شمشیر

میکشم ، بروی هر تفکر متظاهر دروغ گوی خشنی که بخاد مردممو باهاش نابودکنه. و شمشیرم قلممه. و شعوری که سرش نمیشه کلاه گذاشت. دیگه

اونقدر به قیام تفکر خلاق و نتیجه نگر به تفکر تقلیدی و محافظه کار ،باور دارم‌ که حتی دارم فکرمیکنم ،لحظه پیروزی ،چه پیرهنی بپوشم. چه مدلی و چه رنگی .

 

سلاممم

چشم. 

​​​​​بارون همیشه حالمو خوب میکنه.

نظر اقای کارمند عزیزو دربست قبول داشتم. مطمعن باش. اگه ذره ای تردید داشتم، گیر میدادم .اونقدر که رفع ابهام شه برامون.

من امیدوارم به تلاش جوانان میهنم ،برای پیدا کردن و یاخلق یه سازه انسانی ،برای به هم نزدیک شدنامون . 

شکر محبوب 

ای پاکیزه سپاس.

​​​​آمریکا درمرز ایران نیرو مستقر کرد. عربستان هم در حادثه آرامکو ، ایران رومقصرشناخت . واقعیتش، موقع اعلام خبر به همکارا، باهم گفتیم ،بهتر. زودتر . نجات پیداکنیم از ظلم حاکم

 

مجصول

محصولی بهاری ازباغ انسانیت .

مرسی آقای هرمس عزیزم

 

 

وفا

وفا نکردی و کردم 

خطا ندیدی و دیدم 

رمیدی و نرمیدم

بریدی و نبریدم 

ازجان ملامت

شنیدم ازتو شنیدم 

وگر زکرده ندامت 

کشیدم ازتو کشیدم 

شکوه دارم 

شکوه دارم با دل بی غم گسارم 

مردم اینک ،تابسوزی 

همچو شمعی برمزارم 

بعد ازاین گردبادم 

یادراین صحرا غبارم

تارسم دررهگذارت 

یارسی دررهگذارم 

گذشتی و نگذشتم 

بریدی و نبریدم 

گسستی و نگسستم 

اگر که خانه بدوشم 

کجا که باتونبودم 

کجا که بی تو ننشستم . 

این اهنگ عجیب منو یاد گذشته پرفراز ونشیبم می اندازه. خییلی دوست ندارم از ادمی که تو زندگیم نیست. حرف بزنم یا حتی یاد کنم. که نتونستم . هنوز یادشو یاد نکنم. 

چون طرفین دررابطه سهم دارن. و نمیخام بی انصافی کنم. درغیابش

خدابه مون رحم کنه و به دادمون برسه

نگاه هراسان آقای زم رو میبینم. هربار . دلم آتش میگیره. و کم توانی خودمو که به معذرت خواهی میکشونه . همش 

به موقع بهشون خبر ندادم که برگه های دسته چک بانگ مرکزی داره تموم میشه. همه رو تودردسر انداختم. واقعا شرمنده خودمم. خییلی که اجازه دادم ،توی این مجموعه بی درو پیکر و درون کانون خانواده که انتخاب خودم بود،انقدر خورد و خاکشیر شه تنم. 

جالبه که ادمی مریض ،درهمون مرض خودش، کاری کرد که خودم تامدتی فکر کردم ،منم که خانواده رو ازهم پاشوندم. درصورتی که الان که در حال تقریبا نرمالی  ازانصاف و واقع بینی قرار دارم. میبینم ،اصلا اینطور نبود .

واقعا

مرسی ازنگاه پر درایتت

ببخشید باید به کارم برسم

 تابعد . 

 

نیاز

ممنون. واقعا به تعریف نیازداشتم . ضمنا همیشه به نقد مطالبم نیازمندم. لطفا . ولی نرم و لطیف باشه .خواهشا

خووووب

ازت متشکرم امیر اقا که همه پستای چند سال رو خوندی. 

پس شما خیلی خوب میتونی کمک م کنی که رمان مو بنویسم.

یه سوال

به صورت عمومی ، مخاطب ،سرگذشتی رو اززبان خود راوی بشنوه یا ضمیر غایب سوم شخص ، کدومش بهتره.

موضوع اش با شرح  اولین ابهام ،اولین سوال ، درک اولین دروغ ،و اولین هدف وخواسته شروع میشه. درنظر دارم ،مذهب ی که باهاش بزرگ شدم رو به چالش بکشم. و راجع ش قلم بزنم

درمورد پست خبیثانه تر

من هیچ کارخوبی نکردم. اون جوان مهربان راستگوی توانمند زحمت کش نجیب، قربانی من شد. در اینکه در لج درونی باخودم ،به خودم و خانواده م ثابت کنم،من قوی م . ازدست نرفتم. چه بسا اگر این اسیب بهم وارد نشده بود. با فکری باز به خودم و حس اون اقا توجه میکردم. فصل مشترکی پیدا میکردیم. شاید البته. چون نه او و نه هیچ مردی عاقل و زیرک ،زیر بار رابطه دایمی نمیرن. مگه عقل نداشته باشن. واقعیتش، ببخشید ،وحمل برجسارت نباشه.

عصمت

سلام 

امیرجان 

راستش با پذیرفتن ریسکی زیاد ،پست خبیثانه ترو نوشتم. احتمال میدادم که ممکنه اعتبار و نظر زلال تونو به خودم گل آلود کنم. اما باید دل به دریا میزدم . ما ادمیم. حتی پیامبران هم. ندادن اجازه ازمون و خطا ،بامجوز اینکه ماخانوما و دخترها ناموس مردان و پرچم سر چوب گروه هایشان باشیم. ظلمه. نگاه و تبعیض جنسی ه واقعیتش. 

رابطه موقت

واقعیت ی که درمورد خودم کشف کردم .اینه که رابطه موقت به شدت روحدو روانمو به هم میریزه. من بیست و چهار سال همه هستی مو در رابطه ام باپدر بچه هام گذاشتم. نمیتونم ابزاری و یا نگاه موقت به رابطه پیدا کنم. اینه که راه تجرد ، آسیبش کمتر از این نحوه ارضا نیاز،براخودم میبینم. سپاس از اینکه انقدر باشما راحت صحبت میکنم. درود

ضمنا رابطه موقت باهیچکسی ندارم. ونخواهم داشت. ان شاالله

این مطلب شخصی وخصوصی مو نوشتم و عمومی اش کردم که دیگه اشاره ای به ش نشه. لطفا. وذهنتون درگیر این موضوع نشه. 

جنایت

واقعا جنایت علیه بشریته، وقتی توان ومهارت و پول شو نداری ، بچه بیاری. 

مهمتر ازهمه ،وقتی با همسرت درابطه ات ، تو چالشی

دیروزوقتی به دکتر گفتم گاهی تصاویر رو دوتایی میبینم. با تاثر بهم توپید که چند وقته ؟چرانگفتی. مایع درون نخاعی کم شده. به همین سادگی ، درطی سالها ، اول بچه ها ، بعد خودمون . بااصرار و تمنا، دوبچه رو دستم گذاشتن. و همه کسانی که تیکه طعنه انداختن. بعد م هیچکدومون نبودن. تنها موندم و پدری کم توان . پسر بچه و دختر بچه ای که یه هو بزرگ و پدر و مادر شدیم. 

ای به دل آشنا

تا که هستم بیا 

وای من ....اگر نیایی

سلام . صبح شما بزرگواران به خیر . 

سخن ازدل بربیاد به دل میشینه. انقد راضی شدم الان،وقتی کامنت هاتونو خوندم. ازته دل ،بی ریا ،راحت و ساده وروان. 

اینه.

اینو میخام .ودوست دارم ،تورابطه هامون باشیم. فیلم بازی نکنیم. 

من هرگز کلمه گفتگو با سیاوش عزیزم ،اقای اب ، و باقی مخاطبهای عزیز که خاطرم نیست جسارتا، فراموش نمیکنم. 

دیروز با آیه چهار سوره فتح که خانم دکتر آسمانی دل م ، دست روقلبم گذاشت و خوند ،آروم شدم. 

من به شدت و خیلی واضح ،همه آنچه که ،احساستون، پشت کلمه ها و درون چشمها قرار میده رو میبینم و حس میکنم. برای همین ،وقتی کاری ازم برنمیاد ، درتسکین یاد وخاطری، خالی میشم. شیریک رنج های همه میشم . بیشتر از شادی هاتون .. انگار 

لطفا ازنقاط قوت ،شادیها و حس های دلنشین تون هم بنویسید . 

رلستی

درمورد من، طفلک ، ایشان مطلقه شد. چون من مجبورش کردم ،ازم دورشه. 

عشق هم نوع

گاهی میتونه ، یه پرده ضخیم شه بروی خودت و درونت، که برای کسب رضایت همنوعی که مدعی دوست داشتنه ، از دوست داشتن خود واقعی ات بازبمونی. قدم به قدم تورو ازخودت دور میکنه و اونی میشی که اومیخاد. بعد ،میرسه زمانی که از آفریده خودش حالش بد میشه. و تو از هردو سو زیانکاری. 

اینکه سالها پیش سرودم. عشق گاهی کینه های عالم رو دردل خودش جا میده، همینه 

تو تبدیل میشی به یه ادم متظاهر 

مجاز 

غیرواقعی ،که هرلحظه ودرهرارتباطی یه ماسک میزنه‌ .

این مصیبت ما شده. راستش 

ازدست نرفتم عزیز

من به چشم خودم درمورد خودم دیدم ،که در این مردم، زنی تنها مث یه لقمه خوشمزه بی صاحبه. و تنها باور مطلقم به حضور همیشگی خدای بزرگ ،ازغرقابه بلا نجاتم داد. و برنامه ریزهای سالهای طول کشیده. قدم اولم . استقلال مالی م بود . که بامجوز سیرکردن شکمم ،مث اسیر باهام رفتار نشه. ما تا رفتاری انسانی متناسب با شان آدمی مون ، باهم ، فاصله ها داریم. عزیزانم 

دراین سرزمین بلا

داشتم به تعجبت فکر میکردم. 

و اون دوسال اول جدایی م . که با این عزمم که من دین ارثی نمیخام. باید خودم انتخاب کنم. شروع شد. تو این راه، همه تنهام گذاشتن.هر کسی به مدلی ، بیشتر ،با قضاوتهای بیرحمانه اشان. که ازشلاق به روحم ،تبدیل شده بود به تیغ. 

شاید ، رفتنم . وپذیرفتن دعوت اون جوان عزیز و پاک ، گه چیزی جز محبتی بی ریا به م نداشت. میخاستم . تو شرایطی این چنینی قرار بدم خودمو . ببینم واقعا حرفای دیگران درسته؟ ازدست رفتم ؟ 

 

مراقبت

اونقدر توصیه هات که ازخودم مراقبت کنم،برام دلنشینه. حالمو خوب میکنه که ادمی هست که فراتر از جنس و انس ، هست. 

من به جرم اینکه نخاستم تظاهرکنم. دروغ بگم. پستی کنم. شکنجه هایی رومتحمل شدم . که فقط قوی ترم کرد. الهی شکر

 

آره

میرسه . شک نکن عزیز‌.

چرا واقعا انقدر شک به دلتون هست؟ مگر از خدایی به این بزرگی و مهربانی ،میشه شک به دل داشت. 

یه فرمایش ازمولا علی علیه السلام رو همیشه براتون مینویسم. بخصوص برای شما امیرجان ، 

​​​​​هرگز اطمینان راباامیدواری معاوضه نکنید 

 

سیزده

الان سیزده سالگی مو توجلدش رفتم. فکر کنم. نه  تا سیزده ،اوج شیطنت ام بود. ازهر پسری که بیشتر خوشم می اومد، بیشتر اذیتش کردم. این ویژگی اخر کاردستم داد. واقعنی 

یه کارخبیثانه تر

تازه این چیه؟ 

یه روز یه مرد بسیار جوان ، که در مقطعی ،که حال جسمیم وخیم بود، کمکم کرد. داشت به درد دلهام گوش میداد که . 

بعد رفتنش پیام داد، وقتی اشک جمع شد توچشات ،ازت خوشم اومد دلمو لرزوندی.

اصلا هرمردی بهم علاقه شو نشون میده. تودلم میگم یاخدا...

خلاصه به خاطر حال م بهترشه. منو به شمال دعوت کرد. 

منم خنگ خنگی خبر نداشتم چه اتشی روشن میکنه ،این جمله م ،که من باهیچ مردی دوست اونجوری نمیشم. ماشین قرض کرد طفلکی. وبازحمت زیاد ،منو برد. شمال. ساحل پرپسماند ، ادمای بیشتر عرب ،تا هم وطن. اما اهنگ گوش دادنا و باد لای موهام پیچیدنارو دوس داشتم. هرکاری کرد و هر ترفندی که بهم نزدیک شه. اجازه ندادم. 

خب ،به من چه خودش خواست ،انقد اذیت شه. میهمان دعوت کنی و بعد ،درخواست نامربوط؟ 

((البته واقعا خبیثانه بود . قبول دارم. ))

امروز

دوشنبه اس؟

روز ذکر برآورنده نیازها 

امروز هیچ حوصله کارندارم‌ . حتی حس اینکه پس امروز حق حقوق گرفتن ندارمو ازخودم دور کردم‌ . خوب موندن ،طاقت فرساست. گاهی

بی تابم 

منتظر 

کلافه 

وپرانرژی‌.

نمیدونم باانرژیم ،چکار کنم. حسابداری رو دوس ندارم.

هرچه اکسل هست ،خراست 

الان رسما دارم غر میزنم عزیز

برای اقامحمد

جالبه. همراه با مخاطبام . پستای گذشته رو میخونم، متوجه گذرزمان و تجدید خاطرات میشم.شاید جزو معدود وبلاگ نویسایی باشم که واقعیتامو مینویسم. 

خروجی اکسل

با بانک مرکزی به مشکل برخوردیم. حقوق ا رودستمون مونده. پیشنهاد خروجی اکسل رو به دلیل خطای انسانی ، رد کرد ،رییسمون. که سالها مدیریت واحد حقوق رو برعهده داشته. 

پشتم تیرکشید. من باچه جسارت ونترسی ، ازهمه سیستماشون خروجی گرفتم. کنارهم میگذاشتم و درقیاس باهم ،تحلیل میکردم‌ .

الان میفهمم چقد خطرناک شدم که مسوولیت حسابداری مدیریت رو باعجله ازم گرفتن.وچقد خودم ریسک پذیرفتم و خطر کردم. 

نیاز من به درگاه تو

ونیاز تو به درگاه من !

ما درحق هم خدایی میکنیم یا سلطانی ،یا امیری ،یا رفاقت ،یا حق هنوعی رو درحق هم به جا میاریم؟

هیچ ازخودمون میپرسیم؟

من چه کردم بانیازی که به حضورم آورده شد‌ .؟

سکوت ، درمانده ترین پرده ای هست که برچهره نیازهامون میکشیم. 

سکوت و انفعال ودرماندگی و ....

اینها نیست. میشه راجع این نیاز به باهم بودن ،باهم حرف زد ‌. به قول فرمایش اقای آب ، دیالوگ داشت. 

دلخوشم

به همین پستهای کوتاه ،درحد بضاعت حوصله ها ،

دلخوشم به این هم دلی و هم حسی ها که با ابزار هنر هایی ازهرنوع ،که در وجود همه مان هست، باهم یکی کنیم انرژی هامونو .

​​​​​​دیشب با شگفتی متوجه شدم ،من اصلا منفعل و بلاتکلیف نیستم. واینکه ندونم چکار باید کرد . 

نقشه راه توذهنم ترسیم شده. به سادگی زلال نقشه های کودکی هایمان. 

خدا رحم کنه. 

با من همسفر شید . اونقدر پیاده راه میبرمتون ، و براتون شیرین سخنی کنم که، حتی ،بعضا ،متوجه نشیم ازکدوم مسیر ، رفتیم. اما زسیدیم . میرسیم. چون اطمینان قلبی پیدا شده که تنها به خودمون نمیمونیم که، یکی کنارمونه که راهبر حقیقیه . یکی یه دونه قلبهای همه س .

 

رقص کردی

حتی تصور شم نمیکردم ، بعد یه روز کاری کسل ، ساعتی رقص کردی آموزش بدم. کار آسونی نیست البته. 

هماهنگی با آوای موسیقی  وحرکت اندامها و تمرکز ذهن و هماهنگی وهمراهی  باگروه ، فلسفه قشنگی داره رقص کردی هم. 

دوقدم جلو ،نشانه پیشروی . درجا زدن ،دو حرکت پا،نشانه تجدید قوا و آمادگی ،دوقدم به عقب ، عقب نشینی تاکتیکی، حفظ نظم گروه ،وقتی سرچوپی ، کسی که لیدر گروهه و دستمال (پرچم)دستشه، مدل رقص رو به یه نفره تغییر میده. 

یک درمیان ،زن و مرد هم درکنار هم می ایستن. معروف به گندم و جو ، معمولا درحالت رقص ،دختری که ازپسری خوشش بیاد ،اجازه میده دستشو بگیره. و این آغازآشنایی ، واشکارکردن ناخودآگاه میل قلبی شونه، درپیش چشم بزرگترا.

باذوق و اشتیاق، توی این نیم قرن اخیر به نظر میاد ، قضاوت وپیش داوری ذهنی زیاد شده. من بزرگترامونو که ازدنیا رفتن ،یادمه ، اکثر به دور ازاین ویروس ذهنی بودن. اگر کسی این خصلت بد و داشت ، ازجمع طرد میشد.

چون شب فرابرسد

اول بیداری ماست.

سلام 

طنین این نوید بیدارباش، خوشحالم کرد. 

دیشب منم ساعتی بیشتر به ذوق مهمانان گرامی مان بیدارماندم. سرذوق م اوردن، بعد مدتها،با صفای زلال درون شون ،و مختصری ازبیتهای آرش کمانگیر رو براشون خوندم. اونقدر احساساتی شدن که دراین اندیشه که صدامو به گوش ها برسونن. البته زمانی کوتاه با رادیو کرمانشاه همکاری کردم. با دیکلمه مناجاتهای خودم. 

غبطه

میبرم به حال همه عزیزانی که به دور از وسایل ارتباطی ساخته دست بشر ،درخلوت دلنشین بی پیرانه خود، هستند. باطبیعت واقعی اند.

من  در کنار همه تون باید وسط گود بمونم. باهمه هرانچه هستم و دارم. 

 

همین امروز

عزیزی ازهم میهنانم بهم گفت ازخصوصی هات کتبی ننویس. 

من وقتی ازیاد خودم در یاد و خاطری باخبر میشم. چطور میشه نگاه نامحرم و گوش بی اجازه شونو در دیدن و شنیدن خصوصی هام . نبینم و نشنوم.