دعا
میگم قشنگی های کار خدا دیدن و گفتن داره .... امروز به مجلس خیرین مدرسه ساز رفتم .... من مفلس ...با جیبی خالی .... اونقدر دلم خواست . بهشون غبطه خوردم .
در نیایش شون به زبان زرتشتی ..... از خردورزی یاد شد .
فهمیدم که در این راه ....خردورزی رو باید پیشه کنم.
در برگشت .... پیری فرزانه با محاسن سپید ... روپوشی سپید و چشمانی لاجوردی به رنگ اسمان ها به دیدارم اومد . کتابی دیگه از زندگانی پیامبر اسلام برام آورد .کاری از آنه ماری شیمل به ترجمه حسن لاهوتی
انگار فرستاده شده بود یه بار دیگه نقشه راه رو باهم مرور کنیم . یه ساعت هم بهم هدیه کرد.
همزمان داداش یه پیام تو تلگرام فرستاد که پشت این پیام که نوشته بود...
خدایا شکرت که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان داره ووووآرزوتو ازخدا بخواه ،بعداین آیه رو بخون
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولا قوت الا بالله العلی العظیم
....یه انرژی و جریان قوی و سیگنال محکمی برام فرستاد که ....
براش بنویسم .
سلام داداشی ....
یه ایمان قلبی عمیق پشت این پیام ...ازقلب عزیزت ...منو واداشت ....چشمامو ببندم و با چشمانی اشکبار ازته قلبم برای رهایی همه مون از پلیدی و تاریکی درونمون دعا کنم .
آمین
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....