دلم براتون تنگ شد. یه هویی

باهمه تون ارتباط دلی گرفتم. 

ازراه رسیدم خسته و گرد وغبار آلوده و پرازتنش های عجیب غریب.

دختری درحال آشپزی بود. بااون اندام ظریف بی نظیر ....

هرچه اصرار کردم نزدیکم نیا . ممکنه آلوده باشم. قبول نکرد . گوشیشو گذاشت کف دستم . و با نگاه دریایی اش بهم گفت . بیابروتو وبلاگت بچرخ. 

من مامان خودم‌ و میخام. نه سرما خورده نه ناراحت .

انصافا حالمو تغییر داد. 

خبر درگیر شدن پزشکان و پرستارانی که میشناختمشون وسالها باهاشون کار کرده بودم.خیلی غم سنگینی بردلم نشوند . خودمم سرما خوردم . ولی باتمام وجود هراس و ازدلم بیرون میکنم و به بچه ها گفتم .لطفا شما سلامت باشین و زندگی کنید . همینطور شاد و سرحال . لطفا

الهی شکر