حضور
چنان سرشارشوق ولبریزجام وباده حضورم که سراپا ندانم
که سرازپا ندانی
رها کن
همه چیز به طرزجادویی حل میشه
باورنکردنی ه
حتی لوکیشن شم خودش تغییر میده بدون اینکه توبخای کاری کنی
حضوره خیلی پررنگ ه
همه چیز رو درخودش ذوب میکنه
آینده
گذشته
خاطره
همش محو تماشایی
این خودماییم که داریم جلوی پیشرفت خودمونو میگیریم
بهداشت بی جا
همه چی اوست
همه کاره خودشه
از دونستن این حقیقت تابه دل نشستنش هست که قدم آخره
شاید شروعش باشه نه پایان
شروع دیدن
شنیدن
تجربه کردن
خندیدن
گریه کردن
...
اما توباید حسش کنی
تجربه اش کنی
وعشق
اون موقع میاد سراغت
خودش پیدات میکنه
درعشق غرق میشی
همه چیزبرات تجلی عشق میشه
توی حضور هیچ نگرانی وجودنداره
انگار برزمان سوارشدی
یه دلگرمی شیرین
یه اطمینان خاطر که میگه نگران نباش
اون بامن
فقط اینجا رو ، این لحظه رو دریاب
بقیه اش همش سرکاری ه
مجازه
دیگه نمیتونی توهربازی بپری
یه قرارگاه ومرکز دل داری که وقتی اونجایی آرامی
آرام جان ❤
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....