عزیز
حوصله ندارم عزیز
حقیقت امو درلفافه شعر بپیچم
غرورنابود حیای دل پریشانم و
بپوشانم تاج شکسته نشسته برموهای سپیدم و
... ازاول سپیدی بود ازابر نگاهمان
رازی بود راز پانته آ
ومن هیچ پرده ای پوشاننده ای
از آماج تیرهای بلا نداشتم از ازل....
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 5:57 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....