سلام برصبح و روشنی
دلم براتون تنگ شد. یه هویی
باهمه تون ارتباط دلی گرفتم.
ازراه رسیدم خسته و گرد وغبار آلوده و پرازتنش های عجیب غریب.
دختری درحال آشپزی بود. بااون اندام ظریف بی نظیر ....
هرچه اصرار کردم نزدیکم نیا . ممکنه آلوده باشم. قبول نکرد . گوشیشو گذاشت کف دستم . و با نگاه دریایی اش بهم گفت . بیابروتو وبلاگت بچرخ.
من مامان خودم و میخام. نه سرما خورده نه ناراحت .
انصافا حالمو تغییر داد.
خبر درگیر شدن پزشکان و پرستارانی که میشناختمشون وسالها باهاشون کار کرده بودم.خیلی غم سنگینی بردلم نشوند . خودمم سرما خوردم . ولی باتمام وجود هراس و ازدلم بیرون میکنم و به بچه ها گفتم .لطفا شما سلامت باشین و زندگی کنید . همینطور شاد و سرحال . لطفا![]()
الهی شکر
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۸ ساعت 8:45 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....