هوای ابری مه گرفته
بارون داره میباره.
مه تا دم ایوون اومده
بیدارم و ازبوی وایتکس سرم درد گرفته و البته
نظر بی رحمانه یکی از مخاطبانم که ادعای دوست داشتن م رو داشت.
میگم داشت . چون ادعا زود خودشو نشون میده.
میدونید ادمادوست دارن با تصویرذهنی که خودشون ازآدم میسازن،جلو بیان .
به اندازه کافی ویاشاید زیادی هم ازاین نقاب سازیا و نقاب زدن ا ....لطمه دیدیم.
دیدن حقیقت عریان ادما ا وروبروشدن با چهره واقعی یه نفر خیلی آسون نیست.
باهمه قضاوتهای ذهنی وپیش داوری های عجولانه. که ... خوب نشانه های بروزش ومیشناسم .
خدارا چشم بربندید . من آدمم .نه ازدیو وددم.
درمیان کوره راه های باریک و خاکی ، با سوز وعطش تشنگی درکام ،میرفتیم و سایه سیبهای ممنوعه برفراز سرمان چشمکی دزدانه میزدتا هوس خوردنرا در وجودمان به سخریه زمان گیرد .
راه ها سنگین و پوتین برتن ،راه را مرداب وار میرفت .
گویی رو به عقب میرویم تا جلو
نگاه خیره سرزنش بار فرشتگان ،روح زخمی م ررا می آزرد ...
خدا را ...چشم بربندید ...
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....