خوب ....خدایا شکرت
حال منو میخواید بدونید؟ اسمون رو نگاه کنید ......
حال منو میخواید بدونید؟ اسمون رو نگاه کنید ......
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن
دست به هرگوشه سازمانها که میزنی بو گند تعفنش حالمو به هم میزنه
رئیس طاهرم مرا به ارامش دعوت کرد
شما به خودت فشار نیار
تا حالا با تواضع تمام گنده کاریهای دیگران را پاک کردم
اما .....تواضعم با برده شدنم برابر
کسی گفت
بگو تا حالا سرباز گمنام امام زمان بودم حالا نمی خوام باشم
چهره از هم گشادم
اسم اقام اومد
قربونش برم هستم
همیشه سربازش هستم
تا زمانی که قلب و مغزم بایستد
ای رحم کننده ترین رحم کننده ها
مباد آن روز که بی ناز تو دمی بگذرد
ای زبان بی زبانی شکوفه های محبت
مخزن گنج عشق
نهایت معرفت
ای سرانجام همه انجام ها
ای به تدبیر تو همه امورها
مارا در امان دار
از عذاب دورشدن از خودت
ای افریننده ها همه خود ها
ما را در امان دار از غفلت و نخوت و کبرها
ما خلع سلاحان با شهامتیم
بر قامت شهامت ما
گذشت
صبر
و توکل عطا فرما
ای ی
خوب
ای گرد شهر ایمان
ایمان به گرد دهان توست
ای جلوه نشان در هر سبزه ها و شکفتنها
ای بخشنده باران و بهار
بر ما ببار
برما بباران
نظر رحمت و لطف بی دریغت را
یا رب العامین
دسته گلی گندمی از گلدانش جدا و بر زمین افتاده بود
له و لورده عبور موتور و رهگذران شده بود
کمی نگاهش کردم .
یعنی با این حال زار باز شانس زنده شدن دارد
شانسی بهش دادم
روزها گذشت
روزی سراغش رفتم
ریشه داده بود
وحالا گلدان مادر بزرگی شده پر از جوانه های گندم
ودرس بزرگی برای من
که از خودم وهیچ آدمی قطع امید نکنم
و همیشه امیدوار
حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست
خداوند در هر حضوری رازی را
برای کمال ماپنهان کرده است
خوشا به حال ما اگر آن راز را دریابیم
روزی..
این فهم و درک ..
سراغ همه ادراک خواهد امد
که پس پرده
همه اتفاقاتی شگفت انگیزی که
برای زهرا پیش آمد..
ریشه در یک چیز داشت
عشق
وایمان به حقانیت وعده حق
اری عشق
عشق به ظهور نور و روشنی
بردل تیره زمینیان
نوری از نور و
دیگر هیچ
بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم
بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد
خدا: ملائکه ی من ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید
خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نمازصحبت قضامیشود خورشید از مشرف سر بر میآورد
ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کند...
بنده ی من، تو هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری
به عظمت کوهها بر صدایم هم نشست. حتی!
با کدامین قلم و هنر ؟کدامین اندیشه گرم؟ آرامش بخشم.
اما!
بچه ها با لباسهای نو . مراسم رویایی بچه های خیابانی یادم اومد بزرگترین ارزوی اونا لقمه ای نان و توجهی ....محبتی . و لباس پاره و پینه وصله نداشتنی داشتن ظاهری مرتب پرسیدم از یکیشون یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟ نه باباداری؟ اره ولی معتاد نیست. از چشمانش دانستم که هست اشکم سرازیر دوعالم است میدانم کدامین نامرد دست بر گلوی رزق و روزی آنان برده
شیر خدا و رستم دستانم ارزوست
عشق رو تو وجود بچه ها و بازی های بزرگ کودکانه اشان می شه دید و خدارو حس کرد .
تو ی پارکها همه بچه ها دختر و پسر دورم جمع می شن و عالمی وحشی و ازاد و ایمانی ناب با انها دارم .
وای با بچه های فروشنده خیابانی .....نمیدانی چه قدر با انان نغمه نماز و عبادت سر دادن و قصه عشق به افریدگار را خواندن زیباست .....
هر صبح در انتظار طلوع زیبای خفته ....در همه گستره اسمان به انتظار نشستن .....و اواز و نماز و عشق بازی پرندگان را به گوش جان شنیدن چه قدر لذت بخش است
نه
من تازه از حصار بسته صومعه وجودم رها شدم .
پس بیایید با من
حتی پلک هم نزنیم
تا شاهد شکفتن
تمام و همه لحظات و ثانیه های
زمان شکفتن گلی را
به سرانجام!
شکفتن !
شاهد شویم
و نظاره گر
همراه با زهرا
دختری خرد
که ساعتها و ساعتها
خیره و چشم براه
راز شکفتن گلسرخی
بر شاخسار وجود هستی
گلی یاس سپید
که بوی مریم دارد
و نشان از تبار عشق
اسمان خاکستریست
زیباییها در گذر
تعاریف وارونه
راستگویی گوهری در صدف سینه نهان
صدای خنده شیطان پیچیده در گوش زمان
نامردمان ناجوانمردانه خنجرزنان بر دل زمین و اسمان
کاروان بشر .....به حال خود رها
بی ساروان
هر لحظه باز پرده بی شرمی اغازنند
تنش دردی تلخ
حفره خالی قفس سینه را میشکافد تند
مرزهای خوبی از بدی پیچیده در لفافه توجیه و تزویر
اخرین برگ از برگ وبار وجودم
اما همچنان خواب جوانه زدن میبیند
نوری در سجاده حضور می درخشد
نوری نهان
اشارتم میکند
به ان ساروان از نظرها نهان
به انجیل
به تورات
به اوستا
به
کلام اخرین
به قران
امید اخرین
زهرا