در دوسکانس ... مرگ برشاه ... وحالا برگرد شاه
جوونی مونو دادیم...آرزوهامونو... غلاف های شمشیرزنگ زده غرور مردان وپدرانمونو...
اون شاه دیگه برنمیگرده . شاهی که فقط ضعف هاشو بهمون نشون دادن. و ما مث شهر فرنگ قدیم ،کله مونو اون تو کردیم و هرآنچه که اونجا اون نخهای وصل به اون شخصیتها و دیدیم .
دیگه حالا چند نفر هستن که اون نخ ها دستشون ه ...
چند نفر که انقدر روخودشون کار کردن و یه شخصیت عالی انسانی درخودشون ساختن که حالا ستون بشن. شاه بشن. تکیه گاه بشن ...
یه تکیه گاه مطمعن که علیرغم تموم قضاوتها و نگاه های مختلف ادیان متفاوت،بشه بهش تکیه داد. شک ندارم که هست .
یه نفر که سیصد و سیزده یار داره. چرا سیصد و سیزده؟
شاید تقسیم بندی اقوام پخش شده روی کره زمین براساس عقاید و افکارشون . و نحوه سازمان دهی شون ، وسلسله مراتبی شون انجام شده.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 18:57 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....