شکوه غروب خورشید ازدیار ما

تازه اون موقع میشیم مغرب زمینی ...

درخاکستری و سورمه ای و سفیدی و کبودی آسمانی که شاید در عزای ندیدن روی درخشان محبوب جامه سیاه برتن کنند. 

میدونید، درک حضور حضرت حق ،خلق چنین صحنه بی بدیل و بی نظیری رو لایق منصه ظهور !

درسردی و تنهایی و سرمای ندیدنش هست که فراغ را لذتی شاید و بایسته که امید دیدار را و وعده وصال را معنا بخش !

دراین هیمنه و میمنه شکوه و بهت اهورایی و امپراطوری بی نظیر نهانی ، حتی لحظه ای توفیق دیدار ، یک نظر !

کاش میشد درک کرد اون لذت دیرهنگام لحظه دیدار محبوب که حتی از پرده‌ اشک زلال  چشمهایت شاکی شوی ... که تصویر زلال تماشایت را آب آلوده کنند ... 

دیگرش ...جاه و جلال خود ازیاد می‌روی...

چنان مست که درازدیوار ندانی ...  

تواون کوهی که سرتاپاغروره

کشیده سر به خورشید غریب و بی عبور ه...

این شعر ازآغاز خانم گوگوش رو دراین لحظه برای خودم خوندم و نوشتم. 

که در طول زندگیم غریب و بی عبور بود ...راه دلم 

خیلی ا ادعا کردن که دوستم دارن 

هرکسی از ظن  خودشد یارمن 

هنوز کسی اون راه رو پیدانکرده. راستش خودم هم ...برای خودم غریب و ناآشنام.

انگار یه هویت یه شخصیت یه منش یه بگم چی ...یه بزرگی خییلی باابهت و ناآشنا و گنگ و گاهی ترسناک درونم ه که هرچه میکنم درحدقدوقواره اش جا شم ... نمیشه

خدای بزرگ ازت متشکرم

به خاطر مردی که سرراهم گذاشتی . 

توی اتفاقات این چند روز اخیر...فکر کردم ممکنه ازم رنجیده باشه. چون خیلی رک و صریح بهش یه جمله ای گفتم . وقتی خبری ازش نشد ،گفتم دیدی چی شد ؟ چکار کردم ؟ 

اما چاره ای نبود.  باید میگفتم. خییلی غمگین شدم . میدونستم که این مرد همون ه که او میخاد.  چون به برادر بزرگه مم معرفی ش کردم. جوابش برام دلنشین بود که بعضی آدمها چه جوری ه آنقدر بزرگ ن ؟ 

این تایید داداش خیالم و راحت کرد که این مرد همونه ‌..

الان دیگه پیام دادم. دیدم اصلا اینطور نیس ... فقط مراعات حالمو کرده که بچه ها پیش م هستن. 

ازطرفی خوشحالم. 

ازطرفی نمیخواستم بفهمه آنقدر بهش علاقه مند شدم. 😞

دیگه نمیخام اشتباه و دوبار تکرارکنم

 باید دربیم و امید داشتن مهر من بمونه. (:

فیض روح القدس ارمدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.

اینجا براش مینویسم شاید روزی که نیستم . وامیدوارم باشم . تشریف بیاره و بخونه... 

که چقدر دوستت دارم عزیزدل

 

گزیدهدای ازکتاب عقل سیاسی ایران وهویت خواهی کردها

کوروش صغیر
▪️ #كوروش پسر چوپانى بود از ايل (مردها)، كه از شدت احتياج مجبور گرديد #راهزنى پيش گيرد. كوروش در ايام جوانى به #‌كارهاى_پست اشتغال ميورزيد و از اين جهت مكرر #تازيانه خورد. او با آستياگ، آخرين پادشاه ماد، هيچگونه قرابتى نداشت و از راه #حيله و #تزوير بمقام سلطنت رسيد. دوست او (ابارس) هم از حيث تقلب و نامردى معروف بود.

▪️در ابتدا آستياگ نسبت به كوروش فاتح شد و حتى به پارس درآمده او را تعقيب كرد، ولى كوروش بواسطه #دخالت_زنان نجات يافت و پس از آن پادشاه ماد با پدر كوروش به مسالمت رفتار كرده آزارى بوى نرسانيد.

▪️بعد كوروش باز بر ضد آستياگ قيام كرده فائق آمد. در اين حال پادشاه ماد فرار كرده به همدان پناه برد و دخترش #آمى‌تيس و دامادش #سپى_تاماس او را پنهان كردند. كوروش در حال در رسيد و گفت دختر و داماد آستياگ را با #اطفال آنان و دو نفر دربارى، موسوم به #سپى_تاسس و #مگابرن، شكنجه كنند، تا بروز دهند، كه آستياگ كجا است.

▪️پادشاه ماد، چون نميخواست اولاد او را زجر كنند، خودش نزد كوروش رفت و (ابارس) او را زنجير كرده به‌ محبس انداخت، ولى كوروش بزودى پشيمان شده او را رها كرد و نسبت باو احترامات پدر را بجا آورد. درباره آمى‌تيس نيز همان احترامات را مرعى داشت. اما داماد وی #سپى_تاماس را از جهت اينكه گفته بود، نمي‌داند آستياگ كجا است و اين حرف دروغ بود، امر كرد #كشتند و آمى تيس را ازدواج كرد.

▪️بعد از تسخير همدان، كوروش آستياگ را به باركانيا (بايد وهركان يا گرگان حاليه باشد) فرستاد، تا در آن جا ساكن باشد. پس از چندى دختر او آمى تيس، كه زن كوروش بود، خواست پدر خود را ببيند و كوروش خواجه اى را #پتى_سكاس نام، كه معتمد او بود، فرستاد تا شاه سابق ماد را به دربار بياورد. ابارس، كه از نزديكان كوروش بود، به خواجه مذكور گفت، در موقع مسافرت آستياگ را بكش و او چنين كرد.

▪️توضيح آنكه او را در كويرى انداخت و آمد. پس از چندى آمى تيس خوابى ديد، و از آن استنباط كرد، كه پدرش را كشته اند و از كوروش مجازات خواجه را خواست.

▪️کوروش خواجه را به آمى‌تيس تسليم كرد و به حكم ملكه پوست خواجه را كنده و چشمهايش را بيرون آورده، پس از زجرهاى زياد، مصلوبش كردند. بعد ابارس نیز از ترس ملکه به خودكشى اقدام كرد، پس از آن در جستجوى نعش شاه سابق ماد شدند و آنرا در كويرى يافتند.(2)


♦️آن

۰۰۰۰۰

گر تنم مویی شود از دست جور روزگار
بر من آسان‌تر بود کآسیب مویی بر تنش

- سعدی.

چی بگم آخه ...

آدم که دوست نداره عزیزشوناراحت کنه. اما کنش واکنش‌های رفتاری آدمها اونقدر پیچیده اس که آدم ناخواسته رنجیده میشه و میرنجونه. 

وقتی ادم درموضع ضعفه

اینکه اطرافیانش  چه کسانی ن و به چه سمت و سویی میکشوننش ...خیییلی حرفه

در دوسکانس ... مرگ برشاه ... وحالا برگرد شاه

جوونی مونو دادیم...آرزوهامونو... غلاف های شمشیرزنگ زده  غرور مردان وپدرانمونو...

اون شاه دیگه برنمیگرده . شاهی که فقط ضعف هاشو بهمون نشون دادن. و ما مث شهر فرنگ قدیم ،کله مونو اون تو کردیم و هرآنچه که اونجا اون نخهای  وصل به اون شخصیت‌ها و دیدیم . 

دیگه حالا چند نفر هستن که اون نخ ها دستشون ه ...

چند نفر که انقدر روخودشون کار کردن و یه شخصیت عالی انسانی درخودشون ساختن که حالا ستون بشن. شاه بشن. تکیه گاه بشن ...

یه تکیه گاه مطمعن که علیرغم تموم قضاوتها و نگاه های مختلف ادیان متفاوت،بشه بهش تکیه داد. شک ندارم که هست . 

یه نفر که سیصد و سیزده یار داره. چرا سیصد و سیزده؟

شاید تقسیم بندی اقوام پخش شده روی کره زمین براساس عقاید و افکارشون . و نحوه سازمان دهی شون ، وسلسله مراتبی شون انجام شده. 

شعار تظاهرات سکوت باشه

به نظر شما تاثیر گذارتر نیس؟؟؟

هرچند میدونم نعره و فریاد و حتی ناسزا ...برون ریزی خشم و ناکامیه

سیاسی ننویس

یکی ازمخاطبانم برام اظهار نگرانی کرده که سیاسی ننویسم . چه بنویسم که بوی مردگی و کهنگی  نده‌ . بوی تعفن تکرار وتکرار و تکرار ..‌

اگر ما تغییری نکنیم . رشد نکنیم . چه سوداز تکرار نفس کشیدن و از تکرار شب وروز و فصل‌ها و آمدن و رفتن ها ...

چه سود ...

تاجر ترسنده طبع شیشه جان

 در طلب نه سود بیند نه زیان 

بل زیان بیند ..

صدای اذان بلند شده... آوازی که با هزاران ترفند و مکر و حیله ...کاری کردیم که مارو یاد خشونت و بی خدایی میندازه. تا خدا ...تا بندگی پاک ...

زمانی دلگرم ازحضرت ش میشم که حضورم امنیت و آرامشی به همراه بیاره. 

که حضوری امنیت واحترام و آرامش رو برام به همراه بیاره ...

وای اگر جان عاشق دم زند 

وای اگر جان عاشق دم زند ...

اون لحظه ای که جان شیفته عاشقی بیدار در دستان آدم نمایی گرفتار و اسیره ... چه میدونی چه حالی ه .‌.

چه میدونی اگر در کنج تعفن عافیت خویش ،به خیال خام خویش خودوخویشانت رو ازغرقابه بلا دورنگه داشتی‌ .

اگر باد کرده ای از نعمت و حکمت کور و دانش بی عمل ...

اگر ... دراین بهار دلنشین ،همه وجودت کینه و تعصب کور و غرض ورزی پر کرده باشه .‌‌

اگر در مسند قدرت ی پرطمطراق بت شدی و سنگ ... و در آلودگی  درونت چنان غرق که ندانی که درجایی که حق تو نیست بمانی ..‌ همچون زگیل، ترا تیغ  طبیعت برخواهد کند . 

اصلا نیازی به ورود پادشاه خلقت نیست ..‌

قیافه ما دیدن داره وقتی بفهمیم که سالهاست این آقا مرده . و شبیه عهد نامه کعبه موریانه خورده ... و ما اسیر بازی فرزندان نااهل ش هستیم.  

 

حق شناخت دختر وپسر ازهم یه حق برابره

سنت‌ها و تعصب های کور در عدم نابرابری این حق ریشه درنادانی اون قوم داره به نظرم. 

در بعضی از اقوام کرد ،پسر و دختر در دیداری ساده دربیرون بخوان همو ببینن ..‌ منجر به کشته شدن دختر شده ..‌ به همین سادگی ..‌

یا اینکه دختر پس از ازدواج در هرسنی بیوه بشه . یا طلاق بگیره حق ازدواج مجدد نداره. یعنی خودش به خودش نمیده.

همین الان درحال حاضر هم همینطوره ... جهالت عرب در بین عجم چندین برابر شده...

جمعه ها

خون جای بارون میچکه...

خونه ها تاریکن طاقا شکسته اس ..

از صدا افتاده تارو کمونچه..

مرده میبرن کوچه به کوچه ..

 

بیرحمی و خشونت از ارکان قدرت برای تغییر ه ...

زندگی شاه عباس صفوی رو دارم میخونم. اگر تدبیر و سیاست و آغشته با بی‌رحمی و خشونت نمی‌کرد. کشور ازحالت آشوب درنمی اومد. 

میخام بگم اگر فلسفه حضرت عیسی  به تنهایی جواب میداد. میموند و جواب میداد دیگه. پس میشه حال دولتمردان رو درک کرد.

وچندقدمی باکفش آنان راه رفت. 

اگر اینطور میشد ... دیگه مردمان خوش استقبال بد بدرقه ای معروف نمی‌شدیم. آیا تعداد اندک بزرگمردان و بزرگ زنان  مشهور و گمنام حجم خرافه و نادانی افکار سیلی عظیم ازاین مردم رو می پوشونه؟؟؟

تنکابن

دیگه مردم به خیابان ها ریختن و درگیری اتفاق افتاده ..‌

اعتراض مدنی طبق قانون اساسی  حق  ماشناخته شده. 

بلوکه کردن حساب بانکی ما بدون اجازه ما غیرقانونی و غیرانسانی ه

تصور حمام خونی که این مردم راه میندازن ... لرزه به ارکان ظلم خواهد انداخت. 

هیچ کجای این کره خاکی جای امنی برایمان نخواهد بود . 

میلرزم...برخودم ...  به ناحق و ناخواسته حقی روناحق کرده باشم 

هرنویسنده ای که امکان نوشتن در فضای عمومی داره

اگر وقایع رو ننویسه . 

روسیاه تاریخ خواهد بود ‌.

ومن دیدم و شناختم مردان و زنانی که بانام مذهب و دین و اعتقاد دینی خدارا گردن زدند. 

البته گردن زدنشان خودشان نمی‌دانستند و نمی‌دانند که  گور خودشان را پرکرده‌.. بانام خدای بزرگ پیش آمدند و درمقطع ی ویرانی  برجا گذاشتن که  جرقه نور وروشنی آگاهی که در تضاد با همین نادانی ها شکل گرفته ..همه جا را روشن کرده

ببینید ...و قضاوت کنید

این نظر یه نویسنده اس که حیف میدونم اینجا بیارمش. اما ببینید که با چه کسانی این مملکت به این روز رسید . حتی آدرس وبش رو هم نداره. بیچاره ترسویی که حیف از سواد خواندن ونوشتن ش که کوره کوره ...

(زرشک
عکس محزون رضاخان وقتی داشت لب شاعران رو میدوخت لابد منظورتونه.
خدا وکیلی روتون میشه از رضاخان تعریف کنید برای بچه هاتون؟مردم رامیزد و فحش میداد و میترسوند و مجالس رو ممنوع کرد و علمای دینی رو تبعید کرد و مبارزان رو سربرید و زمینهای مردم رو به نام خودش زد و حتی نام فامیلش غصبی بود. خدمتی هم اگر کرد وظیفش بوده . انقدر هم توله هاش دزدیدن بردن و خوردن که توی تاریخ باید بنویسن)

امروز که همکارم داشت از قاجاریه بدمیگفت ... اعتراض کردم و گفتم قضاوت نکنید . اما همینجا اعلام میدارم که این بشر رو قضاوت کنید . 

حتی گفتمانشون گفتمان حیوانی ه ‌ . وخودش خودشو معرفی میکنه

فقط بلدیم نیمه خالی رو ببینیم. در همون برهه سیاسی تاریخ ما بی‌شک مردان وزمانی هستند که ناشناس و گمنام سهم زیادی در رشد و آگاهی دارن و اثرپذیری درخشانی که دراین لحظه ها ما مردان و زنانی داریم نازنین و فرهیخته که مظلومانه در کنارمان و دوشادوش ما آماج حمله تیرهای بلا هستند. 

تیرهای بلای نادانی جمعی از هم وطنانم. 

مجالس روضه و وعظ ت الان براهه... و وظیفه شو در  ویرانه نگهداشتن به خوبی همچنان داره ادامه میده‌.‌

واقعیتش انبوهی ...فقط سیاهی لشکری ن که نه میبینن و نه میشنون . بلکه پرده ای بر گوش و چشم دارن‌ .

 

کردستان عراق هم قحطی اومده...

گویا قاچاق چی های غذا وجارو دیگه میلی برای اینکار و سودی نداره براشون.  

نمیدانم چرا دلم نمیخاد این خبر و تحلیل کنم. 

تحلیل فقط نقطه نظر شخصی رو میرسونه ...اگر همیاری شمامخاطبان عزیزم نباشه در حد یک تک نظری باقی میمونه .

دلم تنگه 

و غمی سنگین بر گوشه دلم انباره 

دختر نازدانه م 

دختر شاه پریون

آماج حمله  بیشعوری و بی حرمتی انبوه نادانی های این قوم .

نتونستم بفرستم اونور ...

امروز برای اولین بار دیدم که از دنیا به نام زندانی بزرگ یاد کرد ...

 

خاک میباره ...

یه حال غریبی ه ...

شهر درسکوت وبهت عظیمی فرو رفته ..

حوصله حتی حرف زدن ندارم.

دراین شاید به جرعت بگم سخت ترین برهه تاریخ  بشری قرار داریم. 

البته دراین گوشه ازخانه ایران زمین که همیشه پامال پسماند فکری بیگانه و خویش ه ...

که هرچه کرد باما آن آشنا کرد . 

انگار حجم نادانی ها فقط شکل عوض میکنه ...

تمومی نداره ...

اونی که صریح و بی ریا و صادق و حق بین هست . متهمه 

چنان چنبره خرافه و تعصب و غیرت بیخودی بیجا درگلوی عزت نفس م پیجیده که راه برگشتیم بسته . 

اما وب مجنون شهر ...و دیدن عکس مرحوم رضاخان و اون لبخند محزون و چشمان درخشانش حالمو خوب کرد. 

شهر جولانگاه شغالان ه 

درظاهر غلبه با انبوه خرمگس هاس 

اما این فقط ظاهر قضیه اس ...

هرچقدر حجم ویرانی بیشتر به نظر میاد ...تلالو نگین پادشاهی و تارک شاهنشاهی ذات این مردم بیشتر خودشو نشون میده

اداره...انگار خاک مرده پاشیدن

بی پروا حرف میزنم 

و وعده نابودشدن ظلمت نادانی یه عده که به تزویر سوار اسب قدرت این قوم شدن...

 

تعصب کور

چشم رو نابینا 

دل رو سیاه 

و مغز رو میگندونه

قیام مرغ

شنبه طوفانی ۲۴ اردیبهشت سال ۱۴۰۱

سلام 

یاد و خاطره آقای  کیانوش آسا همشهری م دانشجوی دانشگاه علم وصنعت  به خیر 

ویاد وخاطره همه عزیزان دربند و آزاده میهنمان  !

که تلاش و جانفشانی و فکر آزاده اندیش شان ذره ذره در هرزمانی و هرجایگاهی دست به دست هم داده که الان انرژی شده طوفانی و صاعقه آسا ، که هرچه کج اندیش رو به کام خودش میبلعه. 

اینروزها و لحظه ها در تقویم زمانی بشر بنیادی ترین و حساسترین ه که  سرنوشت ساز ترین  سرنوشت را باستان خود خواهیم نوشت‌ .

باهمه وجود درکنارقیام  عزیزان خوزستان م هستم.

و جان مبارک م رو به جان مبارکشان پیوند زده ام. 

ناتاناییل شوق رابه تو خواهم آموخت

ناتانائیل،آرزو مکن که خدا را جز در همه جا بیابی.

هر آفریده ای نشانه ی اوست اما او را نشان نمی دهد.

همین که آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند ما را از راه آفریدگار باز می دارد.

ناتانائیل همچنان که می گذری ،به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ نکن. به خود بگو تنها خداست که گذرا نیست...

ناتانائیل من زندگی دردآلود را از دل آسودگی دوست تر می دارم.

ناتانائیل من شوق را به تو خواهم آموخت.

اعمال ما وابسته به ماست همچنان که روشنایی به فسفر. راست است که ما را می سوزاند اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد. و اگر جان ما ارزشی داشته باشد برای این است که سخت تر از دیگران سوخته است.

برای من خواندن این که شنهای ساحل نرم است کافی نیست، می خواهم پاهای برهنه ام آن را حس کند، معرفتی که قبل آن احساسی نباشد برایم بیهوده است!

در شگفتم ناتانائیل!تو خدا را در خود داری و از آن بی خبری!

او را ندیده ای چون او را پیش خود به گونه ای دیگر مجسم می کردی.

ناتانائیل!تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن،ناتانائیل یعنی باور نداشتن اینکه او هم اکنون حضور دارد.

ناتانائیل! زیبا ترین سرورهای شاعرانه آنهاست که از درک هزارو یک دلیل وجود خداوند به آدمی دست میدهد.

ناتانائیل بدبختی هر کسی از آن است که همیشه اوست که می نگرد و آنچه را که می نگرد از آن خود می داند، اهمیت هرچیز نه به خاطر ما که به خاطر خود اوست، ای کاش نگاه تو همان باشد که به آن می نگری.

ناتانائیل! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری...

ناتانائیل!در کنار آن چه شبیه توست نمان! هرگز نمان،ناتانائیل.

همین که پیرامونت رنگ تو را به خود گرفت، یا تو به رنگ آن شدی، دیگر سودی برایت نخواهد داشت، باید آن را ترک بگویی.

از هیچ چیز جز درسی که برایت به ارمغان می آورد بر مگیر!

ناتانائیل! می توان به زیبایی به خواب رفت و به زیبایی از خواب برخواست، اما خواب های شگفت در کار نیست، و من رویا را تنها زمانی دوست دارم که حقیقت آن را بپذیرم، زیرا زیبا ترین خوابها هم

با لحظه ی بیداری برابری نمی کند...

(مائده های زمینی_ آندره ژید)

واقعا چطور میشه تورم رو کاهش داد؟

البته این سوال رو درحالی دارم میپرسم که حاکمیت نابرابری و خودخواهی با سرزمین خورده

نظر بردوقسم است.

نظرانسانی آن است که توبه خود بنگری ونظر رحمانی آن است که حق به تومی نگرد!

وتا نظرانسانی ازنهاد تو رخت بر ندارد  نظر رحمانی به دلت وارد نشود 

کهکشانی از انرژی م

مبارک سحری است این سحر ...

چنان لبریزم ازطرف حضور دوست که سراپا ندانم 

چنان مستم که درازدیوار ندانم. 

فقط ریاضت اینروزهام اینه که درحضور کسی از فردی دیگه یادنکنم

هنوز خیلی مونده تابفهمی

گفتم ...چقدر زیبایی 

جواب داد 

خیلی زیباتر ...

اگر بفهمی ...

هنوز چشمان آبی  ... ونگاه لاقید قوی سرکش ش رو به خاطر دارم. 

مجموعه ای از تضادها و تناقض ها ...

جالب اینجاست که هیچ جایی و هیچ مرجعی جز خودت نداری ... برای شناخت 

که چی ؟

سطح انرژی همه مون خالی خالیه ...

به زحمت ظرفهای ظهر رو شستم و شام پختم. واسه بچه ها

بااین اندیشه که خدایا شکرت . هستن...حضور  دارن ...

الهی شکر 

دلم میخاد رامسر برم..

یه روز اگه ...

واقعا ...دلم یه حال بی وزنی میخاد 

یه حس رها از گشنگی و تشنگی و ... 

یاد ایام بی نیازی 

کجایی محبوب 

بغل میخام

به جای ماهی  به عزیزانمون فن ماهی گیری یادبدیم.

نمیدونم چرا 

وچه جوری ...

همه آفریده های خدای بزرگ عزیز منند.

چه جوری ...جلوی این مصرف بیهوده رو بگیریم.

برای موود عزیز

آدرس وب سایتت رونداشتم خدمت برسم. 

واقعیتش با درپیش گرفتن زندگی  ساده زیستی.

آسون نیس ولی شدنی ه.

زندگی درویشی  ازویژگی های آدم‌های بزرگ ه.

البته این به معنای آن نیست که ازخودمون دریغ کنیم. 

من خودمو سزاوار یه زندگی سلطانی میدونم. 

اما درجایی که هم نوع م غم نان داره. میشه این الگوی حضرت سعدی رو فراموش کرد؟؟؟؟؟؟؟

بنی آدم اعضای یک پیکرند 

که درآفرینش زیک گوهرند.

 

و ...اینکه به هیچ عنوان اسراف نمیکنم. درهیچ موردی .(یعنی سعی میکنم)    قناعت گنجینه بشره...

غم نان‌

غم دیرینه مردمم.

اما قبول کنید حق مونه. 

سرانه مصرف انرژی درکشور ما به اندازه کشور چین هست. 

حالا ببینید چقدر ما اسراف کاریم.