امروز صحبتی درمورد حرمت داشتیم. چهل و پنج دقیقه منتظر اتوبوس شدم .اخر فکرکردم . بقیه هم بنده خدان و درخواست روزی.
سوار شدم. سلام دادم. چنان ببخشید هیز سراپامو دید زد که حالم گرفته شد. کیف پولمو دراوردم و پرسیدم چقدر تقدیم کنم. جواب داد من که مسافر کش نیستم. گفتم پس چرا سوارم کردین؟من مسافرم .جواب داد مگه میشه خانمی به خوبی شمارو سوارنکرد.
به هر حال ساکت شدم. وبا دیدن منظره اقایی که توی سرما جلوتر ازماشین داشت میدوید. نایستاد .
به تندی گفتم ای کاش اون اقای خیلی خوب رو هم سوار میکردی ....پیاده م کنین لطفا ....وبه حرمت ذات درونمان ، به زبان نیامدم . اما بانگاه بهش گفتم. کی میخایم سیرشیم آخه؟
و آزرده خاطر از هجمه بی حرمتی ، وسط بزرگراه . مکان اتوبوس خط واحد رو پرسیدم .
البته شاید اون لحظه برای حریم خودم. ناراحت شدم. اما اینو خوب میدونم که چه فشاری روی دوش مردان و زنان میهنم هست . درتامین شرافتمندانه نیاز جنسیشون.و به چه خواری افتادیم.
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۸ ساعت 15:11 توسط ZAHRA
|