فروغ

زنی که میخواست زن بماند وزنانه بسراید ، تولدی در نیمه دی ماه وغروبی زودهنگام دراواخر بهمن داشت وبه دنبال آن شبهای بی فروغ بر ادبیات ایران چیره شد. زنی که از تیک تاک ساعت دیواری دریافته بود باید دیوانه وار کسی را دوست بدارد که شبیه هیچ کس نبود ورویایش شب ها را عطر آگین وسینه هارا سنگین میکرد زنی که سنگها صدای اورا گوش میکردند و انگشتانش در دشت کاغذ ها ، جرقه میکاشت.

امافکر میکرد کسی اورا به آفتاب معرفی نخواهد کرد .وکسی اورا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد.فروغ،شاعرعروسکها ، درست در ساعتی که آیه های تاریک نازل میشد ودر حالیکه نمیخواست ازسایه خود جداشود ، دل دیوانه اش رابرداشت و ازشهر مارفت .

دفتر شعر اویادگاری است از "عصیان" "اسیر "  که " دیوارها راتاب نیاورد ورفت و هم چنان نامش باقی است.

درباره فروغ،زنی کهراهی بجز گریز برایش نمانده بود ،هنوزهم با گذشت چند دهه نمیشود بی پرده سخن گفت.شاعرشگفت انگیزی که تنها گناهش بیان دیگرگونه احساسات درقلمرو ادبیاتی است که مفاهیم ازلی وابدی را در هاله ای از رموز و اشارات مپسندد وحرکت موزون واژه ها آنگاه که از حنجره دخترکان اداشود شهرآشوبی ست که خواب آرام محافظه کاران را برهم میزند.وپیامدش رسوایی و دردمندی گفتن بی پرده آنچه در درون میگذرد ، نیازمند جسارتی از نوع بی پروایی است والزاماتی دارد که گاهی با تصویر نهادینه شده زن محبوب منافات دارد. اینکه بتوانی همه ملاحظاتی که عقل ، فرمان به مراعاتش میدهد را کنار بگذاری ،

منافع ومزایای آنی برخورداری از آرامش مردابی را نادیده بگیری و جلودار روشنگری در کوره راهی باشی که پایانش ترس آور است .

سخت است و همه اینها وقتی سخت تر است که زن باشی .

گاهی باخودم فکرمیکنم زنی که تا این اندازه نبوغ دارد ومعجونی ازکلمات تازه را درموسیقی شعر در هم آمیزد ....

......ادامه دارد .

این نوشته هارو خانمی به نام نجمه دری امروز در روزنامه ایران نوشته بود.

در فرصتی مناسبتر براتون ادامه شو مینویسم.

همین امروز صبح از کنار آرامگاه ظهیر الدوله میگذشتم. و منظره باغ و اون پنجره و در ختانش منو یاد این شعر ش انداختت.

من بیک خانه می اندیشم

با نفس پیچکهایش رخوتناک

و به نوزادی با لبخندی چون طرحی دایره بر دایره بر آب

نمیدونم چرا انقدر با این خانم حس نزدیکی دارم. همه نبض احساساتش و گذر سرنوشتش و تلاشش برای تغییر دادنش ، انگار در ما زن های ایرانی داره هی تکرار میشه ...

نبض تند زنا نگی که با بی پروایی ازش نوشت و آخر هم تاب تحمل ی را برنتافت.

روشنایی های سربی نفس گیر

سلام

ممنونم از احوال پرسی تان .امیدوارم در پناه خدای بزرگ ، هم چنان به زندگی و به رابطه هایتان امیدوار باشید و مطمعن.

چرا که مولا علی علیه السلام فرمایشی داره که خیلی دوستش دارم.

هرگز اطمینان را با امیدواری معاوضه نکنید .

دوستش دارم . ولی من خودمم میون آبو آتیشم. و به قول حضرت حافظ چوبید برسر سر ایمان خویش میلرزم که دل بدست کمان ابرویی است کافر کیش

سلام

برهمه شما عزیزان .

خیلی فکرکردم که اون خبر یکی از سران سپاه رو که خوندم از چه منبعی بود . چون درست بعدش. فیلم مدفون شدن روستایی دررودبار رو دیدم . خیلی منقلب شدم‌ . دلخراش بود و وحشتناک. درجواب یه دوست عزیزم که پرسید. از پیام اسراییل . نمیدونم رایو پیام اسراییل بود یا خبرگزاریش.

الانم . از خبرگزاری ایندیپندنت فارسی خوندم . خطر اعدام آقای زم .

ناراحتم.

خبر های خیلی مهمی رو به اطلاع عموم رسوند. امیدوارم که ازاین گرفتاری به سبک و آسان خلاص بشه. 

همچنان که همه مون .

دراین غرقابه بلا ...از دست تنگ نظریهای خودمون نجات پیداکنیم. و خودخواهی هامون . 

اینم بگم. حتی اگر ایشان هم  طعمه ای باشه که بخان خطرناکا رو شناسایی کنن. با اطمینان میگم. مژده میدم . همه مون داریم خطرناک میشیم. نور میشیم در درون خودمون و عزیزانمون که پلیدی رو در پناه زرینگی وگرمای مهرش میپوشونه . 

سلام بر عاشقانه های وجودمون

روزمادرو زن رو به همه عزیزان تبریک میگم. 

وروز عشاق و یادبود ولنتاین

سرما و غم نان و تهدید دوست

آخر برجه. سرما بیداد میکنه‌. بخاری هنوز شکر خدا گازش قطع نشده. هرچند . اگرقهر طبیعت مارو هم در برنگیره. قهر وغضب همنوع خودمون ، هیچ دورازنظر نیست که حامل های انرژی رو هم برومون قطع کنه‌ . یکی از سران سپاه خوندم توخبرها که اگر مردم بخان دوباره اعتراض کنن همه شونو قتل عام میکنیم. این خشونت از طرف کسانی ه که فرزندان ما و برخاسته از سفره نان و نمک ما هستن. زمانی برایشان دلمان میتپید و از سپاه محافظ خودمون میدونستیمشون‌ . ارزشهای انسانی وقتی از حال تعادل خارج شه، به مخرب ترین شکل خودش به جوامع لطمه میزنه. 

بگذریم. 

به قول یه دوست خودمونو مدیون اون عزیزان سپاهی نکنیم که هنوز دلشون برامردم میتپه .وبامردمن . نه روبروی مردم . 

میخاستم اینو براتون بگم که در هر شرایطی باید روزیمونو ازخدا بگیریم. با تلاش و عزت مدارانه ... زیر سنگ م شده. و این باور قوی رو که هیچ سری بی روزی نمیمونه با تلاشمون همراه کنیم. و دست از رفاه زدگی برداریم . و خودمونو اماده کنیم . برای مدیریت بحران ها ی پی در پی ... 

چرا

سلام آدینه اتون به خیروشادی

راهنماهای رودخونه

نورالله و علی سجاد و علیرضا 

نورالله کلاس ششم . وعلی سجاد پ علیرضا دوم . 

علیرضا مث بلبل حرف میزد زبل و فرز و زیرک . از روستای آبغد هراسان رضوی. نورالله و علی سجاد افغانی بودن‌ انگار با چشمای خاص و پشت پلک پف ی . یه کم بیشتر ازعلیرضا زمان برد تابهم اعتماد کنن. شعر حماسی آرش کمانگیرو یه قسمتایی رو خوندم. براشون. دراعجاز صدای من و حماسه این اسطوره با دهان باز و سکوتی ویژه دربهت گوش دادن. 

امروز باهم قرار داشتیم. بین ساعت یک تاسه . اما خبری نشد. میدونستم .بزرگترا خیلی برا قول و قرار کوچکترا ارزش نمیزارن .

لحظه لحظه اون مسیر رودخونه با حرفاشون جوک تعریف کردناشون ، حالمو خوش کردن. همیشه دلم میخواست معلم روستا بشم. البته از شنیدن اینکه معلم بودم و تدریس کردم . خوششون نیومد و گفتن بهتره شما خانم گردشگری ما باشید .

روستا و خانم گردشگری

یکی ازپسرا به اسم نورالله یه هو یه خاطره وحشتناک انگار ذهنشو روشن کرده باشه. گفت یه سگی رو اینجا جنازه س هست. و طرف سیل بند وسط رودخونه رفت. چنددقیقه نگاهش کردیم. من در سکوت و او با تاثر از چند جوون وحشی که پساز ازارش از اونجا پرتش کرده بودن. و او شاهد این منظره بود. جسد یخ کرده بود. درست زیر مجرای آبریزش رودخونه .

یه عکس ازش گرفتم. و بهشون گفتم . راجع به کار زشت اونا مینویسم. وباگفتن این جمله ازاونجا دورشون کردم. 

ما باید برای حقوق حیوانات یه فکری بکنیم. یه سازمانی درس کنیم. درست میشه ان شاالله

دخترانگی

به این باور رسیدم که دخترانگی به همون اندازه با باکره گی پیوند داره که پسرانه گی با بکارت روح .

هردوش یکیه . 

گاهی درست دراین لحظه که گیره سر بانگین نقره ای هدیه تولدمو که دوستم با اون ظرافت خاص منطقه خودمون اومد دم در و بهم داد و تو موهای ازریشه سفید میزنم. ته وجودم پرمیزنه به اون زمان سیزده تانوزده که فاصله ای با آدمها . کلا . داشتم. و دنیایی و باور هایی که دلم برای اون دنیا .اون باور .اون اندام . حتی تنگ شده....

براستی چرا

گاهی انقدر پذیرش اشتباه و اعتراف بهش و عذرخواهی انقد سخته. چه اتفاقی برا آدم می افته که انقدر سخت و انعطاف ناپذیرمیشه همه وجودش . ....

واقعا نمیدونم. 

تا زمانی که نفس میکشیم و فرصتی برای جبران هست ....

دارها

دارها برچیده خون ها شسته اند 

طبیعت

همچنان قربانی میگیره

فوت هم وطنان عزیزم رو به بازماندگانشون صمیمانه تسلیت میگم. و خودمو در غم شون شریک میدونم. 

یاد این فرموده خدای بزرگ می افتم. 

قسم به فرشتگان صف اندر صف

فرشته نماد نیروهای طبیعی زمینه که در مقطعی از زمان ،به ترتیب به سطح زمین در خلاف طبیعت خود برای هشدار به بشر عمل میکنن ‌ .... فرشته باد به طوفان ، برف به بهمن و ....

خییلی برای روستاییان مدفون شده در دامنه اون دره در رودبار و بقیه هموطنانم ناراحتم. که در نهایت سادگی و سخت کوشی زندگی میکردن.

دیگه وقتشه عزیزانم . بخصوص ما خانم ها دست از تجمل گرایی و حرص ثروت اندوزی برداریم. و سادگی رو پیشه کنیم. 

وقتشه دست از اختلاف نظر های بی پایان برداریم و افق نگاهمون رو ببریم بالاتر از هر چهارچوبی . و به این نتیجه برسیم که حتی اگر به تعداد هرکدوممون یه نظر متفاوت باشه. درنهایت دریک نقطه عطفی یکی میشیم. 

که به داد خودمون و طبیعت برسیم. خاک ما از زراست . و ما ازش استفاده بهینه نمیکنیم. ازدرون سیستمهای عملکردی ما پوکه پوکه . در سازمان ما ،  مرکز هزینه مدیریت بحران ، تموم ش در تشکیل جلسه های بی نتیجه و چند بسته بطری آب دپو در زیر پله های اظطراری خلاصه شده بود. 

الان که اوضاع بدتر. صحبت م مال سال نود و سه وچهار ه. 

دیروز انقدر حرص خوردم. همکارای حراست مرتب پیگیر چک خرید مانیتوربزرگی بودن که ورود خروج مارو مدیرا ببینن. دستگاهی بدشکل خریدن . انگشت نگاری ..‌ تموم هنرشون انگار ، مچ گیریه در بهبود کیفیت کار .... 

سونومی بعدی که فاجعه ای انسانی رو باخودش داره. در دل پایتخت . همین ویروس کروناس. که جمعیت مترو رو تماشا میکنم تعداد بسیار اندکی توان خرید ماسک دارن‌ و استفاده میکنن.وتفاوت فقیر وغنی رو به وضوح میشه دید. فقیر حتی برای جان خودش دیگه ...اهمیتی نمیده. 

منظورم ازفقیر . فقیر در هر ابعادی هست . فقیر فکر ی ...

که در همین غرقابه بلا سر  هر چیزی به جر و بحث مشغوله که حرف ش به کرسی بنشونه ... حتی اگه اون کرسی مث صندوق صدقات کمیته نا امداد ، رو آب باشه ..

تو سیل اول بهار شیراز دیدم. این منظره رو ...‌ 

آی دلم از کمیته امداد خونه . البته کمتر از آموزش و پرورش ضد آموزش و ضد پرورش . 

که مظلومانه هم دانش آموز و هم معلم اشو به نابودی کشیده و تبدیل به جسدی بیروح . 

وقتی تونستیم برای خودمون و هم ، سیل بند بسازیم .

اولین جایی که باید ازنو بسازیم . اینجاس 

 

 

 

خیلی

وقته دست ازیقه گیری برداشتم. بی فایدس

صبح صف نونوایی سنگکی ،کمجد دارشو سه تومان گفت. منم جواب دادم محله ما بالاشهر هم هست . هزار و دویست تومانه. 

آقای جوانی برگشت گفت مملکت ما بیصاحبه. ج دادم اتفاقا نیست.

گفت نیست . با تاکید محکمتری گفتم هست. صاحبی داره که در پس این آشفتگی ها سازه ای تازه رو بنیان گذاشته که به مغزمان آگاهیشو و توان دیدنشو میده. از سطح به عمق دیدنه. و خداروشکر قبول کرد. و من درپوست نمیگنجیدم. که نظری به طرف صاحب بی همتایمان برگشته. مشغول دیدار جلوه او در منظرگاه درخودم و درهمه هستی هستم. و دعاگوی همه تان 

سلام

متاسفانه دوروز پیش درتهران ویروس کرونا قربانی گرفت. دوستان یه سونومی و فاجعه ای درپیشرو داریم که اسمشو میتونم بگم نسل کشی . خواهش میکنم جدی بگیرید . و تدبیر بیندیشیم. خدای بزرگ بزرگ نگاهدارمون باشه. عزیزان

چرا

توخونه خودم حس میهمان دارم ؟

وقتی وارد میشم وسلام میدم . حس میکنم جمعیتی نشستن.‌جل الخالق . پس خونه واقعی من کجاس . چه جوریه.اینو خیلی خوبتر ونزدیکتر دارم حس میکنم .‌که با مرگ آغازی ازنوع دیگه خواهیم داشت . 

خانم گردشگر

سلام بردلتون 

دلهای به روشنی برف و زرینه آفتاب و نور نشان تون.

امروز دوتا تخم مرغ پختم و تکه ای نان و فلاسک کوچولوی چای و زدم بیرون. آسمان باز و آبی و درخشان و نورخورخورشید و سرمای پر مهر برف و ... 

وای . حس آغوششو  خدای بزرگ باهمه اینا بهم‌چشوند. به سه تا پسربچه برخوردم سلام داد م ومسیر رودخونه روپرسیدم. و تشکر کردم و داشتم میرفتم تو حال وهوای طبیعت . که یه هو صدای دویدنشونو شنیدم . برگشتم. دورمو گرفتن که ماباهاتون میایم. وایی با این کوچولوهای دوست داشتنی به قدری لحظه هام درخشان شد و دلپذیر که ازشادی موقع برگشتن . حس میکردم روابرام .هرسه باهم باهام حرف میزدن. پر از تعریفی های دلپذیر . ...نگاشون میکردم بالبخند گوش میدادم و فکرمیکردم اینا مردای اینده مون ن. 

برف میبار ه

نرم و لطیف و سپید و آرومو بیوقفه 

همینجور پیش بره به چندین سانت میرسه. هوا سرد سرد.

شکر و شادی کنیم. و با حال خوب تلاش که کاشونه مونو باصفا ومزبن به این نعمت الهی کنیم. 

ولنتاین

کادوهای رنگی رنگی رو نگاه میکنم. دلم میگیره . از اینکه نتونه عاشقی به معشوقش یه شاخه گل بده. یه شام آبرومند . 

از جوانان جیب خالی که در استعداد های نشکفته پر پر میزنن . و دخترانی که با هر آراستگی ... خلا جدیدتری در درونشون جا باز میکنه . مث حباب ... 

به اندازه بود باید نمود . 

فعلا باید یه هدیه برای دلم بخرم . که دوتا حرکت کوچولو درجهت آرامش خودم انجام دادم. 

میدونم .که هیچ مردی نمیاد بامن در هیچ واقعیت برهنه و تیز زندگی شریک شه. میدونم . برای باعزت زندگی کردن. دست به پیش کسی دراز نکردن ، به توانایی های خودم تکیه کنم. که هیچ حسابی باز نکنم. که فاصله ای با کف خیابان نخواهد بود. اگر ذره ای بی احتیاطی کنم . که حتی نور چشم هم تا جایی سو سو میزنه برام. ولی ای کاش باشه . مردی که بپوشونه زن شو ... و زنی که بپوشونه مردشو. دیروز پس از دوسال ، پدر بچه هارو دیدم. یه سلام زیر لب و همون نگاه طعنه زن طلبکار خودخواه عاقل اندر نادانی ...که خودم برای خودم ساختم. همیشه رنج برد از اوج گرفتنم. و سعی اش بر قیچی کردن پرو بالم . به هیچ جا نرسید. چقدر خوشحالم و شکر انه به درگاه حق که توان جراحی عمیق رو بهم داد. 

آخ جون فردا تعطیله

دروغ چرا لذت خونه بودن م رو به هیچ زنده باد ومرده بادی عوض نمیکنم.

عزیزانم همه جا رو تمیز کردن . شام سبکی خوردم. و نشستم ور دل م و شکرانه این وبلاگ .

وحضور گرم شما.

میدونم و‌میشناسم دزدهای زمان رو .

اسیر شدن دردام تنبلی ذهن و عادتهای رفتاری . نداشتن برنامه ریزی . 

اما درهر فرصتی میام اینجا . همون خونه رویاییمه با گلهای انبوه که خودتونین‌ . و اثر کنش و واکنشهای فکرمون که به هم اندیشی بینجامه . و جرعه ای تفکر به کاممون بریزه . 

حواستون هست؟

خودم رو گذاشتم طبق اخلاص با همه وجودم تا باکمک هم شمعی روشن کنیم . راهی بسازیم . و سقفی برای عاشقانه هامون. حریمی سلطانی

از مرد رویاهام چی میخام

درک متقابل 

اجازه آزمون و‌خطا 

پرهیز ازنگاه گزینشی

همراهی و مدارا 

کنترل خشم 

متوجه شدم لازمه سقف و حریم عشق زن ومرد . درکنار احساس عقلانیت رو منطق رو ...واقع بینی رو ... تواضع رو .. قدرت پذیرفتن اشتباه رو ... پرهیز ازنگاه تعصبی رو ...

 

سلام

سلام برشما دوشنبه روز تون. 

روز براورنده نیازها ست . 

من یه هم پوشانی عاطفی و .... و آدمی رو در بهترین حال ش میتونم براورده کنم. اما درکنارش دغدغده قسط و قرض و سقف و شکم و پوشاک و سفر و مهمتر از همه اینا ....واحدهای پاس نشده شم درکنار واحدهای پیش نیاز خودمم هست. رو ..هم داشته باشم . سوپر من م بشم. که درمقطعی شدم. اما آخرش کم میارم. چون تعادل نداره. چون تعریف اشتراکها و توافقها و تقسیم ها ...وانتظارها ، نیاز به بروز شدن داره. 

درانبوه این دلخواسته ها

همین الان . درمترو بهترین زمان مطالعه رو دارم‌ .

جاتون خالی الهه رازگو روخوندم. 

اداره. با پاکدامنی ، میلیاردها تومان پول رو به جریان می اندازیم. باهمکارای دوست داشتنی م. 

ازراه رسیدم چای گذاشتم. نوش جان شد. دراز گشیدم و با تک تک وسایل خونه و خاب ناز کودک م حال میکنم. و قلبم پراز بخششه ... وطلب بهترین ها برای همه همه ها ... 

درخت بکارم.

سبزی بکارم

بزغاله و گوسفند خودم داشته باشم. شیرشو بدوشم. نون بپزم. زیر نورآفتاب و سایه سار گذران ابرها ...درحصار کوه پایه ای دور و ساکت و دوراز ادمها بامحبوبم عشق بازی کنم.

خونه پدری م. رو تو روستامون بازسازی کنم. هرلحظه درحال آموزش زبان و خوندن کتاب و گلیم بافی و معرق کاری و خط نوشتن. و تمرین موسیقی و و ورزش .‌. ومیهمانی و شب شعر...

درخت بکارم.

سبزی بکارم

بزغاله و گوسفند خودم داشته باشم. شیرشو بدوشم. نون بپزم. زیر نورآفتاب و سایه سار گذران ابرها ...درحصار کوه پایه ای دور و ساکت و دوراز ادمها بامحبوبم عشق بازی کنم.

خونه پدری م. رو تو روستامون بازسازی کنم. هرلحظه درحال آموزش زبان و خوندن کتاب و گلیم بافی و معرق کاری و خط نوشتن. و تمرین موسیقی و و ورزش .‌. ومیهمانی و شب شعر...

بازم میخام

یه عالمه پول 

که براش برنامه بریزم . از دوستای کارآفرینم که همه وجودشون برای جوونامون به مهر ورزی دراندیشه کار و فعالیت ه. کمک بگیرم. به هرکسی که کمک میخاد . وام بدون بهره. یا قرض بدم. خونه ساده باصفام رو طوری مث الان بچینم. که باهمه همدلی کنم. مث خانواده نخست وزیر مالزی . تو خونه م سفره بچینم. و دعوت کنم . مردممو 

خودم اختصاصا بر کودکان گار متمرکز شم. و از همه کشورها کمک بگیرم. 

با خنده و شادی و امید هر بیماری رو بهش غلبه کنیم. شکر و شادی کنیم. و سرشار باشیم از مهر درونمون و خونواده هامون ....

پیش بزرگی خدای بزرگ ،اینا کاری نداره

دلم میخاد

همین بهار یه مرد با طعم شکوفه های انار برلبهاش ، به زندگی پر پیچ و رمز و رازم آشناشه. برام کلبه ای ازدسترنج خودش و قوت بازوی خودش بسازه که توش یه خلوتکده دلنشین و ساده درست کنه . برای عاشقانه هامون. غذا بپزم. موهای دخترامونو شونه کنم و به پسرامون ریاضی یاد بدم. دغدغده قسط و قرض و پول نداشته باشم. یه ون به مدل دلبخواهی خودمون . تهیه کنه که اسمشو کاروان صلح بزاریم. قوی و نترس و حق گو و صالح باشه. نگاهش تیز و برهنه شمشیر شه بر محودورویی ها .

همه براش احترام بزارن. به حرفش گوش بدن. حکمش حکم پادشاهی عادل باشه . مث کوروش کبیر. و منم به جاه وجلالی زندگی کنم . که الگوی زنان و دختران بشم. که کانون خونواده مقدس ترین معبد ها بشه. بازبون ساده دلم با همه نژادها در کشوری اشنا شم.پیک شکر و شادی بشه حضورم ... در دلها 

پری ازجان بباید

تا فروننشیند ازپرواز 

سلام

پرواز به کجا 

برای چی 

چرا 

....

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست 

یه جا کلیدی با قاب شیشه ای آبی که طرح ابرها دربالای زمینه و ودوقلب سرخ در وسط ، خریدم. برا اتاق خواب ساده م . که پایین قلبای سرخش که به هم تکیه داده بودن، این شعر رو نوشته بود. 

 با این تفاوت که فعل مردنی است ش رو اینطور نوشته بود .

مرد نیست ....

ومن با حیرت میخوندم . مرد ؟نیست ؟چه ربطی به مرد داره. 

پرواز ...

ربطی به مرد نداشت. 

در ذهن کودکانه خام من . 

من بودم و منی تنها دردرونم. 

تنهایی هردو مان عظیم بود ....

هرسال

دم نوروزماه به انتظاری لحظه هارو میشمردم. عروس شدن .قبولی کنکور. بچه دار شدن .. خونه دار شدن و .‌‌‌‌...

این نوروز ماه منتظر م. همراه با طبیعت ، تنه درخت تنومند بشر هم جوانه ای از نو بزنه. تغییری بزرگ  ،ورق خوردن برگی از کتاب سرنچشت بشر که دیگه سپیده. تجلی و ظهور رشد و آگاهی دروجودمون ،برای برقراری صلح و دوستی در دنیا 

.

نوروز مانگ

من دیروز صبح ،نفس تازه بذرها درخاک و عطر حاصلخیزی و طراوت بهار رو حس کردم. زمین نفس میکشه. تو درون خودش چه بذرها برای بارور شدن .... 

یاداین فرمایش می افتم. هرگاه بهار رادیدید بسیار ازقیامت یاد کنید