راهی نمونده تا خدا
راهی نمونده تا خدا
فقط باید باور کنی زهرا.
راه باز است...
دهان جاده پر از خمیازه های عبور...
در آسمان پر کهکشان
گر خواهی بگیری آن شهاب آتشین را
درون تو
اندیشه تو
آنقدر آرام و آرامش باد
آنقدر اطمینان قلب
که همچون ژاله
قطره ای بر گلبرگهایت
آرام گیرد...
در این دریای ارامش
اخگر آتشین آن شهاب را
در درون خود آرام ...
قرارگاه جلوه کبریا!
جای خواهی داد
به درون خود بیندیش
با همه زیبایی هایش
آرام و بی تشویش
قرار و مهر آن والا
گسترده در سفره زمان.
از همین حالا -
گوش کن
صدای بال فرشتگان را میشنوی؟
قطره ای از لبخند زیبای یار را خواهی دید
با دیده دل و جان !
به جان اشک دیده زهرا...........باقیشو حالا نمیتونم ....
حتی موقع خوندن این کلمات جادویی در هر ثانیه چنان موجی از جریان سیال عجیبی از دهلیزهای قلبم میگذره
اونقدر شدت جریانش شدیده که با همه وجودم حس میکنم تنگی دهلیزارو برای عبور این حجم نور و روشنی که به جای خون !تاریکی قلب رو به روشنی طلوع و تولد ستاره جدیدی میکشونه....
گاهی ایست میکنه و شوک و درد دلپذیری به همه هستی ام وارد میکنه .
بارها و بارها میخونمشون و می گریم و می رقصم و میخندم که
خداجونم قربونت برم دورت بگردم اینا رو بر قلبو اندیشه ام هدیه دادی .
چطور شکر کنم چه جوری اینا رو من سرودم ؟
و تازه اونوقت خیس شرم و حیا و امتنان و سپاس .....میشم گنجشکی خیس بارونی جیغ زنان ذکر گویان جاری میشم . سایه میشم . محو میشم ....نیست میشم . زنده میشم .
وتازه ثانیه پمپاژ خون در قلبم باز غم بزرگ اسیر ی رو یادم میاندازه . یاد جرنگ جرنگ زنجیر بر پای ازادگی روحم در گوش شنیدنم میپیچه که گوشنواز سروش رو نشنوم . اما پوسیدن پاره میشن میریزن .........آزاد میشیم و دیگه هم اسیر نمیشیم ......
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....