ای دریای همسایه شمالی ...

درمن یکی شو تا باهم این نشیب و فرازهای پرسنگلاخ رو درآغوش هم و درهم طی کنیم.

آن عصای عمرانی اگر مارو ازهم فاصله انداخت . امر حقی بود که به خاطرش آواره زمین شدیم.

زمین زاینده مهربان فرش راهمان که هموار شد در نبض و ارتعاش رگ و پی مان .

مرا دوست بدار

باهم ایهام و پیچیدگی های درونم که خود نیز ازخویش در فغان و غوغایم.

به لطف و صفای همان نگاه نخستین دوستم بدار

باهمان عجب و بهتی که چشم در نی نی زلال معصومانه چشمهایم دوختی ...

شبیه خورشیدی که در طلیعه طلوع و گرگ ومیش غروبان چشم دوختی

چون باران یه هویی بهار

چون شعرهای یه هویی که بر وجودم جاری میشه

بر شهد لبان تشنه ام نوش جان بسپار و برای بارش بوسه هایم سنگاب شو

بامن همراه شو در سفر درون م

اقیانوس عمیق بی انتهایی که ساحل ندارد

در کهکشان دور و سیاره کوچکم شازده کوچولو شو نازنینم

برمن ببار همچون باران بهاری و آغوش دستانت را بروی م بگشا که پای درگل و راه درکهکشانی دور دارم

چرا که هم آغوشی برایم آن ثانیه محو شدن در امر حق و نیست شدن درحضرت یار شد