ما خود قاتل خود و دختران و پسران خویشیم

وقتی نادانی خودمو در قالب دهن پرکن تعصب و غیرت و مردانگی و آبرو و سنت های پوسیده قایم کردم.

دخترم رو هرلحظه از برادر و پدر ترساندم

دیگه چی باقی میمونه .....

ممنونم از معرفی کتاب بی نظیر .

دیگه دنبال موفقیت نمیتونم باشم. نی گرفتم به سمت اکسیژن

ضحاک ان ماردوش  عمرتان سرآمده

شما مهسا را نکشتید!

رحیم قمیشی

دوستم دکتر موسویان برایم نوشته بود؛
"دو دختر دارم، همین؛ بی هیچ شرحی... «دختر» واژه‌ای است هماورد «عشق»؛ همانند عشق، در شرحش درمانده می‌شوی...
امروز در سرزمین من، این «دختر» نیست که کشته می‌شود؛ «عشق» است که دارد جان می‌دهد، زیر تیغ خامان خون‌آشام...
گویا زمان آن فرارسیده که سوگمندان عشق، هیئت‌هایی به راه اندازند و در دسته‌هایی زخمه بر دل زنند..."

دوستم راست می‌گوید.
گیرم مهسا را کتک نزده‌اید
گیرم سرش را به جایی نکوبیده‌اید
گیرم او را تهدید نکرده‌اید
گیرم به او نگفته‌اید خفه شود
گیرم تحقیرش نکرده‌اید
گیرم او مشکل قلبی داشته
گیرم زیاده از حد ترسیده
گیرم مشکل تنفسی داشته و به شما هیچ نگفته
گیرم برادرش التماس‌تان نکرده که او مسافر است و هیچ جا را بلد نیست، بگذارید همراهش باشد
گیرم متوجه نشدید او هنوز ۲۲ سال بیشتر ندارد
گیرم ندیدید چه لباس بلند و زیبای محلی زیر مانتویش پوشیده
گیرم ندانستید دخترها برای زیبایی‌شان اهمیت قائلند، جان می‌دهند زیبا شوند
گیرم شما مأمور بودید و معذور
گیرم خدایتان به شما گفته بود مسئول آن هستید که تمام مردم را یک شکل کنید
شکل زشت خودتان...

آیا این را هم نمی‌دانستید هر کس را دستگیر کنید ضربان قلبش بالا می‌رود.
هر کس را دستگیر کنید بشدت می‌ترسد.
ندانستید او می‌میرد...
در عمرتان گل نچیده‌اید، ناانسان‌ها!؟
در عمرتان لاله‌ای را از ساقه جدا نکرده‌اید؟
ندیده‌اید به لحظه نکشیده می‌میرد...

شما مهسا را نکشتید!
تمام دختران و زنان پاک سرزمین مرا کشتید
شما تمام انسان‌های عاشق ایرانم را کشتید

شما مهسا امینی را نکشتید
گشت ارشادتان
هر که را دستگیر می‌کند او را کشته
خانواده‌اش را کشته
چرا باور نمی‌کنید؟

یکی در همان بازداشتگاه می‌میرد
یکی بیرون می‌آید و می‌میرد
یکی پناهنده می‌شود و می‌میرد
یکی به بهانه تحصیل می‌رود و می‌میرد
و‌همه دل‌شان مرده است
تنها نفس می‌کشند...

آنها را که یعنی آزادشان می‌کنید
پس از عکس برداری مانند متهمان قاتل
پس از گرفتن شماره ملی‌شان
پس از نگاه‌های بی‌شرم‌ ماموران‌تان
دیگر زندگی نمی‌کنند
دیگر زندگی نمی‌کنند...

بی‌شرف‌ها!
شما همه دختران سرزمینم را کشتید
همه انسان‌ها را
شما عشق را کشتید
شما مهسا را نکشتید
ایران را کشتید...

گویا وقت آن رسیده ما سوگمندان عشق، دسته‌ به‌راه اندازیم، و زخمه بر دل زنیم.

گویا وقت آن رسیده فریاد زنیم، مگر ضحاک چه می‌کرد؟
که شما نمی‌کنید!

برای وبلاگی بانام مری

چی داری حاشا میکنی . داریم با چشمان خودمان می‌بینیم و روزمره درگیر رفتار وحشیانه کسانی هستیم که ازلباس قانون سواستفاده میکنن . مملکت یه حال خودش رهاس ... جناب ... بزودی این اتفاق ها درتک تک خانه هایمان را خواهد زد. اگر یکصدا نشیم .

نابود باد حکومت دیکتاتوری مذهبی

برای خانم اطهر ثاقبی

بزودی همین تهران گور افکار پوسیده شما خواهد شد که چشم بسته کور ملعبه دست اهریمنان شدی . هیچ کجای این سرزمین جای امثال شمانیست. بزودی با تار تار موهای دختران ایرانی طناب داری بر گردن نادانی هایتان خواهد بست .

پس عزا برخود کنید ای خفتگان

افشاگری ستوان یکم حسن شیرازی جمعی یگان گشت ارشاد تهران در خصوص چگونگی آسیب منجر به فوت *مهسا امینی*:
زمانی که مهسا را از اتوموبیل ون پیاده کردند من از پنجره یکی از طبقات او را می دیدم دخترک بسیار ترسیده بود و با صدا بلند در حالی که دستانش را روی سرش گرفته بود جیغ می کشید. یکی از خواهران به سمتش رفت و گفت، خانم جیغ نزن یک تعهد می دهی و تا یک ساعت دیگر آزاد می شوی. اما چنان ترسی در دخترک بود که گمان کنم اصلاً حرفهای او را نمیشنید و به جیغ زدن ادامه می داد و می گفت ولم کنید.
همکاران خانم او را کشان کشان به سمت ساختمان بازداشتگاه ارشاد می بردند و او همچنان جیغ می زد. ناگهان فرمانده یگان ارشاد *سرهنگ پاسدار سید عباس حسینی* که عازم کربلا هم بود و برای شرکت در مراسم اربعین ساعاتی قبل در صبحگاه از تمام نیروهای یگان طلب عفو و حلالیت کرده بود، در حالی که از شنیدن صدای جیغ دخترک خیلی عصبانی به نظر می رسید وارد معرکه شد و با مشت محکمی بر سر مهسا ضربه زد و گفت *خفه شو دختره بدکاره*.
ناگهان سکوت بر فضای یگان حاکم شد و مهسا روی زمین افتاد. سپس به او لگد زد و گفت ببرید بازداشتگاه منفی دو که تاریکترین بازداشتگاه یگان ما است. مهسا بیهوش بود ولی خانم ها سعی می کردند او را بلند کنند. خانم صدیقی گفت تمارض نمی کند جناب سرهنگ، بی هوش است و خانم خالقی هم با استرس گفت از گوشش خون می آید.
ناگهان همه سراسیمه شدند و سرهنگ که نمی خواست از خود نگرانی بروز دهد با غرور و نخوت همیشگی اش به اتاق خود برگشت و بیست دقیقه ای طول کشید تا آمبولانس به محوطه یگان آمد و مهسا را برد.
اگر در برنامه سرهنگ تداخلی نشده باشد، اکنون در کربلا مشغول عزاداری اربعین است.
من بر حسب وظیفه شرعی و شرف سربازی که به آن سوگند خورده ام حقایق را برای مردم ایران نشر دادم و این مطالب را برای بازرسی سازمان و دفتر فرماندهی نیز به صورت مکتوب ارسال کردم. مهسا در کلاس دچار سکته قلبی نشده و این بزرگترین دروغ از جانب مرتکبان قانون شکن در قتل یک دختر مسلمان است.
*با ادای احترام و عرض تسلیت و همدردی به خانواده محترم مرحومه مهسا امینی*

ادامه نوشته

نبرد و کشاکش منی که میخام بامنی که هستم

یه منی که آموزها و باورها ازم ساختن بامن واقعی م

بهترین یار زمینی منی

بیا که رایت منصور پادشاه رسید

نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت

کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

تعبیر

فال حافظ امروز شما می گوید مژده باد بر شما که در کارتان موفق خواهید شد و خبرهای خوب و مسرت بخشی دریافت می کنید. این پیروزی ها نتیجه تلاش و سخت کوشی خودتان است. مراقب باشید که برخی افراد سودجو به دنبال سوءاستفاده و به بیراهه کشاندن شما هستند. تیزهوشی و درایت داشته باشید و از اطراف خود غافل نشوید.

آوار ...

پرده های حریر سپید یکدست رو دیوارو پنجره ...لیفه باریک پارچه خاکستری کنار پرده حریر

سایه روشن سبز و زرد گلها ی دورتادور م

که دراوج سرشاری و لبریز از کامیابی نورخورشید

همه و همه در اوج زیبایی و دقتی که بچه ها انتخابشون کردن ..‌ جز گلها که باغبانشون خودمم

همه چی عالی به نظر میرسه

جز خودم

که دراوج طراوت و زیبایی و آراستگی پوست سرخ و سپیدم ... در درونم یه چیزی شبیه آوار فرو میریزه ...

چیزی که نمیدانم نامش چیه

شور زندگی ه

اعتماد ه

نمیدانم ...

دیگه حضور هیچ آدمی برای چند دقیقه بیشتر سرذوق م نمیاره...

دوست دارم بی نیاز این اکسیژن زمینی ریه م .... سفر کنم دوباره ... به بیکرانگی ابدیت میگن ...نمیدونم چی میگن بهش ... کلام مهم نیس...اون حال مهمه ...اون عالم ... اون ... کلامی بیافرین رفیق

ادامه نوشته

یادتون باشه

د ر روابط انسانی .... ا ونی که ‌ ‌کم میاره ... ضعفش باعث میشه ناخودآگاه فضا رو جنسی کنه....

سوالی مطرح شد: مگه ضعف باعث فضای جنسی میشه؟

جواب :

منظورم زندگی کردن و کار کردن در یک فضای سالم و برابر انسانی ه.

تجربه ای که خودم داشتم رو عرض میکنم. همیشه در سازمان های دولتی دیدم. وقتی که فضا جنسی شد و ذهن نیروی کارو به چالش کشید . اولین چیزی که شهید میشه، هدف سازمانی هست . کار هست. کارمقدس که منتهی به نتیجه خیر میشه برکت میاره .

درچهارچوب های خانواده وقتی مهر هست . تعهد هست . وفاداری هست . جوانمردی و گذشت هست. ثمره اش نصیب همه میشه.

خیلی دلم میخاد شما کمکم کنید بتونم عمق منظورم رو بهتر وساده تر بیان کنم. هرجا میری و هر کاری میخای بکنی. با برچسبی تله وار و پوسیده جنسیت زدگی مواجه میشی . سیاستی آخوندی ه من میگم. با تمام احترامی که برای اقشار روحانی میزارم‌ . و از حضورشون عذر میخام . اما با همین مشغول یت ذهنی چرخه اقتصاد و فرهنگ و اخلاق متلاشی شد.

خوشحالم

ازرشد فکری جوانان

که تن به هر رابطه ای نمیدن .(:

وتحمل هررفتاری ؟

میدونید. تازمانی که آگاهی تازه ای و اطلاعات تازه ای شبیه نسیم بهار به رابطه وزیدن نگیره . یه ثباتی هست ...

زیاد شنیدیم .... مرده دیگه حالا یه خشونتی ورزیده....توخانم باش تو ببخش ....

اما روابط حق و حقوقی را به وجود خواهند آورد .

ما با چینش عربی به هم نزدیک شدیم. پراز ابهام و نامشخص بودن تکالیف و تعهدات. و ... حقوق انسانی

من مرد من زن ....حق گذراندن اوقاتی رو به تنهایی دارم. سفر رفتن به تنهایی حق منه .... و .....

چه چیز

سلام

چه چیز باعث میشه که آدم درفضای عمومی که بااستفاده ازتکتولوژی در اختیارش گذاشتن . انقد راحت بنویسه و خودشو درمعرض عموم بزاره ؟؟؟؟؟؟؟؟

تاریخ به کوری ما مردمان نابینا گواهی خواهد داد.

پسماندهای خیس داخل نایلون تشکیل یک آزمایشگاه کنترل نشده میدن که مقدار زیادی مواد جدید بدبو و آسیب زنن ه داخل محیط زیست میریزن. که با آب‌های سفره های زمین آغشته میشن. شهر رشت بیشترین صدمه رو دیده.

جالبه که ماهیگیران از فرار ماهی ها از ساحل متوجه حجم آلودگی و پیشرفت انبوه این پسماندها شدن.

چاره چیه ؟

یه گونی تمیز یه گوشه دربالکنی تراسی اویزون کنید و پسماندهای خیس رو خشک شده بیرون بزارید . به درد خوراک دام هم خواهد خورد

بیرحم شدم

گفته بودم ؟

شبیه جادوگر دهکده سبز که آرزو کرد هرکی پسماند پرت کنه به دل طبیعت . اون پسماند بچسبه بهش .

منم

دیگه وقتی میبینم باماشینهای گران شون سراب... آب میبردشون. دلم نمیسوزه ...

مث اون اژدها توی فیلم گیم آف فروندز ... بسوزونم ...هر قاتل محیط زیست و زندگی و موجود زنده ای

باهرکی حرف زدم

ترسید

ازچی

.... بزودی برای قطره ای آب گلو های تشنه هم رو میدریم.

چه خانه ها و قصرهای خالی ازانسانیت و دیگر دوستی رها میشن.

آداب زندگی هاتان یا باید شبیه آداب زندگی من باشه . یا نابود میشید

من پسماند شیری به دل طبیعت نمی‌ریزم.

قدر آب و خاک و همه نعمتهای خدای بزرگ رو دونستم .

هرگز اسراف نکردم.

به گواهی همه کسانی که درکنارم زندگی کردن.

از هرتجملی دور شدم.

هرگز دروغ نگفتم.

هرگز شرافتم رو به هیچ وسوسه مال دنیایی نفروخته.

تنها نقطه ضعف م فرزندانم بودن که اونم اونقدر مستقل بارشان اوردم که هرلحظه آماده سفر حقیقی م هستم‌ . برون هیچ دلتنگی ...

آره جناب علیرضاخان

ازاینکه گاهی یه نظر آبکی میزاری . فقط به ساده دلی هات لبخند ریزی روی لبهام میشینه .

با خون دل آسیای زندگی مو چرخوندم.

منت میراب بهر آب بردن بردگی است .

رو به خون دل بگردان آسیای خویش را

مردان ی که بزرگ شده تربیت هتلینگ هستن . مث برگ پاییزی ...خش خش کنان زیر پای رهگذران له خواهند شد .

آمروز آنقدر اذیت شدم که باخودم فکر کردم . انگارچینش کائنات براینه که من غرق درخون دل ازدنیا برم ... که میرم ...شادمانه

زمزمه کنان ...

هردم ازنو غمی آید به مبارک بادم

نیازی به نعرفی خودم نیست

با وبلاگم همراه شی ...انگار باهام زندگی کردی ...

هرچند

میخای منوبشناسی ... به قله کوه صعود کن ...

کوهی از مشکلات دراین کشور بلاخیز

که هرلحظه آبستن یه حادثه بیخود بی‌معنی ه

زندگی سوز و خانمان برانداز

که به هیچش گرفتم.

هیچ قدرتی مافوق قدرت یه زن و یه مادر نیست

مردی که من میخام

خیلی چیز شاخ و دم داری نمیخام.

آدم باشه.خدایربزرگ رو دوست داشته باشه

راستگو

نسبت به قول و قرار پایبند و علاقه مند

به نظرم تازمانی که مردی زنی و بخاد اون سردنیا باشه میره دنبالش.

جنسیت نرینه ریخته ببخشید .

یکی که قوی و باانگیزه و پرشور شوق زندگی پابه پات بدوه ...

زنان قوی ... مردان قوی میخان...

مرد قوی ...مردی ه که خردمنده

خیرخواهه. من طرح های اشتغال زایی دارم. به فکر آبادانی م. کارفرهنگی ...

توخونه م . درمحیط کارم. نرم و آهسته و منظم و متعهد باعشق کارمیکنم.

ازتنبلی بیزارم

کارمقدس ه

اهل مطالعه

دانا وآگاه به امور زمان . درمهرورزی یه قدرت نامرئی دل میخاد . بادلت بفهمی محبوبت الان درچه حاله

گوزن سفید

نماد وفاداری هست

مادرم  زمین

یه جلسه آموزشی داشتیم. مدیریت سبز . استادیار دانشگاه شهید بهشتی آفای دکتر نادر سلمانی ؟ اگر اشتباه نکنم. )@فرداجزوه مو نگاه میکنم. تدریس کرد. تقریبا واگویه و درددل شد ‌ .

بغض کردم. با دیدن حجم انبوه پسماندهای جمع شدا در دریا و جنگل و خاک زمین

خاکی که قراره درآغوش جتی بگیریم . شبیه هممون پسماندهای ی که درست کردیم.. چه هم آغوشی سخیفی رو برای خودش تدارک دیده . بشر .

وزمزمه کردم ... ما چقدر قدر ناشناس بودیم نسبت به هدیه ای که خدای بزرگ به ماداد.

بگذرم ؟؟؟؟

ازچی ....

یادم رفت چی میخواستم بنویسم

میخاممم

مردی بیاد توزندگی م که نشدن بده ارزش نگاهبانی مهر منو داره.

وقتی همه جوهره وجودمو میارم وسط . باتب ش تب میکنم و با خنده اش شاد میشم . قدر شو بدونه . روح مو ببینه . وزیبایی ظاهرمو که رو به پیری میره به دلش بشینه. به دلم بشینه . خنده های ازته دل م روحش رو جوون کنه.

باهرباردیدار دلمو بلرزونه...

هرچه جلوتر میرم و به نیروی درون خودم وصل میشم . تنهاتر میشم . و منسجم تر که تنهای تو زهرا جان بامرگ تمام خواهد شد .

ثلاثه نور

ثلاثه نور

"مربای انجیر منی تو
شهدی ناب که از سرانگشت وجودت بر هر چه ساید، طراوت است و حوا
جغد دانا،

نشانی انگشتان تو را، سالهاست تا سپیده دم فریاد می زند.

بزم سماع عارفان با حرکت دست تو آغاز میشود

پر شور

آرام

پر نور"

شهریور

هواخنکتر شده

سرو کله قاصدکها پیداشده

درونم احساس نیاز به ژاکت زیبا ی طرح گوزنی و پالتو و بوت داره.

ازطرفی

حس میکنم برای زمستان باید آماده شم

اما نمیدونم چه نوع آمادگی

شیر آشپزخونه افتضاحه . اذیتم میکنه

تلاش برادرا هم برای کمک به رفع این نواقص به جایی نرسید .

شاید روحیه من اجازه نداد.

قشنگ اینطوری م که دستی که به ستم دراز میشه. چی میخاد ازم بگیره.

کدوم قسمت از برج و باروی اعتماد به نفس م رو واستقلال شخصی مو میخاد ازم بگیره.

خیلی آسون نیست درمیان قوم کرد....

زندگی کردن زنی با روحیات و خلق و خوی آزاده من

طوفان ریشه های زندگی مرا قوی تر خواهدکرد

چه صبح قشنگی

خواب عمیقی داشتم

هفته ای جنجالی با حضور میهمانان جنجالی

کلی کارخونه جمع شده

پرده ها شستن میخاد

فرش ها رو بااب وصابون بشورم

رختخوابها اساسی رسیدگی میخوان و گرمای خرماپزون رو ازدست دادم.

درعوض پارچه و لباس دوختم براخودمبازار رفتم

بادختر و پسر روابطمان به ثبات و آرامش خوبی رسیده.

طوفانی ازانرژی منفی بین خانواده رو تونستم ازش عبور کنم وبهش مسلط شم

موسیقی رو شروع کردم

بااستادبالوایه ارتباط قلبی گرفتم.

واینکه آماده دریافت هدیه های آسمانی هستم.

مردی جوان و پرشور و بیباک و نترس و شجاع و بی پروا و پرحرارت ...در راه رسیدن بهم ... تمام موانع و دشواری هارو داره طی میکنه.

ومنم شور جوانی به دلم افتاد ه و به اعتراف دلدادگان م اندامم شبیه دختران جوان ه هنوز .

خدایا شکرت

نمازم م شروع کردم دوباره

چادرنماز و سجاده مخملی م باز رفیق راهم شدن

گاهی

حالت تهوع میگیرم از حجم نادانی و جهالت ی که دراون اسیرم

رسد ادمی به جایی جزازخدا نبیند

دراوج سرشاری و فراوانی م

الهی شکر

فقط بوس و بغل بی منظور میخوام. راه درازی اومدم...به بلندای تاریخ