قسم به قلم

مو ان رندوم که نامم بی قلندر

نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر

 

ممنونم ای همشهری هم وطن . ای دوست

سلام به همه دوستای خوبم .؟ عزیزتر ازجانم

با دونستن زانو درد فرزانه ام همه دردهای جسمانی ام را از یاد بردم

و در حسرت این ارزو

چه می شد ؟ می شد باری از رو دوشش بردارم .

وای سپیده

عروس زیبایم که اسیر دست افکار خود عاشق و کوچوله

واما اقا مرتضی ای گلم . می خواستم ستر قلمو بدرم .

اما قسمی که محبوبمان به قلم خورده شرم حضور شد .

و عهدی که در سر آغاز آفرینش گلهای زیبای اندیشه با خودم بستم

وبلاگم سیاسی نشه

و اشیانه ای برای عشقی ابدی و باشکوه برای شما و بیتوته ای که خستگی از روان شما بگیرد . دیدار گلهای سبزم! چشمان پر شکوهتان را نوازش. و گرمای مهرم و تواضع فکرم خستگی پا های رفتنتان را در تشت پر اشک دل صنوبری خونینم بشوید و ماساژ دهد

گلاب زلال اشکهایم مشام جانتان را معطر کند .

دوستتان دارم

یک ابدیت

وبه وسعت و بلندای تاریخ پر شکوه اندیشه هایمان

اندیشه های اهورایی شما جگر گوشه های زهرا

وقت تنگ است

گریزی نیست

زمانی که بیشتر قربون صدقه تون برم

راستی عاشقتم فرزانه

روش چای تیپک به جای چای دم کشیده لب سوز و لب دوز

زهرا چایی ات عالی بود . قشنگ هم دم کشیده بود .چسبید.

تیپکو یواشکی انداختم دور رازمو نفهمه

مرسی فرزانه جانم داشتم از خستگی بیهوش و توان انتظاری برای دم کشیدن چای دیر دم خونه من نبود

دلتون خواست ؟

بمیره این زهرا

کاش می شد مهمون کاشانه عشقمون می شدین

چایی های خون مون غوغا می کنه .

یا علی

با پرواز روحتون مهمون دلم شید

عزیزانم

خدانگهدار

 

اوین

نه خیر این آقای مرتضی  که درست کپی خودم خوش قلب و زلال و دریاست. میخواد ما ستر قلمو بدریم و سر از اوین .....

 

قول می دی  توی دلت  لااقل برام کمپوت از بهشت بیاری؟

پس یا علی بهم بگین پس از اتمام کارم شفاف روی تیز شمشیر قلمو نشونتون بدم.

چشم!

زدیم بر صف رندان هر چه بادا باد

خوش باور

خدارو شکر انگار کسی به ساده لوحی و خوش باوری دیروز من نخندیده

 

خودم که قهقهه زدم.    خیلی

یه روز صبح خیلی زود مادر اومد رو سرم پتومو کنار زد .

( زاراگیان هلسه ددم.وگرد ددی بچو تا کانی با))

زهرا جان پاشو دخترم با دخترا برو تا کانی با

خدمت مبارکتون به عرضم کانی با

نام چشمه ای مقدس در جایی خیلی دور در دل کوهپایه ای با مسیری سخت و شیبدار بود.

منم ۴ یا ۵ سالم بود . دبه ای خالی دست چشمان خواب الودم داد و راهیم کرد.

از همه دخترای ده کوچکتر بودم.

رفتیم . رفتیم . رفتیم. گرم پاهام زخم و زیلی .

اینها مهم نبود . مهم چشمه بود که آبش خشک شده بود.

آی توذوقمون خورد. ضد حال از نوع ....وخیم . یا به قول پسرمان (از نوع بنز)

خلاصه حدس بزنین چه بلایی سر مادرامون آوردیم؟

برگشتیم و از همون چشمه سر آبادی یعنی کانی مثلی که شرحشو مفصل در پستای قبلی نوشتم. دبه هامونو پر آب و ...... تقلب ....تقلبی بزرگ.

آه  و اما مادر !

سر و چشم و روی منو بوسه بارون کرد . در دبه را باز کرد . صلوات و قربون صدقه خیلی ها و یکیشون هم اسم من .....و

از اون اب مقدس تقلبی مث گلاب به سرو و روی خودش هم پاشید .

و باقی اش را هم مث گنجی پنهان کرد.

کاش دوربین ذهنتونو روشن کنین.

شکار لحظه ها . دختری ظریف و لاغرو ذره با دهانی باز و چشمانی پر از ؟؟؟؟؟؟از حدقه بیرون زده  در عین حال ناراحت از تقلب خودش که چرا به حرف دختران گنده تر از خودش گوش داد و مادر رو فریب این تقلب بزرگ

دیروز تلوزیون و اخبار بی بی سی این دشمن راستگو رو دیدم . یاد کانی با و ....... عین اون بازرس هست توی کارتون موش سر اشپز که با خوردن اولین لقمه راتاتوری ذهنش چرخید و چرخید و گرداب وار رفت به ۴-۵ سالگیش . منم همینطور

بزرگترین پیامهای اخلاقی رو من از کارتون پاندا کونگفو کار و موش سر آشپز گرفتم. با فرزندانم

 

نتیجه اخلاقی:  اگه در چشمان و سخنان و قلب این آدم نشانی از پشیمونی دیدید؟ من لال می شم

چه کاردارم

من ازدخترای فضولشم چکاردارم بگم داره می ره قم برای اقا مجتبی حکم ولایت مداری بگیره .

زاد روز میلاد نور بر قلب نوربارانتان خجسته باد

سلام بر روی مبارک همه شما عزیزانم .مرد و زن و پیر و جوان و پسر و دختر وخواهر و برادر و عروس و داماد و لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد ها .

دل ناقابلم برای همه تون تنگ شده بود.

 در زندان روحم اسیرم.

به یاد اسرای زندان میهنم

خدایی اگه من جای آقای خامنه ای بودم؟

امروز همه زندانیان سیاسی رو آزاد می کردم .

به برکت زاد روز میلاد امام مهربانی ها

....................................زحمت نکشین . نمی تونین کمپوت بیارین

ممنوع الملاقاتم . در خیال خوش باورمان آزادیم . باور نمی کنید؟

فیلم بردگان را با دیده باززززززززززززززززززززز بنگرید

 

با دیدن نقاشی ات
نگاهم به زمین بود . به رودخانه
به سنگریزه
به اب
زلالی
کاشی های شکسته
به خاک
به ریشه
ریش قرمز
همه دنیای بچگی
رد نگاه نقشت را
به سبزه رسیدم
درخت
برگ
رگ
ساقه
تنه
رد نور
بالا
صعود
 نور
 روشنی
افتاب
اسمان
 بارش
امید
هدف
نهایت
بینهایت
هستی همه هستها
هستی همه نیستها

رقص پروانه هارو دیدی؟
باهم و تنها
رقصون رو روزی دیدم . روزی  از این تلخ و تلخ ترین روزها
در خطی عمودی ....موج وار . گریزان و باز محو آغوش هم ......عشق بازی اش با شمع عالمی دارد. . آنقدر می رقصد تا جزغاله !
تا حالا تلاش کردی پروانه خشک کنی . برا کلکسیونت
....بگذریم .
من قبل از همسری اولین و تنهاترین عشق او هستم .
،قدر عاشق که به جنونش رسانده.
هرچه از مولا علی گویمش
مواظب باشید زنان و فرزندانتان شما را به اسیری نبرند ...........
نمی خواهد بداند عشقم به اسیری اش برده ................
سالهاست اشک میر یزم از درون . چرا  چرا  با ازدواج با او اسیر سرنوشتی برده وارش کردم. . اینه که در دست عاشقی کور تنهایم           ........ما هم غصه قصه عشقی مدرنیم از نوعی دیگر......... بدرود
من بیقراری جزغاله ام که حرف گوش کنم.
پلاس کهنه اندیشه را دور انداخته ........شاید وقتی توفیق خواند شما را یافتم.

اُُُسمان!

آسمون آبي!

آسمون آبي بهت حسوديم شد !   ......خيليــــــــــــي٬!

خيلي بهت غبطه خوردم .   خيلـــــــــــــي!

آخه............آخه هروقت به يادشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!

ياد  گرامـــــــــــــــــي  عزيزش  مي افتم؟  به تونگاه ميكنم.

انگاركه قلب توئــــــــــــــه جايگاهش نه قلــــــــــــــــــــــــب من!

آره حسوديم مي شه آسموني .....پس تو هم بيا كنار من

بيا كنار من با همه بزرگيت بيا كنار من ذره كه ..............

تا .................با هم سجــــــــــــــــــــــــــــده كنيم.

باهم محو شويم .

با هم نيست شويم.

...

...سلام عزيزان من . امروز تموم صفحه ذهن خودتون رو خالي كنين . سفيد . خالي از تموم شنيده ها و ديده ها و يادگرفته هاي قبلي.

خالي خالي...........

بعد بريد سراغ سوره قصص . انگار براي اولين بار تو عمرتون داستاني رو  ميخونيد. انگار اولين كتاب قصه عمرتون رو مي خونيد.

اميدوارم اون ارامش قلب مادر موسي اون اطمينان به يد قدرت خدا اون.......دلتون رو به دريا بندازيد................

با اجازه همه شما شعر آسمون رو به همسر دل پاكم كه ديروز آزمون سختي رو پشت سر گذاشت تقديم كردم . باز با اجازه شما مدتي مرخصي .  خام خامم . برم گوشه عزلتي ! شايد پخته بشم . اما هميشه به ياد شما به گلهاي زيباي انديشه سري مي زنم. هر روز! و با زبان دلم پاسخ مهر شما را خواهم داد. بدرود اي ياران ترين ياران!

كه هركدام قطره هاي ايمان گذران قشنگ دلــــــــــــــيد !

((قطره درياست اگر با درياست

ورنه قطره قطره و دريا درياست))

 

 

 

.....پرانتز يعني اين نوشته از من نيست

غرق

در محراب گسترده ابی تنهاییم

 


غرق شدم ......ِغرق.........

 

خدایم !

شرمنده


روسیاهم


حرفم یادم رفت


مناجاتم یادم رفت


کجا بودم؟
رکعت چندم بودم ایآ؟

اه

سر بر خاکی گذاردم

بوی تجارت می دهد تا خاک

تا بندگی

بیزارم از ان خانه ات که مرا از منو و از دنیای فرزندم دورکرد
نازم

بیزارم از ان دینی

مرا در تار تعصب و قاب و نقاب
از گستردگی افق دور !  ....دورو دورتر کرد

مرا و دوستانم را از شادیها دورکرد

رقص مردمم را ممنوع


دلم پیرهن محلی صورتی زردوزی ستاره بارانم خواهد


رقص گندم و جو!

پیوستگی دستها ...دلها ...

گروه!

گروه!

امواجی موزون چوموج دریا

 

اهتزاز روسری های رنگارنگ( سر چوپی)

پرچمها

قدمهایی روبه جلو

دورباش ...دشمن


قدمهایی روبه عقب

احترام به یار


دو یار رقصان در میانه میدان


ان روزهای زیبا


تمام زیباییها را به خود می آویزدم


دلبری
دل بردم


دل همسرم را


ایمانم بیشتر نبود ایا؟

 

توضیح: سر چوپی به کسی که جلودار است . پارچه زری میچرخاند و همه حرکاتشان را با اوهماهنگ میکنند.

مادرای خسته

تموم کتابفروشی های خ انقلاب را دویدم . و با حسودی سرک کشیدم.

(همیشه به کتابفروشا و کتابدارا حسودم). قول داده بودم کتابی را ساعت نه به پسرم برسونم. به سرعت برق و باد. دویدم و دویدم . ......

(سرکوهی رسیدم . دو تاخاتونو دیدم......اولین شعرای پسرم از حفظ می خوند. دو ساله بود. بچم)......

در برگشت دیگه داشتم در اتوبوس با ماساژ زانوام به آرامش فکر میکردم. که مادری خسته و داغونو دیدم . داشت پیاده می شد.

زهرمار حرام زاده.......................................................................

شوکه شدم. مدتها بود این ناسزای پست آفرینش رو نشنیده بودم از یه  مادر اونم.!

نگاه بغل دستی به نگاهم گره خورد.

یه داستان از سرگذشت دختر بچه ای افغان خوندم. یه کتاب ! قطور از سرگذشت ش که صدمات و لطماتی که این ناسزا به روح و روان این دختر معصوم وارد کرده بود . اوهم از طرف مادرش. مادرش . مادرش

خدای بزرگ چکار کنم ؟ برای یه ذره ! یه کوچولو آرامشی که بشه به مادرای جون دل پیر مملکتم بدم. کاش تموم هستی ام به ذراتی می شد

به هدیه ای ارامشی ....به تک تکشون. باور می کنید دارم اشک می ریزم. برای سلامت روان مردمم.

.............ای وای از کنار هم ایستادن حرفهای م---ر---ا----ح---ه---ز---ا--د

می شود کلمات زیباتری رو کشف کرد نه؟

 

خورشید2

همیشه ناراحت بودم که چرا من از همون بچگی تحت نظارت خاص و آموزش قرارنگرفتم . مثل علف هرز تا ۸ سالگی به حال خودم رها بودم.

 

در روستای دور مانده از دست بشر و بکر و دست نخورده و وحشی و زیبا و سر سبز چشم گشودم.

خیلی زود تنهایی مرا چشمه و آب و کوه و آفتاب وسنگ و حیوانات پرکرد.

صبح خیلی زود با چشمای خواب آلوده به دیدار نهر آبی ! جوی گذری که از چند قدمی خوانه ما گذر می کرد . میرفتم . دودست بر خاک اول سیر آب می شدم. بعد به دنیایش خیره می ماندم. سنگریزه های رنگارنگ که هر کدام ساختار منحصر به خود روداشتن . کاشیهای شکسته

وزلال جاری آب ! حس مبهم جاری شدن و رفتن را برای اولین بار در ذهن سه ساله ام جرقه می زد.

دوستم ! همان جوی گذر از چشمه سخاوتمندی بالاتر  در گوشه راست خوانه سرچشمه داشت. (کانی مثلی)!

به موازات پهنای چشمه پشت به خوانه ما که می ایستادی . تنه چوبی را که با دقت داخلش کنده کاری شده بود قرار داده بودند. که از سوراخی در چپ چشمه آب در ان سرریز میشد که گوسفندان در کنارهم فرصت آب خوردنی دوستانه داشته باشند.

از آن سوراخ به دنیای تاریک و خنک و پزمزمه و اسرار آمیز چشمه سرک می کشیدم.

دوستان دیگرم اول چنگایشان را نشان میدادن. با دیدن من روی مهربانشان را رو میکردند. آن خرچنگها هرگز مراچنگ نزدند. با آنها گرم راز می شدم. تا صدای مهربان مادر در کوه می پیچید.

زهرا جان هرکجایی می ایی؟

در کناره نهر ها درختی بود نامش را ریش قرمز گذاشته بودم.  آنقدر به داشتنش فخرداشتم. دلم می خواست چوپانان برای خوابیدن زیر سایه اش از من اجازه بگیرند.  ریشه های قرمزش  را ناز میکردم و شانه می زدم . آنقدر در اب می ماندم تا پاهایم بی حس می شد و نیش زالوها ی آب هم حتی بی اثر!

نوروزماه (اسفند) به محض این که با حس قوی و حساسم! بوی نفس خاک و زنده شدنش را حس می کردم . میدویدم  سر آن جویبار کنار ریش قرمز.

یه گیاه بوته ای ترد و لطیف با برگهای سبز تیره شبی گل همیشه بهار !

خوردنی اما با مزه تند و تیز همراه با پونه وحشی در حاشه های نهر به صورت کپه کپه و گروهی !یه هویی رشد میکردند به اسم محلی( کویز)شادی کنان می چیدم .و میدویدم به سمت مادر ......بهار امد بهار !

روزهایم یکنواخت و تکراری می گذشت . دیگر به تماشای جاده ! و منظره دور دورش میرفتم. خط خاکی پیچ در پیچش را آنقدر نگاه می کردم . تا چشمانم به اشک می نشست. یاغی شدم. و عصیان

زده از درختان بالا کشیدم . از بلندترین درخت چنار آبادی دادزدم . به سمت جیپ سبز رنگی که دور میشد منم ببرین؟ خودم میرم یه روزی

 

و رفتم . تک و تنها . رودخانه بزرگی! به چشم من خیلی بزرگ! که از ارتفاعات سرچشمه می گرفت  را رد مسیر خود قرار دادم و رفتم دور دور . ! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نزدیکی های ظهر دمپاییم را اب برد . به دنبالش تا کجاها که نرفتم . دیگر دلم می خواست اشک بریزم . اما شوق رفتن امید بهم می داد.

عصر بود هوا رو به تاریکی میرفت . از درون سخاوتمند رودخانه از آن گیاهان خوردم . چند درخت سوخته از دور دیدم . یعنی رسیده ام. شهر آنجاست؟

اما تا چشم کار میکرد سکوت بود و خاک و اب

از درختان سوخته بالا رفتم و دادزدم. کسی اینجا نیست.؟ من زهرام

که چوپانی مرا دید و با تعجب؟ زهرا اینجا چکار میکنی؟ مادرت می میره.. مرا کول کرد و برگردوند. با پاها و دستانم می زدمش نه .

می خوام برم شهر. برم یه جای دیگه .

و قصه این فرارهای من تا مدتها ادامه داشت . با این تفاوت که کودکان دیگر را هم  با خودم همراه می کردم.  چه افسانه ها و خیال پردازی هایی! من بلدم . یه جایی می برمتون شما بیاین . .........!!!!!!

 

ادامه نوشته

خورشید

خورشید خانوم !؟

 

آقا خورشید! گرد و از دور گرم و درخشان از خواب ناز و بستر سوزانش در اومد. پرتو هرخمیازه اش به هر جایی از بیکران هستی نوید سبزی و زندگی و تابش یکیش به قلب منم شور زندگی.

ای آفریدگار چقدر مهربونی! لطیفی! صبوری! با گذشتی!

که همه این زیباییهارا ! عظمتها را یکسان به منظر تماشا می گذاری!

معجزه زنده شدنی دوباره در طلوع صبح دل انگیزی را یکسان به همه عطا می کنی!

سلام و صبح زیبایتان به خیر ! همه عزیزان بزرگوار!

امروز می خواهم درخشان و شاد و امیدوار و کاربردی نکته ظریف و کشف بزرگم را برایتان بگویم. اگر باز نپرد........

مورچه

لبه گلدون سنگی دم مدرسه دخترم. نشسته بودم. ته دلم می لرزید و در عالم طوفانم غرق اندیشه که متوجه پاهای کوچک پسربچه ای شدم.که مورچه  له میکرد.پیرهن آستین کوتاه مشکی که آرم زرد سوپرمن یا بت من داشت تنش بود و شلوارک پلنگی سبز. موهایی مشکی و بلند و نامرتب .

برویش لبخندی زدم و گفتم از کشتنشون لذت میبری؟

میدونستی پدر مادر برادر خواهر دارن؟ خونه دارن؟

نیش می زنن.

نیش؟

تو خونشون چی دارن.

غذا ............ مورچه ها حرفم می زنن. پسرم هم قد شما که بود کلی باهاشون دوست بود.

تامن باهاش در ارتباطو بازکنم . به چشمام خیره بشه. جسد چندین مورچه افتاده بود.

راستی .......چرا؟ بعضیا از همون بچگی مورچه  می کشن؟ یه میدان مغناطیسی سیاه و کریه دور این یه ذره بچه انگار منو فرسنگها به گوشه ای پرت کرد. چشمامو بستم که دیگه نبینمش. توخیالم لباس سبز برتن روح اش پوشوندم و اون تیرگی رو انداختم سطل اشغال دم دبستان!!!!

فردا

فردا...........فردا هم روزي است. ..

ياري دهنده

شيشه قلبم شمايين!

 

نشكنين! نشكنين

دخترم: مامان؟ بقيه اش

بقيه اي نداره . جانم! هنوز!

!!!!!!!!!نازدانه و يكدانه خانه بودم.با هر بار رفتنشان. تب ميكردم. هذيان

مي گفتم. مامان منم ميرم.! چي مي شه منم برم؟

تو؟ نمي شه عزيزم.

با تمام تخيلات و تصورات و قدرت انديشه ام.خودمو كنارشون حس ميكردم.

نقشه مي كشيدم.

يه راه مخفي زير زميني كه درست در ميان آتش و خون و خمپاره

سر در مي آوردم. و براشون آب و غذا مي بردم. ياري ميدادم. ياري مي رساندم زخمي ها را.

دلم نمي خواست از روياهاي شيرينم در ايم.

شبها تا صبح انتظار مي كشيدم.

صداي قدمهاي آروم شونو كه خواب مادر رو به بيداري نكشونه . مي شنيدم.

پر در مي اوردم. سلام دادا.......ش

نه. زهرانه. نزديكم نشو . جانم آلو ده اس.

شيمياي شدم . حوله بياور. زهرايم حوله . نزديكم نشو.

بي خبر مي رفتن.

رازدارشون . من!

مادر اما صاف تو چشمان راز شكنم زل مي زد. رفتن ؟ باز؟

سكوت! نگاه من خيره ميخكوب به در ........

فاصله ام را با درهاي آسمان كم مي كردم. حتي

هميشه در پشت بامها پرسه ميزدم.

حتي براي خلبانهاي عراقي دست تكون مي دادم. داداشامو بندازين تو بغلم. آهاي...... نه ....خوشه اي ؟ اينقدر ترسناكم؟

حال؟

برادران گاهي خاكسترهايند .پيچيده در هواي مسموم! من سيندرلا

يكي شيميايي خزيده در سكوت بي اعتماديش!

يكي اسير دست امواج كه مغز پريشانش كرده

يكي آنقدر بي نام و نشان و آواره كه همه چيزش را رها كرد و رفت.

همسر جوان زيبايش هنوز هم با ديدن كارتون خوابي با اشك مي انديشد . اين همسرم نيست ايا؟

دخترش گفته . بهتر كه رفت مادر بهتر كه نيست.

يكي .....نوسنده اما موفق اما آزاده انديش و آزاده قلم اما!

يكي؟

واي خداي من.  تو.ما .  شما .  ايشان .  انها

از دو پا قطع. اسير ناتواني خرج و مخارج زن و بچه

صبح زود وسط كوچه . بيصدا . در سكوت ......

هنوز پس از سالها بوي سوختنش . شعله اش . را در مشام جان مي سوزم. مي سوزم. مي سوزم

ميدانيد چه سخت است نقاب شادي زدن.

بغض نفس گير در جان خفه كردن. و چشم به آسمان سوختن كه اشكهايت  به خواري نريزند. ------------------------

------------------------------------------------

---------------------------------------زماني!

برادرم برخيز و برگير سلاح بر دوش

كه وقت خفتن ترا نيست

هنگامه جنگ است و ايثار

------------------------------حال؟

تفنگت را زمين بگذار

آخرين سنگر

سكوت

نگاه خيره ساكتم

پر غوغاست.

كجايي برادر؟

مفهوم دوست و دشمن را باز برايم

تو تفسير كن

ازنو

مرز خوبي و بدي چيست؟

خواب سرنوشتم راتو تعبيركن

موريانه هايي نامرئي به جان كلبه چوبي ام افتاد

هر دردي درماني دارد از افريدگار

اما

بگذار سكس رامن معنا كنم.

سكس قلمم. عريان و برهنه!

بي پروا تلخي رسواي زشتي هاي انديشه را

در قاموس روزگارم چه نازيبا مي درخشد

سيماي كاشانه ام.

بگذار براي هميشه چشمان را ببندم

من در خواب هم ميبينم

در نابينايي هم بينايم

آتش زير خاكسترم

-------------------------------------- (شمشير نمي كشيم.)

تنها سلاح پيش برنده ما آگاهي است. گلهاي زيباي انديشه!

 

 

ساختیم ....عزیز!

همیشه ما آسیب پذیر بوده ایم

 

گوهر وجودمان دلمان بود

پاکی و نجابت رو ح و جسممان

تعاریف اما معنا و مفهوم دیگری دارند   انگار

من؟

اصحاب کهفی

سکس ندیده رنگ و روی دروغ و دورنگی ندیده

تن بی عیب و جان پاک

گرگ اما باید شد . در این جنگل

آن یار چرا شرافت مارا به سخره گرفت؟

اسیر رنگ و ریا و دروغمان کرد

هرگز دلجویی هم نکرد

مرهمی بر زخمی نگذارد

ناز مرا هم نکشید

نازکدلی مراهم نفهمید

چه می گویم؟

هذیان ؟

ظالم شد

مظلوم شدم

تمام یاران رفتند

سبوهایمان شکست

من اما

پای در مرداب ماندن

 

تن به دیدن مردنم بسته ام

 

چه روزگار درون زشت و تیره ای

کجایی نور روشنی بخش دلم

دست یاری می طلبد

درون اهورایی ام

(پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز)

اول مهر کدامین زمان؟

زندگیم راه کوره راه دویدنها شد

 

مادرم امشب خواب می دیدم

مردنت را به خواب دیده ام

با شوق از خواب پریدم!

درتمام جانم امیدی درخشید

شاید رفتن مادر خواب بود

شاید حالا هست برایم هست

آن دستان پاک مهربان سختی کشیده اش

چتری گشوده بر سر بی کسی هایم

و اشکهای گلی ام را با دامن بلندش میگیرد

افسوس که رویای کوتاهی بود

روز بود و روز ندیدنهایت

روز نبودنهایت!

.............۱/۷/۶۹

 

این شعر همه عشق و احساس منه که در سالگرد مرگم سروده ام.

تقدیم به همه شمایی که جسم مادرانتان نیست و یادشان را در صندوقچه حسرت به یادگار نهان دارید. و همه خوشبخت هایی که خورشید تابان دلهایشان روشن به روشنی جمال مادر است.

 

 

میدونم میدونید که آفریدگار به بچه ها و پیران عشق می ورزد. تازه وقتی که پدران و مادرانمان پیر می شوند و از پیش چشم ماخوار میشوند. می افتند. شاید!

تازه چه اتفاقی می افتد؟

پیش چشم خدا عزیز می شوند.

 

یه راز مهم مهم می خوام براتون بگم . یه کشف تازه که سی سال طول کشید تا بفهممش. یادم بندازید براتون بگم

 

 

........تقدیم به تمام مادران عاشق فداکار مهربون و دلربای میهنم که امروز باز پروبال سوختن آغازند. و روح و روان مادرم. مادر محمدم ...مادر نیره ام. مادر جمشیدم. مادر دکتر سرداری پور .مادرمادر همسرم . مادرپدر همسرم. مادرزهرای مصطفی یم. مادر ثریایم. مادر زن دایی لیمو. مادرسپیده ام.مادر الهه ام . مادر خانم معلمم.مادر فرزانه ام........مادر ...مادر.... مادر ........یک بی نهایت مادرانم ..............و      فاطمه زهرای محمدم