تاریکی امن خانه . و من و غوغای درون م و آدمها و ....
او
که گاهی شبیه این تاریکی یکدست ....در همه اطراف م ...گسترده میشه... دردرونم ... غرق میشه ...
و من دراین سیاه مطلق ازهیچی نمیترسم و اون خواب ترسناک که منو باناله به بیداری کشوند رو ازیادم میبره ....
تب و سردرد و عطسه و ابریزش بینی و ....پاشدم شیر برا بچه ها ریختم . و مسواک زدم و جوراب پوشیدم. و رو به افق چندقیقه ای نشستم .
و توان اداره رفتن درخودم ندیدم ...خدا بزرگه ....بهتره استراحت کنم
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۹ ساعت 5:45 توسط ZAHRA
|
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....