زامبی
میدونید ما ادما کی ممکنه زامبی شیم و حواسمون هم نباشه
وقتی قدرت دوست داشتن و مهرورزی دروجودمون کمرنگ شه.
عزیزی برام نوشت که تو درنوشته هات شجاع ونترسی .
برام قوت قلب شد که حداقل درنوشته هام نترسم.
اما هرادمی ترسای خودشو داره. من ازاینکه نتونم وفای به عهد کنم میترسم.
از اینکه مهرشو ازم بگیر ه میترسم. میفرماد . اگر بخواهیم در کسری ازثانیه ایمان را ازشما محو میگردانیم.
آررره .
غروب بی نظیر و شاهکار طبیعت رو دارم تماشا میکنم . دختر کنارم خوابیده . هرلحظه میبوسدم. و میبوسمش.
گربه مونو امروز خواستم به بیرون ازخونه عادت بدم . ازصبح دارم موهاشو تمیز میکنم . ازتوخونه. اما وقتی دختر دربین خواب و بیداری پرسید این دختر کجا رفت دلم براش تنگ شده کپ کردم .
خودم م مث فرزندم. مراقبشم. همش میگم چرا نرها دورش نمیان. چون نشان مرگ داره . که به دختر گفتم . جواب داد. میان دورش . اما این پا نمیده . یادش نرفته چقدر کتک خورده. ...
تا حد مرگ میزندش . ... همه گربه ها .
چون دربدو تولد ریه اش ناراحت بود. و مادرش دو چاک رو گوشاش زده بود که ماده های دیگه بزرگش نکنن.
دانپزشک به دخترم گفته بود. این میمیره .
جواب داده بود . اگه قراربود بمیره دست من نمی افتاد. ![]()
![]()
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....