از کنار آرامگاهت گذشتم.

انگار خود منی ، آرام گرفته در اون باغ دلنشین ساکت سرد .

باخودم اندیشیدم .

سلام بانو

به  میهمانی گنجشکها رفتی آخر

و با آفتاب هم آغوش ابدیت ی بدیهی و ناب .

آنجا که دانه هایشان را سخاوتمندانه تقسیم میکنند .

به آواز بیصدای درختان قد بلند و ریشه درخاک که آواز گلوویت را با جاری رود به اقیانوسها میرسانند

به عمیق ترین نقطه زمین و موجودات زنده اش که طنین حضورت را با گوش جان میشنوند.