چقد تلاش کردم اونی بشم که
باتو باشم و همچنان خوشحال و لبریز مستی رویای باهم بودن.
اون ...اون اکسیر کیمیاگر مهری نامرئی و اشتیاقی ناگزیر...لحظه دیدار همچنان باقی بمونه.
اما گاهی آدم اشتباه میره. هرچه تلاش میکنه باب میل محبوب بشه ...میبینه ازخودش دور شده.
خود واقعی اش. هرچه هست.
و اگر از خود روستایی بی پرده و جسور و قوی و نترس سرخورده شدی ... له اش نکنی ...
گاهی تانک میشیم براهم. سنگینی آهن و بتنی که از روت رد میشه و بعدها میفهمی چه بر سرت اومده
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 12:26 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....