تاریکی امن خانه . و من و غوغای درون م و آدمها و ....

او 

که گاهی شبیه این تاریکی یکدست ....در همه اطراف م ...گسترده میشه... دردرونم ... غرق میشه ... 

و من دراین سیاه مطلق ازهیچی نمیترسم و اون خواب ترسناک که منو باناله به بیداری کشوند رو ازیادم میبره ....

تب و سردرد و عطسه و ابریزش بینی و ....پاشدم شیر برا بچه ها ریختم . و مسواک زدم و جوراب پوشیدم. و رو به افق چندقیقه ای نشستم .

و توان اداره رفتن درخودم ندیدم ...خدا بزرگه ....بهتره استراحت کنم