گذشت عمری و ...

با دردانه دختر و یگانه پسر سرگرم تحلیل موقعیتهاییم . ودرتلاشی که بتونیم همچنان سازه خانواده رو سرپا نگه داریم. در غیاب پدرشون . که سرگرم بنای تازه ایه برای خودش. 

و همینکه سرگرم ساختن ه . الهی شکر 

عمری دویدم و دویدم . سر کوهی رسیدم . نه خاتونی بهم نان داد نه آب ... 

ذره ذره هر چی هست ، به لطف خدا و همت بازوم و سوی چشمانم.

گاهی درست مث این لحظه ،لبریز از حس سوگواری م. شاید فرصتی نبود که لحظه ای ویرانه تلاش دودهه ازعمرمونو رو نگاه کنم و به سوگ بنشینم. فرصتی نشد . باید میساختم . دوباره . تنهایی .‌‌‌ بازم . 

این جمله رودوس داشتم‌ . 

این مردمان دل به شرط چاقو میبرند . 

باخون دلم ، چهره مو سرخاب کردم. اما ....

دوش بامن گفت

دوش بامن گفت پنهان کاردانی تیزهوش      کزشماپنهان نشاید کرد سرمیفروش

گفت آسان گیربرخودکارهاکزروی طبع.   سخت میگیردجهان برمردمان سخت کوش

وانگهم دردادجامی کزفروغش برفلک    زهره دررقص آمد وبربط زنان میگفت نوش 

بادل خونین لب خندان بیاور همچو جام.   نی گرت زخمی رسد آیی چوچنگ اندرخروش 

تانگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی.    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

ادامه نوشته

هوای بهار و ...

الهی شکر ...

هوا ی امروز پس از جان فشانی ابرهای دیروز عالیه. 

داشتم فکرمیکردم که جون میده برای کارکردن ... ....

در هر جایگاهی هستیم. سیستمها رو به هم وصل کنیم. کار و راحتتر کنیم. چرخه های معیوب رو اصلاح کنیم. 

 

خانم الیف شافاک

ازوقتی خود رامیشناخت مخالف خشونت بود.

معتقد بود علت درگیر ی ها وجنگ های این دنیا مساله دین نیست.

«مساله زبان »است .

ادمها ادمها دچار سو تفاهم میشوند ،ودرباره یکدیگر به اشتباه قضاوت میکنند. 

باترجمه های اشتباه زندگی میکنیم.  ملت عشق الیف شافاک 

جدول مدت زمان بازیافت مواد

پوست موز  دوتا ده روز 

ساقه گیاهان یک تادوماه 

پاکت کاغذی دوتاپنج ماه 

پنبه یک تا دو ماه 

پوست پرتغال شش ماه 

طناب ونخ سه تاچهارده ماه

پاکت شیر پنج سال 

ته سیگار   دوسال 

البسه نایلونی سه تا چهار سال

 

خونه

سلام 

خونه م .

سراز بستر خواب باآرامش برداشتم. هرچند . تو خونه قدیمی خیییلی بزرگی توخواب زندگی میکردم. که بدون دعوت قبلی ، دوتاداداشای پدربچه ها و همسر و بچه هاشون اومدن خونه مون ... سفره انداختیم. تزیین میکردم خونه رو ... یه جا ..تو یه اتاقش دیدم سقف داره میریزه. بچه ها رو بیدارکردم. بردم اتاق دیگه ... دور خونه پر درخت و سبزه بود ... تو خواب مث الان بیداری م ،خوشحال نبودم. 

به به چه صبح قشنگی 

جون میده برای ازته دل و باشادی کارکردن ..‌

برآستان مهر دیرین

وان بانوی وآلا جاه ....

وین فر شاهنشاه ...

سلام بر همه 

سلام برخودم 

وبر همه عاشقانه هایمان ....

خوب ...

خوشحالم که سلامتین

ودارین مینویسین ...

منم هفته گذشته رو الهی شکر تونستم برم سرکار .‌‌‌.

مث روح بودم‌ . بی حس و حال . ساعت پنج و نیم ازخونه میزدم بیرون تا هفت سرکار باشم‌ . و گذشت. من بودم و سایه م و درختا و ماهتاب و ستاره و جوی آبی که تا دور میدون باهام همراه بودن. از چیزی نمیترسیدم. الهی شکر 

عجیب وغریب روزهایی و شبهایی ه ...

جانم ازغم ناشکیباس ...

هنوز کاملا خوب نشدم. ترمز میبرم کارکنم. یه هو خالی میکنم. و کلافه میشم.

امروز صبح قرار پیاده روی با بانوی خانه باغ داشتم. دوساعت پیاده روی رفتیم. تاشب خابیدم .عوضش‌ .

دختری ،کل هفته خونه پدرش بود.به پرستاری دختر کوچولوی زن باباش. امشب برگشت . خونه . بدون او نور نداره. و تاریکه. هرچند پسر همه تلاشش بر کسب رضایتمه . باران امشب غوغا کرد. تنها بودم . و کلافه . رفتم براخودم تخمه خریدم. بچه ها نمیخرن. .بدجنسا ...

بابا برام میخرید . 

اخر پاشدم . شام پختم. نیومدن‌ . ازاضطراب حالت تهوع گرفتم. تا وقتی که درقاب درپیداشون شد‌.هردوشونو دعوا کردم و بوسیدم

از جورج اورول

‏اگر خواستید عقیده‌ای را بسنجید ابتدا ببینید افرادی كه پیرو آن عقیده هستند به جامعۀ بشری چه خدماتی کرده‌اند !

- جورج اورول

صبح

هنوز هوا روشن نشده بود . ماه درآسمان یکدست ، شبیه چراغی مهتابی سفید همه جارا روشن  کرده بود ... فقط من بودم و درختان . مسیر جاری آب و سنگها و و...دلم و سایه ام ... خدای بزرگ ... 

که همراه با همه ...اینا ،بهش نرد عشق میباختیم ... 

واقعا میشه به چشم دید که زمین و آسمانو هرآنچه دراونه مشغول سنا و شکر و شادی و ستایش و خدمت گزاری ان ... 

سنگای بستر جوی آب ... به دقت چیده شده در ساختاری مرتب ، راضی از نقش خود دراون سازه ،جلوه گری میکردن ....

درختا .... تک تک شون ...به همه برگهای تازه شون ، قد برافراشته و بامهربانی و غرور و تواضع بهمون فروتنانه ....نگاه میکردن،و این جمله رو زمزمه که .....

ببین ...منو‌که اکسیژن و میرسونم، ....وتو‌میگیری .... پس فکر کن .... آدم 

شنبه کرونایی

سلام برهمگی

ممنون ازاحوالپرسیتون . اتفاقا منم به یادتون بودم . الهی همه سلامت باشید . منم اداره رفتم . بامترو هم رفتم . فاصله گذاری رو رعایت میکردن ملت و ماسک هم اکثرا داشتن. اداره هم همه بودن .ولی حال هیچکس خوب نیست . عصبی و خسته ... اکثر 

منم پراسترس میشم . اونجارو دوس ندارم. پرینتر مم ترکیده. عملا سیستم بانک مرکزی هم بازنشد . هیچ کاری نکردم جز مطالعه . 

ولی خیلی خسته شدم. الانم که به زحمت بیدارشدم . منگم ... بچه ها بزارن تا فردا یه کله میخابم ....):

صحبتای اقای دکتر خرازی رو دوس داشتم. درمورد حوادث اخیر ...

و ... نویسنده وبلاگ به کجا چنین شتابان. نه اتفاقا . خیلی م ازصحبتها لذت بردم. وقتی ادم و به تفکر بیشتر واداره . جذابه ... منم استفاده میکنم. از نکته نظرات جنابعالی ... ولی فعلا تازه به روال رفت و آمد عادی برگشتم . و هنوز ان انر ژی لازمم  پیدانکردم.   ان شاالله سر فرصت حتما میام. ولی دوستان یه حسی بهم میگه اوضاع اصلاخوب نیست .واین تظاهر به آرامش ، قبل طوفان هست. خدا به دادمون برسه .

راستی 

نویسنده وبلاگ تحقیقات سپیدان درمورد یه جمله گره گشا قلم زده که جذابه . ایشان جامعه شناس و روزنامه نگارهست . قلمشو دوس داشتم . 

پیشنهاد مطالعه میدم. اخرین اخرین لینکمه. 

چگونه به رنجها معنا دهیم ؟ 

برای عزیزی که نوشت دوستت دارم .

دوست داشتن بعد از شناخت هست که اتفاق می افته ... 

شبیه جنین در زهدان مادر .... که باهر نبضه قلبش و جداره رگ و پی اش ، از پوست و خون و همه هرانچه داره ، از مهر به جنینش میده... 

شبیه خالق 

بیگمان مامادرا مقام دوم رو در آفرینش داریم‌ .

برای همینه که به هراندازه که بهتر منو بشناسی ، دوست نخواهی داشت . 

کلامم تیغه شمشیر و ازهر پرده و حجاب درونی بیزارم .... 

میدونی ... 

درمحضر مادری وپدری رشد کردم . که شبیه دوباغبون بودن. 

به انتخاب هام احترام گذاشتن.چه درست چه غلط .... 

هیچ قید و بندی ، برام نمیشه گذاشت. مگراینکه خودم بخام ... 

وخودم زمانی که نماز میخوندم. بااصرار ازکودکی تا بزرگ شدنم ،جسورانه میخاستم. که من بادرو دیوار حرف نمیزنم. 

رابطه یه طرفه ... یعنی چی 

بهم جواب بده. 

وجواب داد ... 

ازم پرسیدی که چطوره وقتی میام مینویسم ، قلبت خبردار میشه . چون قلبت سیاه نیست . تمیزه ...

بهت گفتم راه قلبتو درپیش بگیر ... به هم میرسیم ...اخر 

 

 

 

 

دوست داشتن

زمانی معنا پیدا میکنه که شناخت اتفاق بیفته . 

حس خویشاوندی .... 

وبنده ، هر کلامی که گنگ وکلی و نیازمند به تفسیر باشه رو ... یاد گرفتم با آبزار آنالیز .... و بررسی و تحلیل ساده ... شفافش کنم. 

واین فرمایش مولارو دوس دارم که نپرس کیه ببین چی میگه.  

چه فایده داره کلامی رو خرج کنید که حتی ذهن ایرانیا بهش گارد گرفته. که دین اسلام و عرب رو مسبب بیچارگیشون میدونن . 

هرچند میبین م که درهای گفتگو وتبادل نظر رو بستید . اما  

زمان دیگر ... به گلهای زیبای اندیشه نظری خواهید انداخت. 

خرجش نکن. حرمت بزرگترامون رو به سخریه نبریم . بقیه مردم دنیا که مسلمون نیستن. و اداب دیگه دارن . هم لابد چون مطابق نظر ما مسلمونا نیست . کافرن . شاید ... 

زنان خارجی که ساده و صمیمی و ناب در کنار مردانشون جامعه ای بهترازما ساختن . 

ما با ادعای دین داری ، به این روز افتادیم. که همه درگیر و مشغول به همیم. که حتی در بند ظاهر موندیم.  

درپایان 

بنده هم هیچ تعمدی درانتخاب کلمات که نشون بده درست هستن  نداشتم. به درستی 

همه صحبتام باور دارم . و زمان زیادی ، براش مطالعه و فکر کردم.  ... باورم به چالش کشیده بشه . خوشحال میشم. و ممنونم از وقتی که گذاشتید . وگرنه دورازجون ،کوری عصاکش کوری دگر .... نشیم

وقت به خیر 

 

تو خود حجاب خودی حافظازمیان برخیز ...

قضاوت اینکه دستاوردهای رضاخان ، چه ها بوده بامخاطبان ه ... 

واینکه ما انگار باید صبرکنیم ،هردولتمردی دستش ازدنیا کوتاه شه.تاراحت بتونیم قضاوتش کنیم. 

ما درطول تاریخ ، مردمان خوش استقبال بد بدرقه ای بودیم و هستیم . 

ازموضوع اصلی دورنشم. 

چه فایده از حجابی که تحمیل بشه.به دختری که بزرگ شد ، حتی مجالی بهش داده نشه که انتخاب کنه ، کدوم پوشش براش مناسبه . در چه آب وهواییو باچه رنگی ... حتی ...

چه فایده ازحجابی که فقط برای زنان اون سرزمینه . وجسارتا مردانش خودشونو خودشونو مقید به هیچ حجابی ندونن.

من حجاب خودمو پوشش محلی خودمودوس دارم. پوششی که تعریف خودشودر هر سنی متناسب اون سن داشت. 

اون دامنه لچکی که درمواقع احساس خطر ازشرم روی گریبانشون میکشیدن . 

اون سازه کم نظیر اخلاقی که داشتیم .در رقصهای گندم و جو ...یه مردو یه زن ... 

تازه وقتی پسری دست دختری رومیگرفت .میفهمیدیم دوستش داره . و حرمت برای دوست داشتنش ،حریم سلطانی بود . 

 

 

سپیده دم که گل از غنچه می نماید رخ

سلام 

نویسنده وبلاگ به کجا چنین شتابان ، انصافا منو سر ذوق آورده ... 

دوستان نظرات ایشان رو در کنار نظرات خودم‌در پست ماخودمونوبه خواب زدیم ،تایید شده. 

موضوع صحبت ما حجاب اجباری و کشف حجاب هست ، که آغاز ش در زمان مرحوم رضاخان پادشاه پدر بود . 

حرکتی که ما به استناد به نظرات جمعی از اندیشمندانمون که درفراغ بال ،خارج از اون ظرف زمانی و چالشهایی که این آقا تک وتنها باهاش روبرو بوده ، نقد و بررسی میکنن . به چالش میکشیم . و باصرف نظر کردن از همه خدمات میهن دوستانه اش ... درجایگاه دشمن خدا قرارش میدیم. 

شاید بشه به چگونگی اجرای شتابزده این فرمان که تناسب با بضاعت فکری مردان و حتی زنان اون موقع نداشت ، خرده گرفت که بنیان حکومتشم به خطرانداخت. اما شاید ایشان تشخیص داده بود با فکرمردانه اون جماعت برای هرگونه تغییر در کشور باچه روند کندی مواجه شده که بااین حرکت نیروی خفته در کنج خونه ها رو به کمک گرفت . نیروهایی که ناقص العقل جلوه داده شده بودن  . 

چشم . 

من برای تک تک سوالهای به موقع جنابعالی ، جوابی درخور و شایسته خواهم داشت. 

این نکته ظریف رو اما ج خیلی خوب فهمیدم که ارزشهای انسانی اگر ازحالت تعادل خودش خارج شه ،به مخرب ترین شکل ممکن به جوامع لطمه میزنه. 

واما کلام آخر ...

دیگه هیچ حرفی باقی نموند ... 

جز اینکه دوست داشتن و نداشتن ما هیچ اهمیتی نداره. 

اون چه که مهمه . وضعیت ی هست که دراون قرار گرفتیم. 

یاد اون دونفر می افتم که به رودخونه ای میرسن که خانمی درش درحال غرق شدنه. یکیشون سریع میپره به درون آب ونجاتش میده ... واون یکی بعد ساعتی که به راهشون ادامه میدن . ازش میپرسه ،نترسیدی که به حرام بیفتی ؟

و جواب میشنوه که تو هنوز درفکراونی ... ؟ 

عالمی دیگر بباید ساخت و ...وزنو ادمی ...

نگاهی فرا مذهبی

فراملیتی ... 

و فرا جنسی... 

چشمهاراباید شست طوری دیگر باید دید ... 

 

هوای ابری مه گرفته

بارون داره میباره.

مه تا دم ایوون اومده 

بیدارم و ازبوی وایتکس سرم درد گرفته و البته 

نظر بی رحمانه یکی از مخاطبانم که ادعای دوست داشتن م رو داشت. 

میگم داشت . چون ادعا زود خودشو نشون میده. 

میدونید ادمادوست دارن با تصویرذهنی که خودشون ازآدم میسازن،جلو بیان .

به اندازه کافی ویاشاید زیادی هم ازاین نقاب سازیا و نقاب زدن ا ....لطمه دیدیم.

دیدن حقیقت عریان ادما ا  وروبروشدن با چهره واقعی یه نفر خیلی آسون نیست. 

باهمه قضاوتهای ذهنی وپیش داوری های عجولانه. که ... خوب نشانه های بروزش ومیشناسم . 

خدارا چشم بربندید . من آدمم .نه ازدیو وددم. 

درمیان  کوره راه های باریک و خاکی ، با  سوز وعطش تشنگی درکام ،میرفتیم و سایه سیبهای ممنوعه برفراز سرمان چشمکی دزدانه میزدتا هوس خوردنرا در وجودمان به سخریه زمان گیرد . 

راه ها سنگین و پوتین برتن ،راه را مرداب وار میرفت . 

گویی رو به عقب میرویم تا جلو 

نگاه خیره سرزنش بار فرشتگان ،روح زخمی م ررا می آزرد ...

خدا را ...چشم بربندید ... 

سلاممم

صبح بهاری زمستانی همه مون به خیر 

وجمعه اس ... 

پراز احساس های خوب و انرژی های عالی دراطرافمون ...

و اینکه ... 

شاید این جمعه بیاید ....شاید 

پرده ازچهره گشاید شاید ...

من که امروز صبح حالم‌ و تغییر داد ... 

فرشته ای نگاهبان انگار کنارم نشست و درسکوت بهم تلقین کرد که ... 

دختر ... رها کن این حرفارو ... خیری درش نیست ... 

خودت باش ... خود خودواقعی ت که همه هست دوستش دارن.... 

پی نوشت 

اخبار رونگاهی انداختم . 

این جمله رییس جمهور رو دوس داشتم . 

هیچ عجله ای برای بازگشایی مدارس و دانشگاه ها نداریم . 

اما هم چنان هیچ تصمیمی برای قرنطینه کامل یک ماهه کل کشور با تامین معیشت مردم نیست‌ . و فاصله گذاری هوشمند رو من یکی متوجه نشدم منظور چیه. 

امروز صبح نون خریدم . فقط شاطر با انبر پولو ازم گرفت .... 

خودمونو به خواب زدیم

خبر افزایش حقوق ۹۹ 

من درحیطه کارشناس مالی خیلی خوب میدونم که این افزایش بادقت نظر عجیبی طوری تهیه میشه که دست مون به زحمت و تحقیر وخواری به دهنمون برسه. 

تموم قانون کار ... جبران خدمت ... ببخشید کوفت و زهر ماری  و، خوندم ،؟ 

جویدم... 

برای کمکی به کارگرامون ... 

یه روز یه پیمونکار (گروه پزشکیمون) بهم زنگ زد . 

کجارومیخای بگیری ... هر طرف میری آشنا دارم . 

از حسابدارش شنیدم که نفت یه عده حسابدار بیسوادداره. 

یه بیسوادی نشونت بدم. 

تعدیل شو نگه داشتم و مستندات خواستم . 

انداختمش تو چرخه بیمار همون نفت ... 

به خواهش کردن افتاد . وشخصا به دیدنم اومد . 

به احترام شان شان انسانیش بلند شدم . اما سریع نشستم و متکبرانه پارو پاان اختم . حتی دعوتش نکردم به نشستن. جاخورد. 

نگاهی به شلوار نوک مدادی طرح دار پام انداخت ... و گفت چه جالب . من عین این شلوار شما رو دارم . ...دلار از نیویورک خریدم. 

بالبخند محکم تودهنی زن جواب دادم . چه جالب . منم اینو از بازار عبدل آباد خودمون به قیمت ده هزار تومن خریدم . 

وقتی رفت ... مث موش دیدمش ... 

ذکر خدایا به تو پناه میبرم از شر وسوسه هاشون ... کمکم کرده بود. 

 

اخ گربه مون ...

رفت . با جفتش ... خاکستری ... با چشای اصیل ... گربه خیابونی نبود ... 

اما هوپ با همه توامندی و طنازیش ... ازپذیرفتن اون جفت شدن سرکشی میکرد. وحشی شده بود. به هیچکدوم از درخواست کمک دادن ای دختر و پسر جواب نداد. 

واکنش پسر اما ازخودخواهی بود . او هوپ رو برای خودش میخاست . یه کلبه کوچولو بالای درخت حیاط داریم. اونجا رو دوس داره هوپ ... 

با چوب بجون خاکستری افتاده بود. اصلا نفهمیدم نمازچی خوندم. هول هول تموم کردم و دویدم . چوب وازش گرفتم. 

پسرم ... چکارداری زبون بسته رو ... .. بیچاره میون زمین و اون بالا وسط تنه درخت تاشب ایستاد . خشک شده بود انگار ... 

هوپ

فقط می اومد غذا میخورد و دستشویی شو میکرد و میرفت. نگاهمون نمیکرد. به دختر که دوزانو نشسته بود شاید بتونه نوازشش کنه. چنگ انداخت . 

و عقب عقب اومد پایین پام . پشت  بهم ،نگام نمیکرد  .  

و چسبید به قوزک پام و خوابید . دختر خشک شده بود . 

چشاش گرد گرد ... و روشنتر ..‌ 

خنده م گرفت . دستا مو باز کردم و آهسته گفتم ..الهی من فدات بشم...گربه ملوس خودم‌ .توهم بیا بغلم ...

تقریبا توبغلم خزید ... و ناله کرد ... 

چنگم زد. چرا ..‌

گفتم ...دختر خوبم ... از تماس جسمی الان باید پرهیز کرد. ببین من هیچ کاری باهاش ندارم. به حال خودش گذاشتمش. 

تابا وضعیت تازه ، خودش روبرو بشه. 

...این حالشو دوس ندارم ... 

دوروز ودوشب همه مون در سکوت ... نظاره گر بودیم. راز بقایی بود . 

ماده قبلیش با چهار توله ... تو حیاط پشتی ... پناه گرفته بودن. غذای هوپ روبه اونا میدادم . (: 

که پریروز ... در زیر بارون شدید . دختر غرید ... من میبرمش دامپزشکی ... 

گفتم . ببر 

ولی من میدونم چیزیش نیست. و استخون بندیشم توان جفت شدن داره. 

اما جلوتو نمیگیرم‌ .ولی یادت باشه حق مادر شدن رو ازش نگیر . اگر سلامتیش تایید شد. عقیمش نکنین ... 

براش نوبت گرفت و شب بهم تاکید کرد مادر بیرون نمیره ها ؟

تاصبح داستان داشتم‌ صبح ... دیدم ... بیدارشد .دوش گرفت . و بغلش کرد و رفت ... گفتم باهات دم درمیام. ج داد خودم میتونم. گفتم میدونم . ماشین وراننده رو ببینم. شماره شو بردارم. ..مکثی کرد و گفت مادرییی .. تو لوکیشن همه مشخصاتش هست . نگران نباش 

گفتم.. باشه الهی شکر .. 

بارون شرشر میبارید ... 

پسر جوانی بود که برای کمک کردن به دختری پیاده شد و سلام داد. 

مث گل شکفته و پاکیزه تر از آب روان ..‌ 

الهی شکر 

اینجا هنوزم یک بند ابریه . و بارونی ..‌ شبیه انگلستان شده‌ .

دوروز دختری سرگرم این ماجرا بود. و فقط دوبار زنگ زدم حال خودشو پرسیدم‌ . چون اونروز صبح صبونه نخورد . فهمیدم حواسش به شکمش نیست و فقط این نگرانم میکرد . که وقتی فهمیدم . شب خونه دوستش خوابیده . خیالم راحت شد . و دیروز به مادر دوستش زنگ زدم و تشکر کردم‌ . 

دیشب ... توی بارون شدید .‌‌‌.. به برادرش زنگ زد بیا دنبالم. پسری ج داد خواهری ... زمین لیزه . به صلاح نیست. زمزمه کردم ... اسنپ بگیره ...پول هست . زیر رومیزی سفیده اس ..

برگشت با خبر سلامتی هوپ ... 

هورااا ... 

پدرشون زنگ زد . و طبق معمول ... از حیوون خونگی نفرت داره .

پسر به آرومی گفت . پدرجان قربونت برم این گربه مث یکی از اعضای خونواده ماس . دوسش داریم ..‌ خوب ... هنوز که براخرجمونم نموندیم که .... خودت خودت خوبی ؟ .....

دختری راه نداده بود و پولم نفرستاده بود ... 

خوشحال بودم که خونه داریم . شادی داریم . آرامشداریم. 

نفس عمیقی کشیدم ووو با گفتن این حرف موضوع صحبت رو که داشتن هرد غر میزدن ،تغییر دادم ... 

بچه ها .... نظرتون چیه ...نوزاد انسانی رو هم به سرپرستی بگیریم ... 

هردو باهم .... 

نه .... 

واندیشیدم .. اگر خونه بودم ... نشونتون میدادم ... که آره ....(:

 

 

یاد آقا ....

امروز که با دادامب دودومب یاد وخاطر تون ،گرامی داشته میشه‌ .

گرامی داشتی که ظاهر ش پر از ...‌ هیچ ه ... 

مث طبل و دهلی که به شادباش ... درست کردیم . 

اما ....اینا نیست ... 

دیروز موقع بایگانی اسناد ، در سایه ارامشی که رییس خوبم ایجاد کرده بود ، 

داشتم از افق دید خارج از دنیای خودم ، به اوضاع دنیا فکر میکردم. و داده ها به دقت  درذهنم درحال تجزیه و تحلیل ....

که رییس صدام کرد. 

رفتم کنارش نشستم. او ازم نمیترسه (: 

فایل حقوق دندانپزشکان اراک ... 

برات میفرستم. ببین مشکلش چیه. و به خانم پشت گوشی گفت . خانم ... بااین داخلی زنگ بزن. به اکسل مسلط ه ... 

....خدایا شکرت... درکمترین. زمان ... دانلود شد . 

این حس که دانسته هام به دردی خورد. خوشحالم کرد . (توان کارشناسیمو کلا پنهان کرده بودم ... از سه سال پیش ، که بازی نشه باهاش )

میزمو دوباره تمیز کردم و هرچی رو سرجای خودش ..‌ 

و فایل ... مجذوب سرنوشت رو بازکردم . و کمی خوندم . و به سراغ تفسیر خواجه رفتم ... 

همه چی درهمون لحظه رو داشت صحبت میکرد و نشون میداد .  حال ما رو و زمان مارو ...

یه تصویر دیدم ..‌ 

تصویر مردی مدیر ، پرکار ، توان مند و محبوب همه ... که برای هرکشوری یه زونکن رنگی خاص ، انتخاب کرده بود ، نقشه جهان به ریز ... در سمت دیگه افق دیدش ..‌ داشت کار میکرد ... 

انگار از افق دید دورتر میدیدمش ... آرامش درونش همه چی رودربرگرفته بود ... 

قلبم از دیدنش و حضورش و اثر مهربانی و کاردانی اش در همه ، خیالمو راحت میکرد و آروم ... 

ارزو کردم ... کاش من اون زنی باشم ... درکنارش ... 

ملکه ای درکنار سلطانی....

خوب میدونم چه آرزو و دلخواسته ایه با چه حجم مسوولیتی ..‌ اما دلم خواست ... اختیار دل به دست آدم نیست ...  

صبح است

معاشران گره اززلف یار بازکنید ...

سلام 

انگار که هر لحظه ای و ساعتی ،ویژگی خودشوداره. 

ازکودکی لحظه های سحر رو و دوس داشتم. ازاون ثانیه که تاریکی در درون یه روشنایی محو ، یواش یواش کمرنگ میشه. تا.... رسیدن به روشنی و طلیعه نور ...در همه گستره گیتی ... 

گنبد مینا 

🐓 خوان صبح که خبر آغازبیداری رو اعلان عمومی میده .

یه کشفی کردم درمورد خودم. 

اینو وقتی متوجه شدم که دوستم که هجرت کرد و ازم دوره برام ،تمرینات بازکردن چاکرها ...اینارو فرستاد ... 

گرگیجه گرفتم. درکنار فرزندانم نشسته به شب نشینی لذت بخشی بودیم. 

یه هو متوجه شدم که من روش خاص خودمودارم. برای مراقبه و یا هراسمی بشه براش گذاشت. من فقط اسماشونو نمیدونم. 

میگن نیاز پدرخلاقیته ...

منم به فراخور نیازم ... حتی راه ساختم ... وسیله درست کردم .

فقط وقتی دیشب با طغیان این دوستم مواجه شدم . که منو به سبب همراهی ش مواخذه کرد که مشاورخوبی نبودم ، متوجه خیلی چیزا شدم. صبح که اداره ، تو فرصت استراحتم ، دوباره نوشته هاشو خوندم.... متوجه شدم که من به او جهت داده بودم که راه قلبتو درپیش بگیر .... 

راهکار خودم . 

و او نپسندید ... 

چون منجر شده بود به واکنش مرد خارجی که بهش علاقه مند شده بود . که دوستی رو خواستار شده بود . 

واین دختر دنبال همسر و ازدواج بود. .

وقتی اینو فهمیدم . نفسی کشیدم از اعماق قلبم . 

آخرین ویس روبراش فرستاده بودم. 

که ....آره درست میگی . توی گود موقعیتت دراون  کشور بودی . 

فرصتی نشد ، بادلت تصویر اینور و ببینی که ساعتها ، تک تک حرفها ... حتی عکس و فیلمها ازموضوعات مختلفی رو که میفرستادی بررسی میکردم که بفهمم ، کجا و چه آسیبی از چه ناحیه ای ... دیدی 

که به خانواده ات میرسیدم. 

وچون پای خانواده ات می اومد وسط . وحشی میشدی . اونا قدم آخر رو به جای تو برمیداشتن . و من نمیتونستم این کارو برات بکنم. میتونستم . اما نخواستم. اگه اینکارو میکردم . تازه اون موقع میشدم دوست خاله خرسه ... 

هی .... 

دیگه ارباطمم با واتساپم قطع شد . خوبه که چند قلب و بوس و دوستت دارم فرستادم. براش ... چون میدونستم چقدر گریه میکنه از رفتاری که باهام داشت. 

چه کاری کردم باهاش... اشتباه من دراین بود که تکنیک خودمو میخاستم یادش بدم. او همیشه در سایه حمایت خانواده بزرگ شده بود. ردیف میکردی لباس تو کمد لباسهاش ... گرگیجه میگرفتی ... و خودم چی ... من ازکودکی با چهره فقر آشنایی داشتم. پدر کشاورز از کار افتاده ای بود که حتی بیمه هم نداشت . و من به خاطر مراعات حال پدرم ... هرگز درخواست چیزی نکردم . و مهمتر از اون ،درسایه مهر مطلق و احترامشون ، هرکاری دلم میخواست میتونستم بکنم وکردم... بعد انتظار داشتم این نازک بدن سیمین اندام .... رو با فرمول خودم آشنا کنم. 

):

نمیدونم چرا یادم نمیمونه ... این امر رو ...

آقا ... خانم ... شاید یکی توان راه رفتن باهات رو نداره. به حال خودشون بزار . ملت و ....شکنجه گر شدی.

خودم یادم رفته انگار که ...در مسیر خود نگری و خودیابی ... یه چیزایی میدیدم ازخودم که وحشت میکردم ... 

شکر ....

یه خواب جالب دیدم . یه خونه داشتم . که هرجای این خونه میخاستم برم ، یکی خوابیده بود یا چای میخورد یا ... 

تو خونه خودم جایی براخودم باقی نمونده بود ‌. رفتم پاگرد پله های که به پشت بام ختم میشه... 

دیدم پدر اون خانواده اونجا خوابیده که کسی نبیندش. پتو پلنگی رو خودش کشیده بود با رنگ قهوه ای و سبز و زرد ... 

بی صدا اومدم پایین ... 

(: 

عاشق میهمان و میهمانداری م ... 

اما میهمانی که جای خودمو نگیره به عنوان صاحبخونه ... 

مث پدربچه ها ... ):

 

میان

همه ما  خدا پرستان 

خدا چه غریب است و بی نشان 

با نام ش برده شدیم، درنهاد مان 

برگرد ای زبان تیز تو در نیام 

دست من گیر و بدان یاران رسان 

به دور اززنده باد و مرده باد ایشان 

ترس مردن ، برد ازیادمان

که چطور  شد، آخر 

 مشغول مردنیم ، در لحظه هایمان 

بیا ای سواراز دام جسته 

بامن از بهار دلم گو برایشان 

ای تو سرت سبز و دلت شادان

به به مریم بانو

خوشحالم پیام تو دیدم. وقتی خودتو پیداکنی ... هیچ کجا غریب نیستی ... گلم 

رزومه ای از خودت بفرست. خیره ان شاالله

هیچ تلاش صادقانه ای

در طبیعت گم نمیشه . حتی اگر ما نبینیمش . 

 

چقدر خداروشکر ، توبغل دخترمخمل مم . چقدر این لحظه ها دلنشینه که درآرامش وسکوت خونه خوابن .. و ترنم نبض قلبشون بهترین موسیقی  خونه اس. 

بغلی که از بدو تولد دخترم ازش دریغ کردم تا به کمک پدرش بشتابم ‌ .

پدری که ازهر طرف مورد حمله بود تا در جایگاه مردی ناتوان قرار بگیره . 

ومن تلاشهای صادقانه شو در گلهای زیبای اندیشه ثبت کردم که یادگار بمونه . 

که خودم و فرزندامون ، و همه هست بدونه که ازهیچ تلاشی به بضاعت وحتی فراتر ازتوان خودمون دریغ نکردیم. اگر راهشو اشتباه رفتیم . دراین اشتباه ، همه سهم داریم . 

دوستان همراه م ....

حالا که مجالی و فراغتی شده ... دست ازیقه گیری هم وحتی خودمون ،برداریم. فکر کنیم . به هم کمک برسونیم . که بدونیم کجا وچطور اشتباه کردیم . تغییر بدیم اوضاع رو ...

درمیان داشته هامون ، فقیریم .

فقیر اونه که ندونه چی داره . 

در دنیای مجازی غرق نشیم. که بهترین بهانه برای فکرنکردن و پاک کردن صورت مساله و قایم شدنه . 

شکر. من خودم . پسرم خونه اس . طرف گوشی نمیرم.دخترمم که به محض اعلام نیاز توجه ...

مادر به من بتوجه ... 

سریع کنارمیزارم. مطالعه . بافتنی و حتی این جارو ..‌ 

که البته دخترم با اون توان کم نظیرش در تحلیل مساله ، درهرفرصتی ،ساعتها باهم درخصوص حق خودمون به داشتن آرامش و احترام و اعتماد صحبت میکنیم و برنامه میریزیم و تلاش میکنیم ..و راه پیدامیکنیم  . .ویامی سازیم . به یاری خدای بزرگ که از طریق هم اندیشی هامون به مون میرسونه ..‌ عزیزمون !

 

گلهای زیبای اندیشه

سلام

گاهی که فرصتی پیش بیاد ...ازهمون ابتدا نوشته های خودمو میخونم. و یادم میاره که چه گذاری رو گذرونده که گلهای زیبای اندیشه بشه . و هنوز هم درحال گذاره ... 

با تجربه های یه عمر تلاش و مطالعه و بهره مند شدن از نظرات بزرگانی از هر رشته تحصیلی ، به یه سری ابزار میگم ، مسلط شدم . 

که دوس دارم درهرفرصتی اینجا ثبتش کنم. برای همه مون. 

چون اصول که تغییر ناپذیرن. 

بنی آدم اعضای یکدیگرند که درآفرینش زیک گوهرند. 

یکی ازاین ابزار که شاه کلید محسوب میشه . که آقای دکتر دارابی بهمون یاد داد که درود خدای بزرگ برایشان باد . 

هماهنگی فرایند رشد هست ... 

که لازمه این هماهنگی ، یکیش ،

اجازه آزمون وخطا داشتنه ،مستقل ازهرنظام گزینشی

دوم ، تمرین مهارت خودمونو جای طرف مون گذاشتنه . که ابزارش هم میتونه: 

 

ا. تمرین پرهیز ازقضاوتهای سطحی و عجولانه باشه. 

 

۲. پذیرفتن سهم خودمون در رابطه و قبول تبعات رفتارها و تصمیم هامونه ... 

پی نوشت ٫:

دوستانی که دروس مدیریتی و نخونده باشن. از این جملات بالا ، نترسن . هرکدومش براشون گنگه . بپرسن . و من و امثال بنده ،هنرشون این میتونه باشه که آموزه های تخصصی رو ساده اش کنن که  همه بتونیم ازش بهره ببریم. اگه نه به درمون نخوره ... مصداق همون کتابای نفیس مولاناس که شمس ازدستش گرفت و به آب انداخت . 

دانش وقتی فقط برای خواص باشه‌ . نتیج اش این میشه ... دیگه ... این حال و روز ما ...

پی نوشت :

کتاب هفت عادت مردمان موثر رو ازآقای استفان کاوی ،توصیه میکنم بخونید . یادش گرامی و هرجاهستن سلامت باشن ، استاد ترکاشوند ،  تابستانی رو در خصوص حسابداری صنعتی ، دردانشکده سازمان مدیریت صنعتی درخدمتشون بودم . و بهم یاد داد ، مفهوم کلمه های حسابداری رو ... ازقبیل آهاد و خیلی چیزای دیگه . که در دوازده جلسه دوساعته . برابری میکنه با چهار سال عمرمو درمقطع کارشناسی که از هر دانشگاه  ی بیزارم کرد.  آموزش وپرورش دراولپیت آخر قرارداشت ... .. که به فضل خدای بزرگ درستش میکنیم‌ . میکوبیم ازنومیسازیم. و جاهایی که زحمت صادقانه پشتشه ‌ البته نگه میداریم . ما بزرگانی ...داریم. و سرمایه های ملی ازقبیل مرحوم پروفسور حسابی ،مرد نخستین های قرن حاضر ..‌ که برای تربیت کارشناس به درد بخور ، اول ین جایی که در احداث دانشکده ها ، افتتاح میکرد آزمایشگاه بود و کارگاه . 

 

وبلاگ فکرکنم کرونا گرفتم

سلام 

صبح به خیر 

ادرس نزاشتی که ....

چه نشانه هایی داری ؟مگه

سرفه های خشک ،مخاط بینی و دهان خشک ، تب و سردرد . و ضعف و بی حالی ه . خیلی شبیه سرما خوردگی ه . بااین تفاوت که این ویروس همه آنتی بیوتیکهای مارو بی اثر کرده . کافیه نترسی و مراقبت و ایتراحت کنی . یه اتاق رو مختص خودت که کسی نیاد . و فاصله بگیر . بیرون هم نرو . 

سیگار . قندخون . فشار خون و بیماریهای قلبی و میگرن و ناراحتی های کوارشبچی و چربی و نداشتن تحرک ...درکل بیماریهای خاص ،‌ پیش زمینه تشدید این بیماریه. سلامت باشید . ومراقبت کنید و قوی باشید از لحاظ ذهنی و استرس رو ازخودتون دوذچرکنید. من خوب شدم ... الهی شکر ...شکستش دادم. هرچند هنوز ضعف بنیه دارم و علاعمشو تا سه ما حدودا خواهم داشت. دستگاه تنفسی م انگار زخمه . که شکرخدا بهترم ...

چطوری خلاص شدم . 

قدم اول . نشستم . خونه ... دارو ،برام تجویز کرد . برادرم پزشکه . ناپروکسن و دیفن هیدرامین. و هیدروکلرین سولفات ، داروهام بود . البته خوددرمانی نکنید . من برادرم شناخت داره از وضعیت جسمانی من. و مهمترین عامل . دوری از دغدغه و نگرانیه . اگر تب داری پاشویه . کن .. و آها 

یادم اومد .

 مهمترین عامل . کاهش چگالی ویروسه . ما خونه مون از دو طرف باد در جریانه ... و مرتب هم درو برام باز میزاشتن. و تا میتونی آب جوش بخور و بهداشت فردی کاملا رعایت شه. 

سلام

شب به خیر 

ممنونم. وبعد از تعریف قلمم ، ازچه نظر ؟ 

و ...ای کاش وب داشتین. 

واقعیتش به کمک ونظر  همه تون نیازدارم . واقعیتش قصد دارم تم نوشته هامو تغییر بدم و اثر حضور خودمو کمرنگ تر کنم. 

 

مشق عشق

احترام  اعتماد و حمایت

شاید بشه گفت سازه حمایت ازرابطه های انسانی اعتماد و احترام هست . 

تاظهر با نازدانه دخترم حرف زدیم. فرصتی شد باهم تنها باشیم. 

یادتونه گربه خونگی داشتیم که شهریور ماه چندروزه بود زخمیو داغ خورده بر دوگوشش به ما ملحق شد. همش میگفتم ، خدابزرگه ، و یه خیری برامون داره حتما .ازدیروز صبح خونه برنگشت. دیشب هرچه درو بازگذاشتم هم نیومد .دختر بیتاب بود . جرعت نداشتم یه کلمه حرف بزنم . احساسشو درک میکردم. ازخستگی خوابید و منم ظرفارو جمع کردم. و یه هو یاد سبزی یخچال افتادم که زیاده . وقولشودادم که همسایه ازش سهم داره و یه هو نگران هوپ شدم .دختری حوصله نداشت دنبالش بره. خودم شال ضخیم مو پیچیدم دورم .و از پله هاپایین رفتم. خونه های ما هفت تایی میشه,به صورت شیبی روبه پایینه که تیکه تیکه ساخته شده . و هرکدوم با صبر و حوصله و عشق . عشق تلاش  یه خانواده ، رفتم .و صداشم کردم.اینکه صدامو میشنید ،ونمی اومد . نگران شدم.

درحین جستجو باچشم ، متوجه گربه خاکستری سرراهم شدم . ایستادم چ نگاهش کردم. اونم منو ... یاد م آمد که این همون دیروزی ه . که رفتم تو زمین خالی پاییین خونه ...سبزه عید و ریز ریز کردم برا گنجشکا ... اینم اومد و به هوپ نزدیک شد. دیده بودمش قبلا و به نظرم کمی ازبقیه بهتر اومد. ریز شدم به رفتاراشون . اونروز ، هوپ فیس فیس میکرد و چنگ می انداخت.... آخرش بین هردوشون که درسکوت ونگاه  براهم شاخ و شانه میکشیدن حوصله م سررفت . گفتم .هوپ تقصیر توعه. این بچه خوبیه ... باهاش دوست شو خوب ... وبا یاد اوری این صحنه ... آه ازنهادم براومد ... نکنه . این نره .

امااونروز هرچه تلاش کردم بفهمم . نشد. 

ازش پرسیدم حییون کاریت ندارم نترس . هوپ و ندیدی .. وخودم از رفتار خودم عصبی شده بودم که ... عروس خانم کوچولوی همسایه روبرویی ... سرکشید . سلام دادم و گفتم ببخشید . گربه مون از دیشب برنگشته نگرانشم. ندیدید . 

نه 

که دیدم حییون پرید رو سقف ایرانیت همسایه . وبرگشت نگام کرد  یه هو فهمیدم هوپ اونجاس. من اصلا یادم رفته بود این ممکنه بالغ شده باشه. نشانه تای بالغ شدن تو نت خوندم. درش نمیدیدم .

به هرحال توذهنم منتفی شده بود و فکر کردم گیر افتاده. چوب گوشتی بلندی از همسایه گرفتم و یکی ازآجرای دیوار چه خودمون رو کندم . تا دربیاد . اما وقتی چنگ م زد . فهمیدم . داستان چیه ... و برگشتم خونه. شب دختری رفت و برگشت و گفت مادر نرو ...راز بقاس . و اخر شب  گلگی کرد . مادر راسته که گربه وفا نداره ...باخودم فکرکردم  .خوبه که داداشش خونه نیست . 

تمام شب جاش خالی بود . کنارپام . موقع تماشای غروب کنارم مینشست . و بازی و شادی کردناش . تو دست و پام وقتی باغچه آب میدام . بخصوص ... و سرحال بودم. عجیبه . باخودم حرص خوردم . واقعا یه قانونی باید تعریف کنیم برای حمایت از حقوق ادما در برابر حیوانات . وروجک مارو علاقه مند خودش کرد و رفت ... 

صبح ... باز دختر توخودش بود. ... یه هو ازخواب پرید و درو بازکرد .منم پشت سرش . ترسیدم سرش گیج بره. جست زد . ناگهانی ... توخواب عمیق ... درسکوت به منظره بیرون نگاه کردیم. زمزمه کرد . دلش میخواست تا حالا به خونه برگشته بود ... 

ادامه نوشته

کنار موزه صلح نشسته ام ( تندیس مرمر سفیدیه ،کار هنرمندایرانی در ورودی اصلی پارکشهر )

کنارموزه صلح نشسته ام 

صلح درمملکتم موزه شده 

هدفها را بامداد نوشته بودیم 

کسی پاک کن داشت انگار ‌‌‌‌‌‌....

دیروز دلم میخواست باد بهار این زمزمه مو به گوش آدمای قدرتمند برسونه . 

خوبه دیگه ...

الهی شکر ...

سرانجام ...

ماآدم ضعیف ا داریم میمیریم 

وشماآدم قوی ا ...

دلیلی برای قوی ماندن نخواهید داشت. 

پی نوشت :این استیکر و به خاطر تاجش و لبخندش دوس دارم...

تاج رسید ...  آخر ... عزیز 

ادامه نوشته

خدارو چه دیدین ...شاید یکی ازهمین روزا کاخ کسری بریزه ....

بازم ساعت یک و نیم پاشدم. ظرفاروداشتم میشستم که دختری اومد . باهم فیلم تماشا کردیم . سریال جذاب فرندس.

یه هو گفت :ندیده بودم. که این ساعت از شب بیدارباشی. اذیت میشی برای اداره رفتن . ج دادم فردا نمیرم که .

باید اخرش بری دیگه‌ .

جواب دادم . خداروچه دیدی ؟ کاخ کسری میریزه ..‌ یادته؟ .

چینی به پیشانی انداخت ،به نشانه یادم نیست . 

اون پزشکی که به خاطر تلاش صادقانه اش از ستاد طرد شده بود ،پیش من . ((کسی که نماینده سازمان بود،درمجلس ، در امر خارج شدن ازاصل ۴۴که بنیان  سازمان رومتلاشی میکرد ))

یه روز بهش گفتم ...خدارو چه دیدین خانم ‌.

یهوخت دیدین کاخ کسری میریزه‌ . ساکت شد و اون جماعت و ازیاد برد و پرسید این جمله ات یعنی چی؟ 

یعنی که ازکجا میدونین همین روزا ،مدیرعامل وقت ....مسیری که شماروفرستاد خودشم ،نیاد ... مثلا همین اتاق روبرومون ... 

هفته نکشید ... این اتفاق افتاد ... 

وایی ... با چهره شگفت زده و عصبی ...اومد توسراغم. بیاببینم خانم ....شمااز کجا فهمیدی؟ 

درحالیکه دوتادستامو بالا بردم ... بالبخند  فاصله مو ازش  بیشتر و جوابدادم. 

به بزرگی خدا ، نه خبری ازجایی وکسی داشتم و نه خواب دیدم و علم غیب دارم. من اون جمله رو ازته قلبم فقط برای آرام شدن شما برزبان آوردم...