبختانه سازمان ناسا اعلام کرد که به زمین برخورد نمیکنه

زامبی

میدونید ما ادما کی ممکنه زامبی شیم و حواسمون هم نباشه‌ 

وقتی قدرت دوست داشتن و مهرورزی دروجودمون کمرنگ شه. 

عزیزی برام نوشت که تو درنوشته هات شجاع ونترسی . 

برام قوت قلب شد که حداقل درنوشته هام نترسم. 

اما هرادمی ترسای خودشو داره. من ازاینکه نتونم وفای به عهد کنم میترسم. 

از اینکه مهرشو ازم بگیر ه میترسم. میفرماد . اگر بخواهیم در کسری ازثانیه ایمان را ازشما محو میگردانیم. 

آررره .

غروب بی نظیر و شاهکار طبیعت رو دارم تماشا میکنم . دختر کنارم خوابیده‌ . هرلحظه میبوسدم. و میبوسمش. 

گربه مونو امروز خواستم به بیرون ازخونه عادت بدم‌ . ازصبح دارم موهاشو تمیز میکنم . ازتوخونه. اما وقتی دختر دربین خواب و بیداری پرسید این دختر کجا رفت دلم براش تنگ شده کپ کردم‌ . 

خودم م مث فرزندم. مراقبشم. همش میگم چرا نرها دورش نمیان. چون نشان مرگ داره‌ . که به دختر گفتم‌ . جواب داد. میان دورش . اما این پا نمیده‌ . یادش نرفته چقدر کتک خورده. ... 

تا حد مرگ میزندش . ... همه گربه ها .

چون دربدو تولد ریه اش ناراحت بود. و مادرش دو چاک رو گوشاش زده بود که ماده های دیگه بزرگش نکنن. 

دانپزشک به دخترم گفته بود. این میمیره‌ .

جواب داده بود . اگه قراربود بمیره دست من نمی افتاد. 

هشتم مارس روزجهانی زن

مبارک 

تواین روز مبارک مرد بودن و پدربودنشونو یادبود مونه. دست از سرشون برنداشتیم. حتی 

خییلی جذابه .

که دراین تاریخ خاص زن و مرد به هم رسیدن. 

اینم یه نشانه خیلی خوب میتونه باشه ،که داره اتفاق هایی می افته.

من و دختری امروز لذت بردیم ازتک تک لحظه هامون . 

پسر ، خونه پدرش موند و آرومشم نمیگیره. نگرانشم . اما خدا بد نکنه. 

درجایگاه مادر احساسم خیلی باید مراقب باشم که سلامتی رو جذب کنه . واتفاق های خوب . درپیش رو ... 

دلم میخواست صدای برادرو بشنوم و زیارتش کنم اما کشیک بود عزیزم . 

عزیز مهربون مظلوم قوی با صلابت بزرگ موندنی ... 

ایشان دریاد و خاطر همه کسانی که باهاش آشنا شدن. میمونه. اونقدر دوست داشتنی ه. وافتخار برای من که خواهرشم. ....تنها خواهر .. دیوونه و خل و چل که خیلی اذیتشون کردم. و برادرای دیگه ممم... همه شون در دوست داشتنم ،متفاوت اما یه فرم هستن. 

یکیشون یه بار زنگ زد‌ و حالمو پرسید و گفت فقط خواستم صدای عزیزتو بشنوم. هییی 

شکر خدای بزرگ

دلم میخاد باز دوباره همه خونواده ها با گسترش تمام دورهم جمع شن. 

من م. یاد ایامی که سفره بزرگ پهن میکردم و با هرزحمتی بود درعین سادگی و و روی خوش دورخودم جمعشون میکردم. و جمعمون میکردن. کرمانشاه که میرم. همه شون دورم جمع میشن و برام جذابه که همین جمع ،از کدورتایی که باهم دارن دورشون میکنه 

دست شستم. مخاطب خاص داره.

هوا یه جمله برام نوشت‌ . پودرم کرد. 

فقط باخودشه که آروم میشیم. خودش حق ماهست. شاید برای همینه که جسارتا هیچ  مردی نتونسته رضایتی نسبی حتی برام به ارمغان بیاره.)

البته ،  مردی هست که با ماهیت نسیم ، در یاد و خاطرم وزید و انرژیشو دوست داشتم.

انگارکه خیلی خوب منو شناخته باشه . متوجه شد نباید زیاد بهم نزدیک شه. برام مینوشت، دختر آفتاب .

 ارمیای عزیزم.....اما .... بهم میگفت آزهرا ....تنها مردی که با همه واقعیت هاش ،باز دلم براش پرمیزد‌ . اسممو ترانه بهار گذاشت. منم تو نوشته هام شازده کوچولو صداش کردم.  

انرژی که از راه دور فقط در گفتگو برام میفرستاد . عالی بود. سرذوقم میاورد. قد بلندش . توی اون کت و شلوار سیاه و پیرهن سپید و دستای پهنش ،گرمی بهم میرسوند ،تو عکساش، که هنوز دردنیای واقعیت ازکسی نگرفتم. میگفت من اگر حتی روزی ده دقیقه باهات حرف بزنم . برام کافیه. انگار فقط عاشق صدای من شده بود‌.حیف که برای دیدارش  بیتابی کردم و ازدستش دادم. شکر محبوب دوست داشتتی مان که همه چیز رو برای ما دراوج خودش ،شایسته و بایسته ، آفریده . 

برای ماه خاتون ، امیرهمایون عزیز ...

آقا هرمس ،یه دوست ، و همه مخاطبای عزیزم،برای همه تون آرزوی سلامتی و شادکامی  دارم. ممنونم از پستای قشنگت ،امیر همایون عزیز. ماه خاتون (هوا جان ) من همه عمرمو در تلاش بودم که هرکاری ازم برمیاد برای عزیزانم انجام بدم. خانواده پدری م ،میدونستن که منتظر میشم از قبل خوبی و لطف و مهربونی که بهشون میکنم ، بهم برگردونن و هیچ درخواستی نمیتونستم ازشون داشته باشم. حتی پول توجیبی اگر بود ، هرزگاهی ، بابا،برام ، قبل بیدارشدنم ،یه کتابخونه دیواری ازچوب تواتاقم بود ، که روی اون ،میزاشتش. یه بار فقط بعد فوت ناگهانی مادر که همه هستی مو به آتیش کشید ، ازبابا چیزی خواستم. وبا هیجان دراتاقشو بازکردم و گفتم بابا پنج هزار تومن پول میخام یه پیراهن دیدم خیلی خوشم اومده. لبخندی زد. داداش گفت توکه لباس داری. منم ساکت هردوشونو نگاه میکردم.  که بابا گفت ، بهش پول بده پسرم‌ . انگار فهمیده بود که اولین و اخرین باریه که ازش درخواستی دارم. اشک جمع شده توچشمام. حروف دارن میلرزن. و میرقصن. به خاطر زحمتا و مهربونی هایی که داداش در هرحالی برام متحمل شد، میخام برم دیدنش و تنها چیز نفیس خونه م که کتری شکاری مسی آرم شیر و خورشید دار و تاجداره براش ببرم .