شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
.......
هیچ میدونی
کوه دلش میگیره
که تشبیه اش میکنی به کوه؟
خسته ام از سنگینی بار
لذت گناه رو چشیدم
تا بچشم شکنجه درد دوریش را
بنده هوایم و دلم داره شور اهورا
گاهی بالا میرم اما به شکل هیولا
چهار دست و پا
خودمم دلم میشکنه حتی
که چرا؟
من آدمم به خدا
آقا جونم سلام
منم اسیر وسوسه شیطان
همون دختر کوچولو
با همه سادگی بچگیا
به راحتی بایه شکلات
باز فریب خورده ام بارها
سیلی خورده ام اقا
با چشمانی کم سو از فرط گریه
صورتمو پشت قبای شما قایم کردم
که گشایشی
بخششی
نظر لطفی باز
به گدایی روسیاه
امروز کوهها هم حتی در تلاطم و غوغان
غرق راز و نیاز
اونوقت من ؟
خاک بر سرم خاک شدم باز
اسیر شیطان وجودم
مردم از این تضادها
گاهی افراط
گاهی تفریط
راه اعتدال راه ارامش
در آغوش پر مهرت کی میمیرم آیا؟
منظر چشمم پر خار و خس
پاهایم آلوده منظر
فرزندانم به اسیری رفته
اه اگر
لحظه رخ بنماید
سلطان
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۰ ساعت 7:59 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....