خدایا شکرت
خیییلی خوشحالم ...
بله از باریدن باران , بخصوص و مهربونی های خانواده مامان عزت عزیزم خیییلی خوشحالم .
وتلفن دختر نازدانه م که با هیجان تاکید داشت ....مادر سرما نخوری قربونت بشم. بارونی و یقه اسکی که بهت دادمو پوشیدی؟
طنین دلنشین صدای نازش لبخند برلبم نشوند.....انگار او مادر منه ...ومن دخترش
صبح توی واحد از هیجان وشادی درونم لبخند روی لب همه شون نشوند.
رییسم بالبخند مرموز جنوبی شکلی .....زمزمه کرد ...واقعا بخاد بچه بشه میشه .
با اشتیاق و شرینی تمام جواب دادم . واقعا این یه ویژگی خاص ه ها ؟
اینکه میتونم به هر سنی از ایام عمرم که اراده کنم, برم ....
یه پارچه صورتی رنگ ابریشمی ناز دارم . صبح برای نهار سیب زمینی پختم و پیازداغ و پونه و زردچوبه و نمک زدم. ولحظه آخر, توی پارچه بقچه کردم و آوردم.
خانم همکار عزیزم ...من توی ابدارخونه بودم که ازراه رسیده بود و پرسیده بود این چیه؟
رییسم جواب داده بود . بغچه خانم یاوری ه
خنده م گرفت. جاتون سبز . سبزی تازه هم گرفتم . سور داشتیم .
موقع صرف صبونه تعریف کردم ...
- فکرکنم مردم سوءد باشن که دستمالی چهارگوش دارن . به نام دستمال هدیه
شبیه بقچه ابریشمی قدیمی های خودمون ....
همه دورم جمع شدن.... وبا اشتیاق سلام احوالپرسی کردیم و گفتم .....
آخ جون بارون .....
یعنی واقعا برای بارونه انقد خوشحالی؟
جواب دادم.
بله . مردم شهرنشین بیحال و حوصله ن ....روستاها الان جشن بارونه .....
ازصبح سیستم هامون هم قطع شده ....دارم لذت میبرم از این زمان خاص
وایییی
رییس یه سبد خرمالوی تازه رسیده ....به قول خودش پخته شده سر درخت برامون آورده .....عطرش مشامو مست میکنه ....مست یار
یادش به خیر مقاله مست یار که با محمد عزیزم خیلی تلاش کردیم چاپش کنیم.
حس میکنم وقتی حالم خوبه .....حال خوبم همه رو همه هست رو ....بخصوص ایشان رو خوشحال کنه .
نمیدونم واقعا ....حفاظت اطلاعات چه نیرنگی بکار برد .....
اما از وقتی کشف کرد که چیزی بانام مرگ و زندگی ....وجود نداره .....آروم شدم.
وقتی کشف کردم که تضاد, ها ابزاری برای رشد فکری وتکامل بشر ها هستند .
نگاهی تازه و ناب پیدا کردم .
هرچند وقتی دیروز این کشفم با هیجان برای آقای مهندس ....عزیز صحبت کردم.
پرسید چرا انقدر به دنبال این چیزایی ؟
ترمزمو کشید.
یادمه وقتی از زیبای خفته در کرمانشاه برایش تعریف کردم ...
با لبخندی بر نگاهش ....توچشام گفت ....من خدمتو کرمانشاه گذروندم.
به نظر من .... زیبای خفته یه اسم دیگه داره
- دختر آفتاب
و ....بعد سکوتی شگفت انگیز کوتاه باز زمزمه کرد ......دختر افتاب تویییی میدونستی ؟
ومن سالها باهات حرف زدم؟
مبهوت شگفتی ها ی یکی شدن روح هایمان ....در یک روح واحد ....نگاهش میکردم .
هیچ نمیگفتم.
باز ادامه داد یه سوال بپرسم؟
با اشاره سر اجازه دادم .
از اینهمه خوب بودن اذیت نمیشی .......
برانگیختم ....که ....وای چرا .....خییلی .... بخصوص زمانی که به حکم آدم بودنم ...گاهی بد میشه رفتارم .......زجر میکشم ....انعکاس س ...چندین برابر ه ....انگار
به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن....