با دردانه دختر و یگانه پسر سرگرم تحلیل موقعیتهاییم . ودرتلاشی که بتونیم همچنان سازه خانواده رو سرپا نگه داریم. در غیاب پدرشون . که سرگرم بنای تازه ایه برای خودش. 

و همینکه سرگرم ساختن ه . الهی شکر 

عمری دویدم و دویدم . سر کوهی رسیدم . نه خاتونی بهم نان داد نه آب ... 

ذره ذره هر چی هست ، به لطف خدا و همت بازوم و سوی چشمانم.

گاهی درست مث این لحظه ،لبریز از حس سوگواری م. شاید فرصتی نبود که لحظه ای ویرانه تلاش دودهه ازعمرمونو رو نگاه کنم و به سوگ بنشینم. فرصتی نشد . باید میساختم . دوباره . تنهایی .‌‌‌ بازم . 

این جمله رودوس داشتم‌ . 

این مردمان دل به شرط چاقو میبرند . 

باخون دلم ، چهره مو سرخاب کردم. اما ....