در خم کوچه خم شدم
چون برخواستم
نه کوچه دیدم نه خمش
نه خویشی که در خم کوچه خم شده بود
باد امده بود
کوچه و خم و خویش را
ربوده بود
شعری از شاعر گمنام رسول احمدی
بهاراست
بهار سال نود
سحر است
گنجشکان اواز خوانند
رسول جان تومخواب ارام
مگذار گل وجودت را
باد نامبارکی کند پرپر ارام
در چشمانم نگریستی
در حسرت محبتی
کاش چون تو خواهری داشتم
جگرم سوختی رسول جان
همچون جگر مادر فرهیخته ات
بسان جگر مادرانی
خواهرانی
از داغ لاله پرپر کیانوش اسا ها
صدای باد می آید
رسول جان
طنین صدای شعر های زیبایت را
در گوش جان دارم هنوز
افسوس
صدایت را دیگر ندارددر گوش
مادرت
چه کنم با باغ آرزوهای نشکفته پرپرت
با دلدار تازه در دل نشسته چشم انتظارت
به تو گفتم از عشق
از امید
از ایمان
از افقهای روشن
اخرم خدارا
چه کنم با با بوستان لاله های پرپر میهنم
سیل اشک را با گور کدامین نامرد پر کند
چشمان درد دیده درمان جویم
آخ
چه بهار تلخی
چه کیمیای تلخی
نشکفته پرپرمان کرد
خدارا
صبر باید بر مصیبت مرگت
بر مادرت
چون مادرمان
زهرا
در شب بیداری تا سحر با روح شاعر و هنرمند و مجسمه ساز گمنام پر درد تنها
چون برادرم عزیز
رسول احمدی
یکی از هزار هزار لاله پرپر میهنم
من اینجا لاله های زیادی کاشته بودم
ای افریدگار پس لاله های من کو
خواب تلخ شوم رسول را به شیرینی
رحمت و بخششت تعبیر کنی ایا؟
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 7:10 توسط ZAHRA
|