ازخودمون
واقعا دارم فکر میکنم بخام ازخودم تعریف کنم . چی بنویسم. خودم کپکردم. کار اسونی نیست. خب
راستگویی مه پشتکارمه. تلاش برای ظاهر بین نبودنمه. چون هجمه تشویق و ترغیب به دورویی و تظاهر زیر جلدی اونقدر پیچیده اس که نمیدونم تاچه حد موفق بودم. میدونید وقتی ادم به اونچه که نیست نتونه تظاهر کنه که هست، تنها میشه.
تلاش برای کسب این ویژگی که همه چی موقته. خیلی اسون نیست ها؟
تقریبا میشه گفت نمره خوبی به خودم میدم.
آها یه توانایی ویژه دارم . واون دراوردن ادما از اون قالبی که توش هستن. چون خودم انقد تیشه تیشه کردم و خودم به جون رسوبای ذهنی خودم رفتم که فکر کنم ثمره این تلاش بود که این توانایی هم بهش اضافه شد. یه چیزی شبیه اشانتیون. نمونه اش که مثال بزنم. براتون . توانایی قرار گرفتن کنار اون پیرمرد زنجانی که برای درمان تهران اومده بود و کیفشو زده بودن. از کنار سطل اشغال دورش کردم و براش چایی و عصرونه بردم و کنارش نشستم. برام درد دل کرد.
دخترم من زنبور دار نمونه م. دیار خودم قرب وعزتی دارم اینجا انگار انسانیت رو نابود شده میدیدم اگر تو رو نمیدیدم.
اصرار کردم تشریف بیار منزل . قبول نکرد . نه دخترم برات بدمیشه. هنوز دستای زخمی و کیف ی که روزمین کشیده شده بود وکلاه سفید تمیزشو و صفای دل ونور چشماشو یادمه.
نگاهش بهم ،حس ملکه بودن مو به یادم میاورد.
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....