توخودت رو درمن میبینی

خودتو تو من دیدی
 میدونی
  ادما خصلتهای خودشونو تو دیگران میبینن

در اصل خودشونو میبینن
عاشق خودشون میشن
اگه خصلت بدی رو هم تو دیگران میبینیم چون خودمون داریمش
 اینا خیلی مهمه
با دقت بخون
 کد خیلی بزرگیه

اگه بهش برسی دیدت به همه چیز عوض میشه

دور دور دایره آفرینش

تا وقتی که درچهارچوب افکار و نظریه ها ی فکر خودمون آدمها ورابطه ها رو ببینیم و قضاوت ذهنی کنیم ، اگر براثر این قضاوت ذهنی حکم صادر نکنیم و قاضی نشیم . راهی باز میمونه برای اینکه این جمله رو فکرکنیم ....شاید م من اشتباه میکنم ....

واقعیتش همیشه آدم ناراحته وقتی درهر حالی درحال قضاوت کردنه ... 

وتوهین کاری ازدستت برنمیاد برای خوشال کردنش ...تبدیل میشه به موجودی بانام اندوه  خوار ...

باز اگر آدم احساس کنه حقی ازش ضایع شده به مراجع قضایی شکایت کنه ... یا وقتی مراجع قضایی خودشون  کانون فساد و ظلم شده باشن ...به خدای بزرگ شکایت ببره ... خیییلی عالی ه 

شک ندارم عین تا عین اون ناحقی رو بساطش رو کائنات برای طرفش میگسترانن.  و برای خودت ،چرا که طرفین دررابطه ها سهم دارن. 

دومین باری ه که براثر بازداشت شدن عزیزی ازعزیزانم قلبم به درد میاد و به هم میریزم....اما اینبار متوجه شدم که این مسیر درست از نابودی داره نجاتش میده...

وقتی کنه و عمق کارای خدای بزرگ رو ببینی و کشف کنی ، چنان آرامشی واعتماد ی بهت تغذیه میشه ... که حیرت انگیزه

قند وشکری

نور قمری در شب
قند و شکری در لب

مولانا

کشان کشان تو چه میکند با من
دوست داشتنت اجابت است برای من


افتخارم دیدن هر لحظه توست
همین کار میکشد مرا بسوی من

ایم شعر منویادت میندازه. دوری ازمن کیلومترها ...اما عطر نفست و نگاه پراشتیاقت که درسکوت سرگرم تماشای من است و سرکشیدن م را حس میکنم ومیچشم

دوست داشتن آدمها وآشنایی هاشون چقدر شگفت انگیزه ...

اونکه ازت شاکی حتی ممکنه خیییلی دوستت داشته باشه

گردنبودش بامن میلی 

پس چراسبوی من بشکست لیلی

ادامه نوشته

خیلی حرفها هست برای نگفتن

کو محرم اسرار بیا ....

میدونید وقتی حقیقتی رو بی موقع برسرزبان بندازی ... میسوزه و حیف میشه... کلام به شرط اثر هست. 

الهی

بهمون منطقی تیز بین و شکافنده  علوم و معناها رو عطا کن . 

منطقی و آگاهی که بتونیم بزرگان هردین ی رو بزرگی شونو ببینیم و درکش کنیم. 

درک بزرگی هر آدمی ،یه قدم مارو به درک بزرگی خدای بزرگ نزدیکتر میکنه. 

الهی قدرت بی ریا و بیدریغ وبی منت  درکنار هم بودن رو بهمون عطا بفرما. قدرت و امکان درکنارهم رشد کردن. و نقاط ضعف و قوت هم رو کشف کردن‌

الهی مارا آن ده که آن به 

الهی دراین غرقاب بلا که از هرسو خودمون برسر خودمون هوار کردیم روزنه نجات رو بنما.

بی‌شک شمشیر دولبه ایشان نشانه پرگار ایست که نشانه هارو برای اجابت این دعاها بهمون نشان داده .

کاش میشد بیشتر نوشت .‌‌‌ ای کاش .... 

ادامه نوشته

یه خانم آنچنانی

که به آنچنانی وجود خودش وصل شده ‌.    که  هیچ چیزی برای ازدست دادن براش نمونده، وهرآنچه که هست و هرآنچه که داره رو  رو کرده ،آشکار و بی‌محابا...

شرف داره به تو که ازپس هر رنگی و طرحی تازه سرگرم تظاهر و فریب ی ...

به قول دوست خوبم .... توخود حجاب خودی ازمیان برخیر

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور

دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا

چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه

جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش

گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد

محترم دار در آن طره عنبرشکنش

در مقامی که به یاد لب او می نوشند

سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش

عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت

هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش

هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال

سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش

تعبیر فال شما

فکر می کنید رسیدن به حاجت محال است ولی به زودی خبری بسیار خوش به شما می دهند. بی قرار و بی تاب شده اید. به هر کس که می رسید می خواهید خبری از او بگیرید اما بدانید انتظار امروز تلخ و وصال فردا بسیار شیرین است. خودتان را به دست سرنوشت سپرده اید و مطمئن هستید هر چه پیش آید رضای حق در اوست.

امروز من‌

شما فردی مهربان و فداکار هستید که برای دیگران وقت زیادی می گذارید اما به خودتان آنطور که باید اهمیت نمی دهید. اما حال زمان تغییر است. به زودی افرادی که در گذشته در زندگی شما وجود داشتند، دوباره سر راهتان قرار می گیرند بنابراین اگر عشق قدیمی تان را ملاقات کردید، تعجب نکنید. گاهی باید اتفاقات گذشته مقابل چشمان ما ظاهر شوند تا از آنها درس بگیریم. به زودی با فردی قرار ملاقاتی دارید، اگر چه نگرانید که چگونه پیش می رود اما مطئن باشید که لحظات فوق العاده و رمانتیکی را تجربه خواهید کرد. دروغگو را از اطراف خود دور کنید وگرنه وقتی به خودتان می آیید که متوجه می شوید پا به پای او دروغ می گویید. احتمال موفقیت در رسیدن به نیتی که مدتهاست به فکر آن بوده‌اید افزایش می یابد. از جمله ای که می‌شنوید نهایت استفاده را ببرید و از کمک دیگران غافل نشوید. به زیر دستان خود منفعت برسانید تا این هفته روزی شما پر برکت تر باشد

چرااینجوری ه ...؟؟؟

درست وقتی که یه قدم  با خط پایان فاصله داری کم میاری.

درست وقتی که زمین و زمان بهت نشانه میده که راه رو درست رفتی . بابا عزیز من درست رفتی ... گیج می زنی 

دلت گواهی میده عقلت باور نمیکنه.  انگار ازبنیاد عقل برای بی باوری خلق شده . 

یه حالی م ...

راه دلم رو درپیش میگیرم . .. میشه پیراهن صلح . میشه تدارک صحنه پیروزی ... 

میشه جستجوی زیباترین تاج ... بر سرو موهای  ازقبل تاجدارت. 

شکر . ازوقتی که یه اتفاقی افتاده . قدر اینجارو بیشتر میدونم. که میتونم هرطور دلم خواست و هرزمان دلم خواست . وازهرچی دلم خواست درش بنویسم. 

اصن انگار روح پیداکرده ... گلهای زیبای اندیشه ... 

گلهای عجیب غریب و باشکوهی نامتعارف که هیچ کجا ندیده باشی ‌. 

کلیپی دیدم که نوشته بود مردان ایرانی مرده اند ..‌ 

برتصویری از دوزن که در خودروی اهریمنان دارن به زور وخشونت برده میشن. 

واقعیتش مردانگی این سرزمین رو ترک کرده. و زنانگی درزیر شلاق خشونت مذهب شیاطین شکنجه میشه. اما اینا نیست ..‌ 

زنان ما حکومت  رو بر دست خواهند گرفت.  چرا که خشونت و جنگ و بی‌رحمی دیگه نمیتونه برای ما زمان بخره که برزمین زندگی کنیم. مادرمان زمین رو بیمار کردیم. 

منم بیمار شدم. باصدای بلند امروز فکر میکردم که پسر بهم توپید . ... 

باشه حالا نباید تواتاقی که هستی حرف میزدم ؟؟؟ 

این گفتمان بایک مادر نیست . در هرشرایطی که باشی....

خودم فقط یه بار عصبی شدم و بعد چندبار نخ کردن سوزن چرخ خیاطی ... به مادر توپید م. 

آخ مامان چند بار باید نخ کنم ... 

و مادر بغض کرد . و به زن داداش گفت ببین زهرا بامن چکارمیکنه...

و یه ماه نکشید ازدنیا رفت ...

شاید تحمل این رفتار و نداشت... واقعا ..‌ ازجانب من که همه چی زندگی ایش بودم‌ 

 

زمین خوردم‌

خیییلی زمین خوردم. بخصوص درزمان بارداری م سر دختری....

یه بارم ازهوش رفتم. 

هیچکسی معنی و تفسیر سکوتم رو نمیفهمید . 

خودمم در راز خلقت خودم مونده بودم. 

الانم زمین خوردم. گاهی به عرش میرم . درست همون لحظه به فرش میرسم. 

عاشقم 

عاشقی بیقرارم .

اما داشتم فکر میکردم. فرهاد ....

به نظرم اومد که فرهاد شاید از اینکه درشیرینش طعم شیرینی مهرخداای بزرگ رونچشیده جان داده....

شبیه من ناکام ...

خوش به حال کسی که مظهر وجلوه اوست .

الهی شکر ... صبح با لسان خواجه عبدالله انصاری عالمی داشتم. با محبوب 

سلام 

آدینه همه مون به خیر و شادی

وقتی درخواب نازی م چه قدر همه چی آروم ه ... 

به صورت عمومی ،

تاکیدمیکنم به صورت عمومی ما درروابطمون به حال وروز و شرایط طرف مقابلمو ن فکرنمیکنیم . خودمونو می‌بینیم ‌. و این باعث ویرانی رابطه میشه و تنهایی مون .

دوتا جمله مرحوم پدر برام به یادگار گذاشت . خییلی در ظاهر ساده .

روله وظیفه ای خود بزان.  (فرزند م وظیفه خودتو بدون .)

خود بنه جای دیگران. ( خودتوجای دیگران بزار) 

کلی انعطاف پذیری توی این دو هست . 

البته من اینو تجربه کردم. که آدم دچار غرور میشه و فکر میکنه فقط خودش درست فکر میکنه . یه گذاری هست و چالشی بادرون . خودش یه عالمی داره. 

تا دربیای ...

امروز بهترم خداروشکر پارچه خریدم. 

جرا تنهایی م

سلام 

آدینه همه مون به خیر و شادی

وقتی درخواب نازی م چه قدر همه چی آروم ه ... 

به صورت عمومی ،

تاکیدمیکنم به صورت عمومی ما درروابطمون به حال دوروز و شرایط طرف مقابلم ن فکرنمیکنیم . خودمونو می‌بینیم ‌. و این باعث ویرانی رابطه میشه و تنهایی مون .

دوتا جمله مرحوم پدر برام به یادگار گذاشت . خییلی در ظاهر ساده ت.

روله وظیفه ای خود بزان.  (فرزند م وظیفه خودتو بدون .)

خود بنه جای دیگران. ( خودتوجای دیگران بزار) 

از دچارشدن و دلدادگی گریزی نیست

قلب یک مادر معبدی است

که بودا صفت میشه درش عبادت کرد.

صومعه و کنشت و دیر حتی 

حجله گاهی نرم و متین و باشکوه که درآن لذت و کام روانی کنی ازنوع دیگر.

عطر تن یک مادر بهترین خوشبو کننده مشام عالی جان .

و تارموهایش....طلسم محبت و مهر در هر جهانی و عالمی 

نام مادر پسفورد و جعبه سیاه هواپیمای درونت و احوال قلبت توست.

اگر 

مردی درکنارش . مردانه پدر باشه . 

یه سال تهران ...باران تندی همراه تگرگ میبارید... داشتم میهمانامو بدرقه میکردم که یه هو دیدم از دیوار خونه خرابه یه موجودی شبیه گربه پرید اینور ...

دقت کردم دیدم زنی ه

صداش کردم و چادرمو باز کردم و گفتم بدو زیر این چادر خیس نشی ..‌

و درو براش چهار طاق بازکردم و بادست اشاره که برو تو ....

گفت آخه من تمیز نیستم نمیشه ... 

غریدم

میگم برو تو دختر ... کثیفم چیه سرمامیخوری

هرزمان نحوه بالارفتن شبیه گربه ها چهاردست وپاشو یادم میاد اشک حلقه میزنه...گودی حدقه چشمام...

دخترم ترسیده بود بادیدن..ش 

گفتم دخترم میهمان داریم  زیر کتری و روشن کن. دوباره

وپادری رو کشیدم کنار پشتی دم ورودی خانه . واونجا نشست و خودم کنارش .

دختر باترس و لرز چای و غذایی و اورد‌ .

نگاهش کرد وگفت خوش به حالت برای مادری که داری ...

قدرشو بدون .

منم زمانی مادری بودم پسری داشتم و خونه ای ... 

به بزرگی خدای بزرگ 

ازدنیا  نمیرن . مسببین خرابی ملک ایران زمین ما....مگر اینکه اینهارو تجربه کنن........

...وقتی رفت دیدم دختر پشت پشتی که روبروی ما نشسته بود یه چاقو درآورد. 

گفتم این چیه مادر 

جواب داد ... با چشمان کهکشانی ازاسترس و حیرت گرد شده اش ...ترسیدم خطری تهدیدت کنه

 

 

ملاقات مردم بارییس جمهور در کرمانشاه

ازشما چه پنهان ازصبح به دلم افتاده با پوشش محلی بسیار نفیس و زیبایم برم دیدن ایشان .

ومحکم بهش حکم کنم 

حکم حکومتی ! 

که به ایشان بااین مضمون اعلام کنم:

نه سواد و تخصصشو  دارین  نه جایگاهشو . استعفا بدین  . وگرنه بزودی  درکنار باقی ظالمین به این مردم خونتون  رو خواهند ریخت . 

همونطور که خون بیگناهانی رو ریختین و دارین میریزین .  آن شاالله

آدم نمیشم

چکار کنم 

بادل م ارتباط میگیرم نه عقلم .

روزها و شبهایی که رفته ... آنقدر اذیت شدم که به بستر بیماری کشوند منو ....

دست خودم نیست .

وقتی باهام حرف میزنه . صداش به گوشم میرسه .آروم‌ میشم .

ازاونروز که دست رو هوا موندم درحین رقص دسته جمعی کردی گرفت....تنهایی دلنشینم تمام شد..

جمعه روزی پاییز سراب صحنه بود. بعد ارسالها با توری تفریحی اومده بودم که باخودم و تنهایی م خلوت کنم. و خلوت هم کردم. 

باهمه اعضا احترام وآداب رو به جا اوردم. اما دورنشستم. با ماشین ایشان اومدیم . من و دوستانم دیگه. ازهمون لحظه اول دیدار انگار لاقیدی من توجه اش  رو جلب کرد. یه ربع زودتر از قرار رفتم. اما دست بردم .گوشیمو نبرده بودم. یادش به خیر . باخودم گفتم خب ... زهراخانم  اگر قسمتت باشه میری...

که چند دقیقه بعد باماشین آلبالویی زیبایی اومد. و پیاده شد . حس کردم . آشناس. رفتم توی سواره رو و درحالیکه به طرفش میرفتم. سلام دادم و گفتم باید آقا...باشین. جواب داد بله و شما زهراخانم.

بله . خوشبختم . 

منم همینطور ... 

و گفت هوا سرده میخاین توماشین بشینین؟ جواب دادم خیر 

فعلا سردم نیست.  میخاین براتون قهوه بگیرم؟ 

نیم نگاهی کردم و گفتم خیر دوست دارم اما نباید بخورم . و ولش کردم و رفتم طرف فضای باز طرف میدون... باران باریده بود. هواس سرد آبان ماه بود فکرکنم یامهر....

 

آهنگ کو یار  و کوچ غمناک پرستوهای شاد مرحوم طاهرزاده رو خوندم و چرخی زدم در تماشای طرح ونقش آب باران گودبسته درچاله ها ... 

و سردم شد . 

برگشتم طرف ماشین و رفتم طرفش گفتم ... خوب ... من سردم شد . ببخشید.  

بالبخند محوی درحالیکه قفل ماشین رو میزد ...جواب داد همون اول گفتم که ... 

منم برگشتم ازپشت ماشین رفتم. یه لحظه خواستم بشینم پشت. دوباره فکرشو کردم. حالا اینها دوستن . منم غریبه... بهتره همون جلو بشینم. 

و رفتم جلو نشستم. اجازه هم نگرفتم. و آیینه رو پایین کشیدم. پرخاش بود. متوجه شدم‌ مدتها زنی کنارش ننشسته... با دستمال عینکم پاکش کردم و مداد ابرو و ماتیک قرمز مو درآوردم و آرایش م رو تمدید کردم. تو نگو تمام حرکاتمو داره تماشا میکنه. یادش به خیر 

خرما دون کرده بودم توش گردو گذاشته بودم . باچایی فکرکنم. که دوخانم همسفر اومدن و هرسه سوارشدن. منم سلام دادم معرفی کردم خودمو و حرکت کرد . گفتم من و ببخشید که جلو نشستم. 

و ادامه دادم. آیینه روپاک کردم. 

جواب داد ممنون‌ . و با تعجب و استفهام نگاهم کرد‌.

درحالیکه دستمال طوسی عینک مک دراز میکردم طرفش گفتم شیشه رو هم پاک کنید . من قسمت خودمو پاک کردم. 

گفت نه . نمیشه. 

چرااا

آخه دستمالتون کثیف میشه. 

گفتم دوتا دارم. 

که باز گفت نه ولش کن ...

تندی دستمو دراز کردم و گفتم ولش کن چیه بگیر بکنش دیگه ... 

.... هول هول ازم گرفت و شیشه رو پاک کرد . و من درست وقتی چایی براشون ریختم متوجه شدم چه سوتی دادم. و سرخ شدم. 

خلاصه... ...گفت ...شما که مذهبی نیستی زهراخانم....

من....ننن نه ...

-خداروشکر 

و یه هو شروع کرد ازخودش تعریف کردن... تعجب کردم. اما بعد یادم اومد آدمها چقد سریع اعتماد میکنن ... لبخندی برلبم نشست‌.. 

و تازه فهمیدم . مجرده... 

راستی همون اول بهش گفتم گوشی موادمخدر رفته بیارم. الان خوابن اهل منزل . یه دوسه ساعت دیگه زحمت بدم بهتون یه خبر ازخودم بدم. 

گفت چشم.

وقتی میگه چشم  دلم میره براش ... چشم‌هاش  زلال مث رودخونه اس...

وقتی رسیدیم. 

یه پسر بود چهارده پونزده ساله . صدرا ...

میخواست آتیش روشن کنه ... همه مخالفت کردن. پاشدم رفتم کمکش که تورلیدر مون گفت . جنگل آتیش میگیره ... چرااا

برگها خیس ن ...

منم جواب دادم. خوب حریم برااتیش درست میکنیم ‌ و یه دایره یه متری برگها و با پا از دور چوب ها دورکردن.  و 

بقیه هم یواش یواش اومدن ...

و آتیش براه شد. 

 بعد ولشون کردم رفتم کنار رودخونه و با جریان آب روحم هم آواشد ... 

که تورلیدر صدام کرد. خانم ... شما آتیش رو درست کردی خودت دور گرفتی ... 

منم برگشتم طرفش با پهلو و گفتم چشم الان میام‌ . ورفتم طرفشون. 

کاپشن طوسی پوشیده بود . و شلوار سبز تیره مچ کشی ورزشی پاش بود. جوان ولی رنج کشیده..‌

اثر رنج رو برچهره خوب می‌شناسم

ادامه نوشته

بعضی رفتارها

بعضی رفتارها براثر تکرار وعادت هست 

بعضی بر اساس شناخت متقابل

زند لاف بینایی اندر عدم

بیار ساقی ... از آن می ... در ساغری ریز  

که مست و مخمور آن باده شبانه ام 

هر لحظه عیده

هر نفس فرصتی برای نوشدن 

تغییر 

رشد 

قبای نو برتن اندیشه و گفتار 

ازصبح باشستن هر ظرفی  هر شخصی  اومد توذهنم به جای تجزیه وتحلیل رفتارهاش ، ناخودآگاهم یا سربازان سیستم ایمنی بدنم این پیام رو برام مخابره کردن ....

بگو‌

....جان دوستت دارم.  برآت طلب خیر دارم. و بااین جمله ازذهنم بااحترام راهی ش کردم سمت خودش. 

و هربار توجه م متمرکز شد به زانوهای آسیب دیده م که با مربی ناشی و باشگاه ی که جوگیرشدم ورفتم ... . باز باد کرده. و وزن مو متعادل کردم روی هردوپاهام

نکته ای که بشر (همسر طلاق داده شده (:) م قع شستن ظرفها  بهم همش تذکر میداد اما به فکرش نمی‌رسید به کمکم بیاد.  

سکوت خانه.

نغمه پرازتشکر قمری و کفتر و یاکریم ها ...روی  شیار باریک نیم دیواره بالکن که نون و آب گذاشتم..

 جلوه گلها ... حال نزار بیمار حسن یوسف ها حتی که هنوز درگیر بیماری ن... 

انتظار ظرفهای نشسته چند روز برای هم آغوشی با آب ... 

خواب شیرین پسر دراتاق جوانانه اشان. 

که نمیرم داخلش...

گذرا فقط لباس شسته هاشونو بزارم گوشه ای ...

تلوزیون منتظر روشن شدن ...

اسب کنده کاری برادرزاده عزیزم منتظر شیهه زدن و و تاختن ...

وای پو پو... اسبی ۱۴ ساله که علاقه به دلجویی ازبیماران داره...

در ورودی منتظر نواخته شدن میهمان ... 

وقتی میام اینجا بنویسم . پیام‌های سطحی تبلیغاتی بی‌محتوا که بعضی ها میفرستن حالمو میگیره... . ومتوجه میشم اصلا نباید اجازه ورود به حریم واتساپ رو به هرکی بدم. که منو نشناسه ... 

....شکر 

حالم بهتر ه ... خوب خوابیدم .

خواب ندیدم

کتاب خواجه روی رحل  گوشه اتاق هستش. 

و خواب هدایتم کرد که مث یه شاه  موکب و مرکب شو هرجایی نبرم. به نزد هر گوهر نشناسی به سنگ ناآگاهی نزنم. 

اون شاه خودمونیم 

اون شاهزاده و شاهدخت درون ماهست. 

((من باتو ازشرکت نسیم سخن گفتم ... )) آخ سهراب جان کجایی آخر 

با این نگاه لیزری عمیق ...

بهترین چیز رسیدن به نگاهی  ست که از حادثه عشق تراست.

حضرت حافظ

بی‌گمان شاید این مرحوم یکی ازبهترین یاران و دوستان منه.

شاید فقط خودم میفهمم چی دارم میگم. امیدوارم شماهم درک م کنید. 

آدم میتونه از یه نفر در سده های آینده خوشش بیاد 

یا از سده های گذشته رفیق پیداکنه. 

بی‌گمان ایشان تمام زندگی منو و حادثه های منو و نقش منو درکنار خودش ون میدانسته که الان بهترین یار و یاور منه . 

ازکودکی دارم اشعارش و حفظ میکنم و میخونم و مونس مه ...

اما تازگی فهمیدم که این ارتباط دو طرفه اس ..

مث ارتباطم باخدای بزرگ که خیییلی شگفت انگیزه و پر رمز و راز و پر اشاره و ایهام و معما .... 

ودرعین حال به سادگی هم آغوشی آب و سنگریزه های رودخونه...

به عمق رفتن نترسانه غواصی به درون اعماق اقیانوس...

نماز یه ادم‌میتونه همین باشه 

نماز یه معشوق میتونه بوسه جان بخش و مهرآفرین ش باشه...

نماز و عبادت یه عاشق میتونه درهم تنیدن تارعنکبوت تردید و بی اعتمادی و شک ها باشه ... به رسیدن به اطمینان موج در سایه گستر افق های امید وصال

 

به زحمت

خودمو راضی کردم امروز رو درخدمت خودم باشم .

برای خودم باشم 

نخوام برای کسی باشم. 

دیروز و پریروز که حالم خوب نبود و قرار ومدارهای سفر و باهم بودنها به هم ریخت . خیلی اذیت شدم. 

انگار برای عزیزانم تعریف نشده که یه هو ممکنه آدمی خالی کنه ... 

خورش قورمه بسیار نفیس پختم. اما در آخرین لحظه ماهیتابه ازدست افتاد فهمیدم که نمیتونم سرپا وایسم

مهلتی ببایست تاکه خون شیرشد

تنها درخانه و دربستربیماری داشتم به این فکر میکردم که رابطه ها ... اگر تنفسی و فاصله ای بهشان داده نشه ... از مسیر مهر و اشتیاق و مهربانی بیراهه میرن

پنجره عشق

در پنجره عشق تو را میبینم


به چشم هایت خیره می مانم


که مبادا چون اشک


از چشمت بی افتم


روزنه دیده ات پر از شعر


لب هایم می تپند


در دلهره ی گفتن از تو


بی قرار مانده ام

 

#بابک غلامی

عید قربان

واقعا آدم چی باید قربانی کنه ...

چی و گردن بزنه 

مهر زیادی که تبدیل به بت شده باشه رو ..؟

خودخواهی رو ؟

غرور وتعصب کور و؟

نادانی رو ؟

 

دربستر بیماری

سبک و آسان و نرم ، موقعی که تابه پیازداغ ازدست م افتاد فهمیدم منم گرفتم. 

گاهی معده گاهی چشم چپم گاهی ریه . گاهی ته گلوم ... عجب ویروس باحالی ه ... 

همه میهمانی رو خراب کردم. وخیلی شرمنده ذوق و شوق عزیزانم شدم. 

ولی تنها اشتباهم این بود تااخرین لحظه امیدوارم بودم . که نگرفته باشم. فقط خستگی کارباشه. 

دیگه تمام ذوقم برای میهمانی گرفتن کورشد

برای همه چی . ازهمه دلزده م . 

خواب عجیبی دیدم 

کتاب خواجه رو باخودم بردم اداره ..‌ جاش گذاشته بودم . دربدر دنبالش میگشتم. توی خواب هی زنگ میزدم . آخرش پاشدم رفتم اداره . 

تهران بود و همکارای تهرانم

انداخته بودنش توی قسمت امحا

خییلی وحشتزده بودم. 

که دیدم پدر بچه یه نسخه جدیدترشو تهیه کرده بود و بی سرو صدا توی رحل م گذاشته بود. 

صبح بیدارشدم ...کشان کشان خودمو رسوندم بهش 

گوشه اتاق بود. سوره زمر برام آومد . و چگونگی اولین مرگ آفرینش و رفتن حضرت آدم. 

اما دلم میخواست بدونم به زنش چی وصیت کرده که توی این کتاب ذکرش نکرد. 

به هرحال. حال خوبی نیس . حالی که نتونم خونه مو مرتب کنم . به گلهام آب بدم و به عزیزانم خدمت کنم. 

حیف

باچه ذوقی حاضرشدم، جلسه دوم رو باشگاه برم. اما درحالیکه داشتم ضدآفتاب میزدم . یه هو سرزانوی چپم تیرکشید.  

اوه 

نگاه کردم هردو ازقسمت ساییدگیه  ورم کرده بود. 

وارفتم.

روتخت نشستم و تلاش کردم لاک روی ناخن پامو پاک کنم. لاک پاک کنه به درد نخورد. 

پیراهن تازه مو آورده بودم بپوشم . خیییلی توی تنم قشنگه.

بابوته گلهای رنگارنگش... اما باخودم فکرکردم چه فایده. 

انگار شهبانویی پیاده درشهر بچرخه و درمعرض توهین  و اذیت وآزار قراربگیرد.

ترجیح دادم آویزونش کنم . و لباش ورزشی هامو پوشیدم و دراز کشیدم شاید بتونم خودم چندتا حرکت برم.

بی تعارف

خودم و خیلی اذیت کردم. اما مهم نیست. لازم بوده. لابد. به اندازه فهم اون موقع م از خودم. 

هفته ای یه بارتو استخر راه میرم. 

مهندس زنگ زد. براش به سازمان غذا و دارو یه آشنا گیراورده بودم. 

بعد اتمام صحبتها، ادامه داد که دیگه چه خبر زاراگیان. سکوت کردم و محکم جواب دادم . خوب . امری باشه. 

برااولین بار لوث شد این زاراگیان که مادرم بهم میگفت.  

و برام درحکم لوح تقدیر بود. 

اما ایشان رو به عنوان مهندسی اش قالب گرفته شده ،به لقاش بخشیدم. 

آره .

هرکی هستی 

هرچی هستی 

کی هستی 

بی قید و شرط آدمها رو دوس دارم. بی قید و شرط باید بیان جلو . وگرنه با دیواری ازجنس غروری شیشه ای مواجه خواهند شد . که اجازه یه کلمه حرف اضافه نخواهم داد. 

دیگه میخام مردی ازجنس نور تیزوبرنده و با وسعت اندیشه ای به بلندای تاریخ از این دیوارشیشه ای عبور کنه

 

کیمیای لبخند مردمم خواهم شد

پیراهن گل گلی مدل خارجی م و تماشا میکنم. منتظر لحظه موعود م .

لحظه ای که خبر بهم برسه که همه در برقراری صلح برزمین به اجماعی کلی رسیدیم. آری 

سردمدار صلح خواهم شد ...بالطافت عمیق روح م و نرمی و مهربانی مهر سرانگشتان م ...به شور و شیدایی دیدار یار درسرچشمه نور 

خالق احساسات پاک

واقعا بشر میتونه خالق احساسات پاک باشه . 

تعریف هرکسی ازاین احساسات پاک میتونه یه چیز باشه. 

ولی تازمانی که زن و مردهای ما علیرغم میل شون به اجبار و اکراه باهمن،

نطفه هر احساس پاکی ازدرون خفه میشه. 

خوشحالم که اگر ازکسی خوشم بیاد . صریح و شفاف م باخودم . 

دوشنبه اس

به حق او که برآورنده نیازهاست. 

حال دلم خوب ه 

باید به شکرانه این حال خوب یه حوضچه کوچولو آب برای گنجشکها بزارم. 

نغمه گنجشکها هنوز به گوشم میرسه. پشت میزم نشستم. 

دیروز سکان واحد عملت دستم بود. رئیس سرماخورده بود. عملا فرستادمش خونه استراحت کنه. پشتیبان سیستم مانیتورینگ آقای مهندس مقبل از مشهد اومده بود آموزش همکاران . تاظهر طول کشید . خداروشکر به خیر گذشت. 

خیلی خوشحالم از تصویر پیش رویی که درنظر نگاهم چیده شده. 

خاک 

خاک بشارت دهنده به روزی و پذیرنده به عشق....