وکیل شیطان

شما اینجا ،درجنوب خیلی چیزهای حیرت آور خواهید دید . خیلی بیش از حد تصورتان:

قید درحفظ رسوم ملک الطوایفی ،بازگشت به اعصارگذشته ،سالخوردگانی که چون نمی توانند عادات تازه را بپذیرند به روشهای کهنه بیشتر اعتماد میکنند. 

این مردم فقر و جهل را چون صلیبی میدانند که باید حملش کرد. نه چون ظلمی که باید برایش چاره ای اندیشید .

....گزیده ای بود از کتاب وکیل شیطان نوشته موریس وست ترجمه ماه منیر مینوی 

خودم وشمارو دعوت میکنم به فکر کردن ....

خسته ام دوستان 

خسته از مبلغان دینی بی دین 

از آدمهایی که مجبورم کنن به فکر نکردن 

 به پذیرفتن ظلم ..... 

دقت کردین  هر چهارچوبی  مسخره شده... قوانین فقهی و حقوقی مون ... باید ها و نبایدهایی که تعریف کردیم. درمفهومی به نام خدا ....مصلوب ومدفون وشدیم . کتاب محمد پیامبری که ازنو باید شناخت نوشته کنستانتین ویرژیل اهل رومانی رو به ترجمه اقای صمدی هم خوندم ...دلم گرفت از این جمله که زنان در دست شما چون اسیرانند....

خیلی دلم گرفته ... چرا نمیتونم به چالش بکشم ...رسوب ااستبداد وانجماد فکری رو ...

از زندگی کردن در سایه دینی که ناقص العقلم بدونه ....چه بازی نا عادلانه ای که مرد ی رو به دنیا اوردم ....که منو ناقص عقل بدونه...میدونم که نمیدونم .... و دونستن این ندونسن آزارم میده ....باور میکتید میترسم برم طرف مطالعه کتابهای فقهی و حقوقی ....اونقدر پر از کلمات قلنبه سلنمبه و سخته ....که اخرشم ...نفهمم چی میگه ...حق وحقوقم در جایگاه یه انسان چیه .... به زن بودنم چکار داری .... انسان بودنم ..... شفاف ساده قابل فهم ..... 

اگر زن وسیله سکس و لذت بردن مرده ..خوب .....مرد هم وسیله لذت بردن زنه ....چه ربطی داره .....فراتر از نگاه جنسی محدودت .....حرف بیافرین .....چهارچوب و قاب ....خلق کن ....که وسعت اندیشه ام اونقدر وسیعه ....که در قاب تنم جا نمیشه....که قاب نامریی زمان و مکان و ....بشکنه ....

 

 

 

حضور

سلام  

اونقدر حضور خدای متعال  رو در قلبم پررنگ حس میکنم که از شرم حضور ..... سکوت کنم . بدرود.

دعا

سلام  

میگم قشنگی های کار خدا دیدن و گفتن داره .... امروز به مجلس خیرین مدرسه ساز رفتم .... من مفلس ...با جیبی خالی .... اونقدر دلم خواست . بهشون غبطه خوردم .  

در نیایش شون به زبان زرتشتی ..... از خردورزی یاد شد .  

فهمیدم که در این راه ....خردورزی رو باید پیشه کنم. 

در برگشت .... پیری فرزانه با محاسن سپید ... روپوشی سپید و چشمانی لاجوردی به رنگ اسمان ها به دیدارم اومد . کتابی دیگه از زندگانی پیامبر اسلام برام آورد .کاری از آنه ماری شیمل به ترجمه حسن لاهوتی  

انگار فرستاده شده بود یه بار دیگه نقشه راه رو باهم مرور کنیم .  یه ساعت هم بهم هدیه کرد.  

همزمان داداش یه پیام تو تلگرام فرستاد که پشت این پیام که نوشته بود... 

 خدایا شکرت که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان داره ووووآرزوتو ازخدا بخواه ،بعداین آیه رو بخون  

بسم الله الرحمن الرحیم  

لاحول ولا قوت الا بالله العلی العظیم  

....یه انرژی و جریان قوی و سیگنال محکمی برام فرستاد که .... 

براش بنویسم .  

سلام داداشی .... 

یه ایمان قلبی عمیق پشت این پیام ...ازقلب عزیزت ...منو واداشت ....چشمامو ببندم و با چشمانی اشکبار ازته قلبم برای رهایی همه مون  از پلیدی و تاریکی درونمون  دعا کنم .  

آمین

یک ثانیه

یک ثانیه حتی .....در معنا ودر ذهن ....میتونه سالی و قرنی ، مهلت رو در دل خودش نهان کرده باشه .... 

مهلت برای ؟ 

...... 

سلام  

صبح زرین همه به خیر وشادی  

صبحی رنگین از امواج رنگارنگ .....رنگین کمانی ...که نعمت دیدار و طلوع صبحی دوباره بهمون عطا شد ....برای تغییر کردن و تغییر دادن .....

اعتماد

در این تاریکی های عمیف که بر تارو پود بشر ....تنیده ..... هر لحظه  و هر بار ....عهدها یمان  چه سست ...و طلای اندام هایمان ...چه بی عیار ....

سازه ارتباطات انسانی .....بر بنیان اعتماد و باور استوارشده ....

در این لحظات ....که سست و بی اعتبار ....هر لحظه ....خودمان را از نقد و عیار می اندازیم ......چه می مونه  به نظر شما .... چه که بهش تکیه بدیم

. از نفس افتادم . نه ادعایی ...نه سبب افتخاری ... نه سند پر پیمانی ... نه حتی کلامی که بهش تکیه کنم . همه زبانی که آفربدیم .... ملعبه ای شد در دستانمان ..تا با آن مهربانی راگردن زنیم .  لحظات  پر هراسی است ....هیچ چاره ای نیست  ...دخترم که در کنار احساسات لطیف ات ....ابزار عقل قرار دهی ...تا به سر منزل مقصود برسی ؟  کجا برسیم . جایی نیست ...جز اینکه در این لحظه ....در این وفور نعمتها ..... چشم طمع ببندی. و ببندانی ..... اجازه ندی که با احساساتت بازی بشه ....

می اندیشم که در جایگاه پدر ....ومادر ....چه باید بکنبم ..... سادلی دختتران و پسرانمان ....آه از نهاد م براورده .....

 

هیچ چاره ای نیست جز اعتماد به آنها و شرطی نکردن مهرتان برای آنها 

اینکه ....در هر شرایطی ...و با هر اتفاقی ...و هر تصمیمی ...چه درست چه غط .....هرجا تیپا خوردی ..هرجا دلت شکست . بازیچه شدی . نمک سفره تو خوردن و نمکدان  شکستن .....من کنارتم ..... 

اینکه دست برداریم از تلاش برای قالب دادن به فکر جوانمون ....

مذهب؟ 

حالم به هم میخوره از این کلمه که ابزار دروغ و تظاهر و ریا کاری محض شده ....خجالت میکشم . شرمم می آد ..... جمع کن این بساط رو ..... 

فرعون

آسوده مباش که بی نیازی  

یک آن دگر پر از نیازی  

آنجا که تو فرعون زمانی  

در تیر رس باد خزانی

چهارشنبه

این سبزه که امروز تماشا گه ماست  

تا سبزه خاک ما تماشه کیست  

خیام نیشابوری  

سه شنبه

سلام 

سلام به همه مهربانی های بیدریغ... 

مهربانی های بی تمنای مزد و منت  

 تمناهای بی رنگ و ریا ...   

دوستی هایی از جنس خدا. 

خدا  

خود ا  

داشتم فکر میکردم به خداهایی که هر لحظه در سازه ذهنی من خلق میشه و فرو میریزه  

با هر زخمی با هر دردی ... دیگه در خودم نمیشکنم .  

فقط اون تصاویر شکل گرفته در ذهنم ... فرو میریزه ... اثری که حضور بعضی ادمها ، بعضی اتفاقها ، قرار گرفتن در بعضی موقعیتها .... از خودش به جا میزاره ... فرو می ریزه ...  

یه پاک کن نامریی ....در درون .... یه تیشه نوری .... که میزنه و در هم میشکنه .... تصاویر رو ... خداهارو ...بتهارو ....در وجودم ....میریزه .... 

شبیه ریختن پیله پروانه ... 

سیستم خودش درست شد .  

دیروز مشکل داشت . زنگ زدم به واحد آیتی  

در این لحظه ...روشن کردم .... درست شد .  

به همین سادگی  

گاهی خیلی از مشکلات ...گره ها ....همین طوری ان  

میدونی عزیز  

حالا که اجازه دادم به گلهای زیبای اندیشه ام نظر کنی ... 

اجازه حتی تند نگاه کردن و جسارت رو نداری . یادت باشه.  

پس توشه خودتو بگیر وبرو ...  

که حق ما توشه هایی هست که از هم میگیریم و به هم هدیه می دیم .  

در یک ترازوی سود وزیانی  

تاجر ترسنده طبع شیشه جان  

نه سود بیند نه زیان  

 بل زیان بیند که محروم است وخوار  

نور او بیند که باشد شعله خوار

وداع با اسلحه

یه کتابی خوندم به این نام .....از ارنست  هرمینگوی  فکرکنم 

عشفی که دختر تادم مرگ به این سرباز گمنام داد. ...برام شگفت انگیز بود. 

همش میگفت من کاری به خدا و دین ندارم. خدای من تویی.....

وچنان عاشقانه ماندگار و بیریا و خالص ....درکنار این مرد موند تا زمانی که سر زا رفت....

خیلی برام جالب بود. و متاثرم کرد از همه احساسات  و عواطف بکر ما ....که در تصاویر وارونه و کج معوج و اموزه های غلط ....هدر میره .....متاثرم از هجوم قضاوتها و تفکرات ازپیش ذخیره شده .... قبل از اینکه مجالی به .....به  شکوفایی گلهای زیبای اندیشه ات بده

پنج شنبه

سلام .....

مبارکمان باد چشم گشودن به روز تازه ....برای تغییر برای رشد ....

هیج چیز به اندازه شستن ظرفا و تمیز کردن سینک ظرفشویی با سرکه ...بی نیاز از وایتکس ...نمیتونست حالمو جا بیاره..

 

 

والبته یه نظر امیدوار کننده از دوست و همسفر راه....

گربه گرسنه و نایلون  خونی .....

با حسرت و عطش ....نایلون خون آلود رو می لیسید.....اشک خونینی به چشمم پرید....

یاد خودم و مردمم افتادم . امروز میانگین دریافتی یه نیروی رسمی رو که حدود سیزده میلیون تومان در ماه بود با ....1600خودمون که تحت پوشش قانون کار هستیم رو باهم مقایسه کردیم.. و حداقل هزینه برای هرنفر درماه یک میلیون تومان .... راستی رواج بی عدالتی تا کجا....

قحطی .....ایران اینبار .....از جنگ جهانی نیست . از خارجی ها و استثمار نیست . از خودمونه. 

می اندیشم . تا کجا تاکی این تازیانه ظلم ونابرابری رو تحمل میکنیم. کاش همتی و شهامتی بود . همه کارگرا ....به همراه من ظریف ه 

دست از کار میکشیدیم . همه مشاغل دولتی ....

پولامونو توی ضریح های امام زاده ها نندازبم. 

کمر دولت ظلم میشکنه ....باور کنین . 

آرنولد

جالبه ....آقای آرنولد ...از مردم خواهش کرده در هفته دوروز گوشت نخورن و گیاهخواری کنن....چرا که پرورش دام بیشترین سهم را در تولید گازهای گلخانه ای داره. 

ضمنا از دوشنبه ...مدارس شهر پکن تعطیله ....که در بیست سال اخیر این آلودگی بی سابقه بوده...

رشد

سلام 

امروز فایل واحد فیزیوتراپی بالاخره آماده شد. با زحمتهای همکاران خوب م.......دورنمای شغلی خیلی خوبی رو درپیش داره...

درکنار به هم ریختگیهاییی که در واحدهای دیگه  هست. خیلی خوشحالم. نزدیک یک سال و نیم  تنهایی برای راه اندازی واحد تلاش کردم. و خدای بزرگ کمک میکرد....قدم به قدم .....دیگه جنس وطعم کمکاشو میشناسم. اما توانم  کم شده. به زحمت تنمو میکشونم از صبه به شام ...واز شام به صبح .....بچه ها اوتطور که دلم مبخواست روی پای خودشونن....خداروشکر .... خلوتی مبخام .....وتنهایی شیرینم با کلام دوست داشتنی اش ......امیدوارم تا آخرسال سوره حشر تموم شه . ....

همه چی به خود آدم برمیگرده ....دربرآیندی از تصمیم ها وانتخابهای خودش....هیچ امیدی به هیچ آفریده ای نمیشه داشت. چرا که درگیر نیاز خودشه.....خیلی سخته انگار ...اینروزها ....که لحظه ای یاد ایام بی نیازی کنیم. 

دلم

دلم  برای شادی های از اعماق تنگ شده. خیلی 

دلم

دلم  برای شادی های از اعماق تنگ شده. خیلی 

روز دانشجو

سلام  

 امروز یادبود همه دانشجویان ایران زمینه ...مبارکشان باد .  

مبارکمان باد.  

من سالهاست که دیگه به دانشگاههای خودمون جهت ادامه تحصیل وارد نشدم. راستش اعتمادمو همون سال 79 که دانشگاه خواجه نصیر کارت دانشجویی تقلبی صادر ونظام موازنه سازمان سنجش رو به هم زد ....دیگه اعتماد نکردم . تا امسال که دوره کوتاه مدت آموزش حسابداری صنعتی ا رو در سازمان مدیریت صنعتی گذروندم . اونم با وسواس زیاد و توصیه همکاران .... انصافا عالی بود . تازه معنای جدول معادل آهاد رو از استاد گرامی جناب اقای ترکاشوند یاد گرفتم و خیلی چیزای دیگه ...

امروز برای من از یه نظر دیگه یه ارزش ویژه و مخصوص داره .... 

ختم قرانم تموم شد . نیتی کرده بودم.    

ساعت 1:10دقیقه بامداد چشمم به جمال زیبای دخترم کیمیا روشن شد.  

معجزه حق ...که با روزانه تعدادی خرما و تلاش در جهت اتمام دوره کارشناسی ....همراه شد... 

برای دومین بار مادر شدم . اونقدر از دیدن سلامتی زیبایی اش و تپلی اش ذوق زده بودم که با اشک شوق شستشوش دادم و پرستارهای بیخبر از ماجرا رو کلافه کردم.   

یاد تب وتاب اونروزا ....سردی هوا ...سنگینی پوتین فرده ای که راه رفتنمو به سختی هموار میکرد. افتادن ها م ... سختی های از هر سو ... تهیدستی و فقرمون که مسببش رو بعدها فهمیدم کیه ؟  

تنهایی ام ... نونهال اول دبستانی ام که ظهرها پشت در میموند .....گذشت ...همه گذشت ... 

 فقط مهربانی هاش و خاطره های کم رنگش به جا موندن ....مهربانی های اقا جان و مامان بزرگشون . خدا رحمت کنه آقاجون رو دیشب تو خواب سریع یه ژاکت سفید بافتم و بهش دادم. تنش کرد و به روی من خندید. صدای خنده هاش باز به گوشم نشست....

عمر

سلام . داشتم به این جمله می اندیشیدم که هر کس  امام زمان  ش رو نشناسه. و بمیره ....بمرگ جاهلی مرده....دلم برای سیل جمعیتی که به سمت کربلا هجوم بردن ....سوختخت

سوخت. برای خودم هم که  جز سکوت و انتظار تلخی ....هیچ راهی پیش رو نمیبینم. داشتم دوش میگرفتم .....به زحمت زیاد ....از سختی راهی که اومدم .....شاید خطای دید اینهمه زحمت مو زیاد کرد ....نمیدونم. هرجهت معامله ای باخدای بزرگ کردم . هرچند با دلم جلورفتم ....بیشتر تا عقلم ....نمیدونم ....اما امیدوارم که طرف م خوش حسابه .......چون همیشه خوش قول بوده ....اینبار ....چونان تیر اساطیری ....همه وجودمو در زهدان کمان ارش گذاشتم ......به امیدی که به هدف بزنه .....به مرز بینابین نورو تاریکی 

ادامه نوشته

لایسمعون  الا ...

سلام . 

مکدرم ....از کلمه کلمه خامی که بر زبانهایمان جاری ....و رودخانه وجود را گل آلود و کدر کند. 

به شدت دلم حال وهوای  این آیه را میخواهد ....

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

لایسمعون لغوا ولاتاثیما ....الا قیلا سلاما سلاما .....

لایسمعون  الا ...

سلام . 

مکدرم ....از کلمه کلمه خامی که بر زبانهایمان جاری ....و رودخانه وجود را گل آلود و کدر کند. 

به شدت دلم حال وهوای  این آیه را میخواهد ....

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

لایسمعون لغوا ولاتاثیما ....الا قیلا سلاما سلاما .....

دلنوشته

خیلی خیلی خیلی خوشحالم. وقتی در دل آلودگی های اینروزها ...دختر ....معجزه حق درحق ما ...کنارم میشینه ....و ازمن میخواد که مادر....باید برای بچه منم شبیه خودم ختم قرآن بگیری .....

وقتی  .....موبایلشو گم میکنه....باچهره برافروخته و شاکی ....میگه ....مادر ....حواسم بود ....امروز برام آیت الکرسی نخوندی ....اینطور شد. 

وقتی پسر ....زمان بدرقه ام ....در ایستگاه قطار ..... مادر ....مشهد میری برای من دعایی کن ....میخام. 

و سریع متوجه میشه که کلید حل مشکلاتش ....از کجاس .... 

وقتی دیگه مسخره ام نمیکنه .....در سکوت به نماز ایستادن م رو تماشا میکنه ....و اظهار شگفتی از آرامش عجیبم. 

شکر حق .....موفق شدم . باشما دوستشون کنم . دوستی بی ریا ...بی ادعا ....و بی رنگ بی رنگ ...

یا وقتی که کیمیا ....هم چون بید مجنونی با موهای پریشان و چشمان ی جادویی ...درآغوشم رها میشه و به تندی میگه خسته ام مادر ....

از دوست داشتن خدایی که نمی بینمش و  نمی شناسمش.....مسخره س ....فکر کن شمارو نبینم و نشناسم و دوستت داشته باشم ....می

میخام ببینم و بشناسم ..... ....جان .....شیرینم . ....

 

بهار

با یادت هرلحظه در دلم بهاری برپاست ...

عطر یاد وآغوش پر مهرت .....مست و سیرابم کرد....

کاش میدانستی چقدر دوستت دارم ....وچقدر این دور ی از تو آزارم میدهد....

باز بیا درآغوشم ....تا به شکرانه این هم آغوشی ....جان هدیه دهم .....نازنینم. 

هر پاییزی مرا به یاد فاصله ام ازتو و هر زمستانی انتظار دیدارت و هربهاری ...جهیدن گل عشق تو در وجودم و هر تابستانی گرمای آغوشت را به یادم می آورد. 

هر رنگ زیبایی هر ترانه دلنشینی ...هر روی خوشگواری ....همه  وهمه نشان حضور توست...عزیزترین م ....تنها دارایی ام از هردوجهان ....از برخوددار شدن از مهر تو به خودم میبالم. عشقم !

صفا ویکرنگی.....

سلام برجمعه های...همه 

سلام برجمعه خودم و جشن سکوت و تنهایی و مجلس شعر و عرفان و صفا و یکرنگی ....که با درون خودم ...پیدامیکنم. 

امروز که چک چک قطرات اشک ....بروی دستهای درهم فشرده ام میریخت .....دستمالی از لطف به من عطاشد.....بامهربانی دوعالم ....

میدونی عزیز ....لطف و مهربانی و کرم و بخشایش محبوب رو میشه حس کرد و دید و چشید ....

البته خیلی چیزا هست که با این چشم نمیشه دید ....چشم دل بازکن که جان بینی 

آنچه نادیدنی است آن بینی.... 

مسحد

روزگاری . مردی زندگی میکرد. که ادعای راهبری جامعه رو داشت. و این ادعارو ثابت کرد. تا زمانی که همه صاحب خانه وکاشانه ای بشن...توی مسحد زندگی کرد. 

روزگار

بیشتر از دوهفته اس آقاسید دوست داشتنی ، چون کرایه خونه رو نداشت و پول پیش خونه اش به جای کرایه رفته بود . توی ماشینش میخوابید . هر بار میدیدمش خون از دلم جاری میشد. توی یه مخمصه مالی هم خودمو انداختم که دستم خالی خالیه .... امروز صبح همکار رسمی مو نگاه کردم. بهش بگم؟ ازش برای سید کمک بگیرم.... 

خیلی مکدر بودم . خیلی . به خدای مهربانمان نجوا میکردم.... خودت فرمایش کردیبرایمان بسی .... 

راستش از خودمو و از ادما حرصم گرفته بود.... ببینم ...چه کسی رحمش میاد ... چند لحظه پیش دیدمش ...یه کاغذ جلوم گذاشت . براش یه مقدار پول واریز کردم ...بهم خبر داد که معاون پشتیبانی مون ...سه تومن به حسابش ریخته.... خیلی خوشحالم . خیلی . خیلی . خیلی

اینروزهای من

سلام  

از یکی از دوستان شنیدم که حدود صد تن سیب زمینی رو آتیش زدن که قیمتها کاهش پیدا نکنه . وخبر این حرکت رو در قالب جملات قلنبه سلنبه طوری به مردم انتقال دادن که کسی متوجه این قضیه نشد.  

خبر خبر

سلام ای نازنین 

سلام ای دلنشین احساس دل نشین 

سلام ای همه آدمها وهمه آفریده ها هرکدامتان نشانی از لطف و کرم معجز ترین

شاد شاد شاد م ....از شور سرازپا ندانم....

عاشق ترینم ؟ ندانم

عشق ....این سه حرف جادویی معجز من خاکی ه در زمین 

در هیچ تعریفی اما نمیگنجه ....

بگم مهربانی و انصافه ...

بگم  رحم و مدارا ؟ 

نمیدونم...به گمانم ....عشق ...خود خودشه ...که در هیچ تعریف خاکی ذهن افریده من نمیگنجه ...

شبیه رحمانش شبیه رحیم اش شبیه کریم اش .....همه و همه ....یکی اند ....و در یک آبراه به سرچشمه .....میریزه.....