گذشت عمری و ...
با دردانه دختر و یگانه پسر سرگرم تحلیل موقعیتهاییم . ودرتلاشی که بتونیم همچنان سازه خانواده رو سرپا نگه داریم. در غیاب پدرشون . که سرگرم بنای تازه ایه برای خودش.
و همینکه سرگرم ساختن ه . الهی شکر
عمری دویدم و دویدم . سر کوهی رسیدم . نه خاتونی بهم نان داد نه آب ...
ذره ذره هر چی هست ، به لطف خدا و همت بازوم و سوی چشمانم.
گاهی درست مث این لحظه ،لبریز از حس سوگواری م. شاید فرصتی نبود که لحظه ای ویرانه تلاش دودهه ازعمرمونو رو نگاه کنم و به سوگ بنشینم. فرصتی نشد . باید میساختم . دوباره . تنهایی . بازم .
این جمله رودوس داشتم .
این مردمان دل به شرط چاقو میبرند .
باخون دلم ، چهره مو سرخاب کردم. اما ....
+ نوشته شده در شنبه سی ام فروردین ۱۳۹۹ ساعت 19:28 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....