روزگار
بیشتر از دوهفته اس آقاسید دوست داشتنی ، چون کرایه خونه رو نداشت و پول پیش خونه اش به جای کرایه رفته بود . توی ماشینش میخوابید . هر بار میدیدمش خون از دلم جاری میشد. توی یه مخمصه مالی هم خودمو انداختم که دستم خالی خالیه .... امروز صبح همکار رسمی مو نگاه کردم. بهش بگم؟ ازش برای سید کمک بگیرم....
خیلی مکدر بودم . خیلی . به خدای مهربانمان نجوا میکردم.... خودت فرمایش کردیبرایمان بسی ....
راستش از خودمو و از ادما حرصم گرفته بود.... ببینم ...چه کسی رحمش میاد ... چند لحظه پیش دیدمش ...یه کاغذ جلوم گذاشت . براش یه مقدار پول واریز کردم ...بهم خبر داد که معاون پشتیبانی مون ...سه تومن به حسابش ریخته.... خیلی خوشحالم . خیلی . خیلی . خیلی
+ نوشته شده در سه شنبه سوم آذر ۱۳۹۴ ساعت 17:53 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....